هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴
#71
فقط ارباب!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۴
#72
کجا؟
زیر فشار امتحانات!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴
#73
-
-
-
-
- حالا چیکار کنم مامان؟

فلش بک

سوزان با سرخوشی به سمت انبار رنگ هایش به راه افتاد. روز آفتابی و خوبی بود. چه چیزی بهتر از یک اختراع جدید با رنگ هایش؟

در انبار را باز کرد. بوی عجیبی می آمد اما اهمیت نداد. به سمت قفسه رنگ های سبز راه افتاد. رنگ مورد علاقه اش!
- چی؟

چیزی را که می دید را باور نمی کرد. در قوطی دیگری را باز کرد.
- چی؟ مگه می شه؟ امکان نداره!

در رنگ های دیگرش را هم باز کرد.
- همشون!

- سوزان! سوزان! داری چی کار می کنی؟ برا چی انقد جیغ می زنی؟
- مامان... همه رنگام... قرمز شده!
- چی؟
- من از قرمز متنفرم!

مادرش باور نمی کرد. به سمت رنگ ها دوید.
- سوزان... این...بوی خون می ده!
-

به سمت میز کارش رفت. یک تکه کاغذ روی آن افتاده بود:

هیچ وقت با یه خون آشام کل کل نکن.
:)


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۴
#74
سلام ارباب.
ارباب...
طنز نویسی چرا انقد سخته ارباب؟


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۴
#75
دکتر جدید خیلی زئوسانه روی صندلی لم داد.

2 دقیقه بعد
دکتر همچنان لم داده بود.

10 دقیقه بعد
هی لم...

30 دقیقه بعد
همچنان لم...

خیلی بعد!( آنقدر که زمان از دست نویسنده در رفت!)

- د پرستار بوقی یکی رو بفرست تو دیگه!

پرستار که اصلا معلوم نبود این همه مدت پشت در چه می کرده است، سرش را داخل اتاق آورد.
- عه. ببخشید دکتر. این مرحوم قبلی عادت داشت صدا بزنه. الان می فرستم.

دکتر نگاهی به پرونده روی میزش انداخت. پرونده بیمار چیزی نبود جز یک نام از او و سه نقطه قرمز رنگ، که به طرز عجیبی بوی خون می داد!


پرده های اتاق دکتر به طرزِ خیلی فیلم ترسناک واری کشیده شدند. دکتر کپ کرد. چشمان دکتر گرد شد. مثانه دکتر داشت اعلام تکمیل ظرفیت می کرد. دکتر تا مرز سکته رفت، اما چون تیمارستان دیگر دکتر جدید نداشت، برگشت!

- ترسیدی دکتر جون؟ آفتاب اذیت می کنه و گرنه قصد بدی نداشتم.

دکتر به بیمار خویش که معلوم نبود از کجا وارد شده، خیره شد. به عنوان اولین بیمارش خیلی هم عجیب نبود. البته به جزء شمشیری که به کمر بسته بود و هزارپای قرمز رنگ و بزرگی که داشت از سر و کولش بالا می رفت!

- اهم... اهم... خب... دای لوولین...

قبل از این که دکتر بتواند جمله اش را کامل کند، دای پرونده روی میز را از زیر دستش کشید.
- این پرونده مگه سالم موند؟ پرستار خوبی بود. حیف که لاله مهلت نداد پرونده رو تکمیل کنه حداقل!
- لاله؟
- دکتر مملکت. هزارپا به این گندگی رو نمی بینی پسرم؟
- من از شما بزرگترم.
- نه دیگه. فوقش 40 سالته. من 130 سالمه.

دکتر به آرامی چیزی را در برگه کنار دستش یادداشت کرد: " بیماری: توهمات بیش از حد!"

- توهم؟ خون آشام نشنیدی تا حالا؟
- پس شما فکر می کنید که خون آشام هستید.
- فکر؟ نه واقعا هستم.

دکتر به آرامی نفسش را بیرون داد.

- خیلی ریلکسی دکتر. پرستار بیچاره بی هوشه. اون وقت این اینجوری.
- چــــــــــی؟

دکتر با سرعت از اتاق بیرون دوید.

