هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱
1. آیا تغییر شکل در زندگی ما نقشی دارد ؟ نقش آن و کاربردهایش را شرح دهید (8)

بله بله... تغيير شكل در زندگي امروز ما فوق العاده مهم است! اگر تغيير شكل نباشد ما نميتوانيم ديگر موجبات ترس و وحشت و همچنين اذيت كردن دوستان و اساتيد محترم را فراهم آوريم و همچيني اگر يك دشمن يا جادوگر سياه! يا حتي دزد به ما حمله كند ما با تغيير شكل به راحتي ميتوانيم جان خود را نجات دهيم!

2.نظرتون راجع به ضریب12چیه ؟(3)

عددي بي نهايت جالب و پر انرژي كه در امتحانات باعث ايجاد رعب و وحشت و همچنين استرس ميشود


3. به نظر شما تغییر شکل چگونه درسی است ؟(6)

درسي فوق العاده زيبا و شيرين كه بيشتر دانش آموزان نيز به آن علاقه دارند.


4.نظرتون راجع به معلم و سن و سال ایشان چیست ؟آیا سن بالا از کارایی ایشان کم کرده (6)

خير! حاشا! ايشان همچون جوانيشان كه يك كماندو و از نگهبانان آزكابان و همچنين از كاراگاهان بزرگ وزارتخانه بودند هستند! ايشان زير اين پوست چروك و موهاي سپيد قدرت يك مرد... يعني زن 25 ساله را دارند.


5معلم چگونه می تواند کلاس خشک تغییر شکل را جذاب کند ؟(4)

به وسيله ي تغيير شكل دانش آموزان و ايجاد رعب و وحشت گروهي آنها!

6. برای تلطیف کلاس یک جوک بگویید بخندیم ؟ (3)

جججججججججججججووووووووووووووووووووووووووووووكككككككككككككككككككككككككك



پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱
و چهار پايه را كشيد! اما چهار پايه به طرز جالبي به ديوار گير كرد و نيفتاد!

فرد به زمين و زمان فحش و ناسزا داد و سپس طناب را از گردنش در آورد و به طرف اتاق پذيرايي رفت.

در اتاق پذيرايي :

محفليان ببد سرشت و پليد كه از قدرت عشق و پاكي وحشت داشتند پشت ميز و صندلي ها سنگر گرفته بودند و چو.بدستي هايشان را آخماده نگه داشتند.

فرد نگاه عاقل اندر سفيهي به آنها كرد و همين كه خواست وارد آشپزخانه شود طلسم سبز رنگي به سينه اش خورد و افتاد.

سيريوس كه فكر كرده بود آنها اعضاي نيك خواران هستند با تنفر روي جنازه تف كرد و غريد : يكي بياد اين جنازه رو جمع كنه ببره!

بلافاصله دو محفلي كه چهره هايشان بسيار ترسناك و خوف انگيز بود آمدند و او را بردند.

بيرون از خانه ي گريمولد :

ناگهان لرد و دابي با صداي پاقي در ميان آنها ظاهر شدند.

نيك خواران چنان خوشحال شدند كه دست و رداي لرد را ميبوسيدند.

سپس لرد لبخند مهربانانه اي به همه ي نيك خواران زد و گفت : اكنون اي فرزندان پاكي و سپيدي برويم و سياهي را براي هميشه ريشه كن كينم!

بلافاصله نيك خواران به طرف در رفتند و همه با هم فرياد زدند ريداكتو!

درب از جا كنده شد ولي محفلي ها نميخواستند به اين سادگي تسليم شوند.

بلافاصله افسون هاي سبز رنگ از چوبدستي محفلي ها خارج شد و همه مستقيما به طرف لرد به حركت در آمدند.

لرد بي درنگ گفت : اكسپليارموس

تمام افسون هاي سبز برگشتند و ميز و صندي ها را خرد كردند.

و ناگهان در وسط آن معركه اين سيريوس بود كه در حالي كه دو چوبدستي در دست داشت از آشپزخانه بيرون پريد...



پاسخ به: ارتباط با سران الف دال
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱
سلام

الفياس جان اين فعلا دو تا پست واسه ي ماموريت دوم :

پست 147 قلعه ي روشنايي

پست238 پادگان ققنوس!


پست 86 دنياي وارونه!

اميدوارم تاييد بشند!

با تشكرات


تایید میشوند!
ولی ای کاش در طول یک روز انجام نمیدادینش!


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۶ ۱۲:۲۵:۵۹
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۶ ۲۱:۰۷:۵۱
دلیل ویرایش: تایید!


پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱
بلافاصله لرد نگاهي با تنفر به مردم كرد و گفت: همشونو زنداني كنيد، اينا ديگه به درد ما نميخورن.

مرگخواران بي درنگ مردم را بستند و از طلسم آزاد كردند.

لرد سياه برگشت و به لشكر فوق العاده بزرگش نگاهي كرد و سپس چوبدستي اش را به طرف جلويش برد و افسوني پيچيده را زمزمه كرد.

بلافاصله ده ها منجنيق جادويي در صف جلويي ارتش ظاهر شدند.

لرد لبخند بي رحمانه اي زد و زير لب گفت : دامبلدور دارم ميام، ميام و قلعه و محفل رو يك بار براي هميشه نابود ميكنم و تو رو ميكشم.

سپس لرد فرمان حركت داد.

صفوف منظم مرگخواران در حالي كه منجنيق ها در جلويشان در حركت بودند مستقيما به طرف قلعه حركت كردند.

يك ساعت بعد قلعه ي محفلي ها

تمام اعضاي محفل با چوبدستي هاي كشيده شده در حالت آماده باش بودند.

ولي ناگهان با ديدن تعداد مرگواران و همچنين منجنيق هايشان آلبوس سريعا فرياد زد : همه ي محفلي ها وارد قلعه بشند.

محفلي ها در همان حين كه ميدويدند نواع طلسم ها را به دشمن شليك ميكردند ولي مرگخواران هنوز در حال پيشروي بودند.

سپس ناگهان لرد فرمان شليك به منجنيق ها داد مرگخواران با منجنيق ها به جان قلعه افتاد و اين درر حالي بود كه محفلي ها از پنجره هاي قلعه آنها را طلسم ميكردند ولي اين كافي نبود و مرگخواران بالاخره توانستند با خرد كردن در ها وارد شوند...

لرد سياه در حالي كه در جلوي سربازانش حركت ميكرد هر كس را كه سر راهش قرار ميگرفت به اطراف پرتاب ميكرد.

سپس ناگهان محفلي هايي كه در طبقات بالايي قلعه بودند متوجه سايه هايي در افق شدند... سايه هايي كه مستقيم به سمت قلعه مي آمدند...


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۶ ۱۱:۴۳:۲۰
ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۶ ۱۱:۴۴:۰۷


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۱
سلام!

پروفسور اسنيپ موردي فوري پيش اومده! پروفسور فلور دلاكور متن تدريسشون رو آماده كردن ولي به سايت دسترسي ندارن! ايشون چه كار بايد بكنن در حال حاضر؟



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۱
محفلي ها شروع به دويدن به اين طرف و آن طرف كردند و مشغول آماده شدن بودند.

آلبوس نيز كه لبخندي بر لب داشت به طرف محفلي ها رفت و با تك تك آنها صحبت كرد و به آنها روحيه داد.

سپس آلبوس دستش را بالا گرفت و گفت : با شماره ي 3 آپارات ميكنيم! حواستون باشه كه به هيچ وجه به داخل پادگان آپارات نكنيد چون مطمئنا مرگخواران طلسم هاي حفاظتي رو فعال كردن. بنابراين همه در ضلع شمالي پادگان و به فاصله ي 800 متري ميريم!

يكي از محفلي ها : اممم... چيزه... پروفسور ما كه چيزي نداريم كه به داخل پادگان بريم!

آلبوس دامبلدور لبخند مهر آميزي به او زد و گفت : به زودي كمك ميرسه مطمئن باشيد فرزندان من. حالا1 حالا 2 حالا 3


شپلققققققق


محفلي ها در ضلع شمالي پادگان و به فاصله ي 800 متري ظاهر شدند.

آلبوس گفت : هيچ كس صدايي از خودش در نياره!

محفلي ها حتي جرئت نداشتند نفس هم بكشند!!

اكنون تنها صداي تكان خوردن شاخ و برگ درختان كه با نسيم ملايمي تكان ميخورد شنيده ميشد .

سپس آلبوس چوبدستي اش را بيرون كشيد و طلسمي پيچيده و طولاني را زير لب زمزمه كرد ...

ناگهان هوا برقي زد و حدود 8 منجنيق و 6 دژ كوب جلوي محفلي ها ظاهر شد!

آلبوس :

ملت محفلي : :vay:

آلبوس كه چهره هاي محفلي هارا ميديد گفت : چي شده؟؟

محفلي ها : يعني حالا ارتش بايد جمع