دای با خونسری روی صندلی او لم داد.
- چه یهویی هول کرد؟ سلسی تارای صوتی شو خورده بود، من و تو هم کل خون بدنشو. مگه کاری بدی کردیم لاله؟


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ سه شنبه ۸ دی ۱۳۹۴
#76
در ورودی خوابگاه پسران ریونکلاو به آرامی باز و شبحی که در تاریکی چهره اش پیدا نبود، آرام وارد شد. شبح در حالی که آرام با خود می خندید با شستش گوشه دهانش را پاک کرد.

دای لوولین جوان خود را روی تختش پرتاب کرد و به سقف خیره شد. اتفاقات بامزه امروز در ذهنش پدیدار شدند.

فلش بک

صبح دیگری آغاز شده بود. لینی در حالی که خمیاز می کشید و بدنش را کش و قوس می داد وارد آشپزخانه تالار شد، اما از دیدین صحنه رو به رویش خشکش زد!
- یا گل روی کفش مورا! اینجا چه خبره؟

باب که هیچ کس نمی دانست چرا روی کاناپه جلوی شومینه ولو شده بود، گفت:
- کی همیشه از این کارا می کنه؟ این دفعه هم نصفه شب تصمیم گرفته دوباره به هممون لطف کنه! اینا رو آورده اینجا.
- دای!

دای با خوشحالی وسط پرید و در حالی که سعی می کرد از بی نور ترین نقطه تالار حرکت کند نزدیک شد.
- بله؟
- آشپزخونه تا دم درش پر شده از انار!
- واقعا؟ خب فک کنم ما یه آشپزخونه بزرگتر لازم داشته باشیم.
- می شه انقد بهمون لطف نکنی؟
- می دونستین انار خون سازه؟
- انگورایی که آورده بودی تازه هفته پیش تموم شد! واقعا اینا همه میوه که همشونم بر حسب اتفاق(!) یه ربطی به خون دارن، لازم نیست!
- می دونستین انگور باعث کنترل طپش قلب و بهتر شدن خون می شه؟

در حالی که لینی با خشم به دای نگاه می کرد و باب همچنان چرت می زد، یکی از پسرهای کوچک ریون در حالی که از سنگینی بیش از حد، تلو تلو می خورد پیش آنان آمد.
- دای... بالاخره... بالاخره تمشکایی که بهم داده بودی تموم شد!
- آفرین پسر! جایزت یه جعبه اناره! می دونستین تمشک خونو تصفیه می کنه؟

لونا که به خاطر سر و صدا از خوابگاه بیرون آمده بود، گفت:
- بازم میوه؟ این دفه چیه؟
- انار!
- می خوای خواصشو برات توضیح بدیم لونا؟
- ینی من یه فندک زیر کلاه می گیرم که دیگه خون آشام نندازه تو ریون!
-

لونا دسته ای از موهایش را دور انگشتش پیچید و به دای خیره شد.
- میگم نکنه از خون بچه ها تغذیه می کنی؟
- چی؟ نه! بیشتر می رم سمت هافل و اسلی!
- دای!

قبل از اینکه پیکسی بتواند به دای حمله کند او با سرعت در حالی که قهقه می زد از در خارج شد.

پایان فلش بک

خون آشام دوباره لبخند زد و به فکر فرو رفت. انارها تا چند هفته دیگر تمام می شد!


ویرایش شده توسط دای لوولین در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۸ ۱۱:۲۲:۴۶

این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴
#77
سلام ارباب!

ارباب...

مرسی!



این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴
#78
کی؟

وقت ناهارش.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ یکشنبه ۶ دی ۱۳۹۴
#79
با کی؟

با یه مشت تسترال زبون نفهم!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ شنبه ۵ دی ۱۳۹۴
#80
سوزان بونز VSدای لوولین
سوژه: ترس!
***

جنابِ مو طلایی!

شجاعت یعنی چه؟ بعضی می گویند، نترسیدن از هیچ چیزی است و بعضی می گویند: همان حماقت است!

هیچکدام را قبول ندارم! خب مگر می شود از هیچ چیزی نترسید؟ از هیچ چیزِ هیچ چیز؟ امکان ندارد! همه شان یک ترسی دارند! من مطمئنم آن هایی که می گویند هیچ ترسی ندارند، از همه ترسو ترند!

خب ترس چیز بدی هم نیست؟ مگر نه؟ مثلا تو همیشه از آن "چیز" توی دریاچه هاگوارتز می ترسیدی.( هیچ وقت نفهمیدم، واقعا چه بود؟)به نظرم انسان باید ترس های خودش را بشناسد. آن وقت است که می توان به آن غلبه کرد. منم می دانستم که مطمئناً از یک چیزی می ترسم. ولی هیچ وقت آن را نشناختم.

خب تا دیروز!
زاک... می دانم که الان که داری این نامه را می خوانی یک تای ابرویت را بالا داده ای، و با خودت می گویی: انقدر مقدمه چینی نکن!

باشد! باشد! دیروز ترسیدم! و آنقدر از ترس خودم در شوک بودم که همین الان یادم آمد همیشه می توانم، با نامه نوشتن به تو خودم را خالی کنم!

می دانی از چه ترسیدم؟
وقتی در بازی نهایی، جستجوگر ناشی مان از روی جارویش سقوط کرد... نترسیدم! وقتی سرایدار هاگوارتز فرار شبانه مان را فهمید... نترسیدم! وقتی آن گرگینه احمق به تو حمله کرد... خب فقط کمی هول کردم.

ولی دیروز ترسیدم. می دانی از چه؟ من از قطره اشک کودک بی گناه مشنگی که قبل از به قتل رسیدنش به زمین افتاد، ترسیدم! مضحک است نه؟

زاک... هر کس نداند تو خوب می دانی که قتل های زیادی انجام داده ام! می دانم، بی گناه هم کشتم! پس چه شد؟ چرا ترسیدم؟ چرا تا همین الان در شوک بودم؟

زاک... خوشحالم که همیشه نامه هایم را می خوانی.( شاید هم نمی خوانی؟ به هر حال، من می نویسم و سبک می شوم.) خودت نامش را چه گذاشته بودی؟ ترشحات مغزی؟ هر چه!

زاک... حالا که کمی از شوک درآمده ام احساس می کنم، فهمیدم. من از آن قطره اشک نترسیدم! من از بیدار شدن احساساتم ترسیدم!

من که خیلی وقت پیش احساستم را کشتم. پس چرا زنده شد؟ چرا برگشت؟ چه شد؟

دوباره می کشمش! اگر لازم باشد، دفعه بعد هم می کشمش!

می دانم که معتقدی احساسات ضعف نیست. می دانم که بارها بحث کردیم و هیچکدام پیروز میدان نبودیم. می دانم!

زاک... چهره تو را جلوی چشمم می بینم. پوزخند نزن!

به هر حال، الان خوشحالم که بالاخره ترس خودم را شناختم. بیدار شدن احساسات خفته! باید در برنامه ام یک دیدار با لولوخورخوره را بگذارم. به نظر تو بیدار شدن احساسات خفته چه شکلی است؟ شاید شکل همان قطره اشک باشد!

زاک... چرا انسان وقتی می نویسد سبک می شود؟ حتی اگر مثل من اصلا قلم خوبی نداشته باشد؟

می دانی؟ می خواستم نامه ای که برایت می نویسم خلاقانه باشد. حوصله تو را سر نبرد. از روی اجبار آن را نخوانی، اما نتوانستم! عجولم! اولین چیزی را که به ذهنم می رسد می نویسم. آنقدر که سبک شوم!

آری شاید وقت بیشتری برای نوشتن داشتم. شاید می توانستم بهتر از این بنویسم. خلاقانه تر و با جاذبه بیشتر. متاسفم! می شود تحمل کنی؟ قول می دهم پیشرفت کنم!

زاک... دیدی از کجا به کجا رسیدیم؟ حتی با این که اینجا نیستی، آرامش وجودت مرا هم آرام کرد.


دای، چند روز مانده به کریسمس!( نمی دانم چند روز مانده است. باشد؟ نخند!)


ویرایش شده توسط دای لوولین در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۵ ۲۰:۳۴:۳۶

این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.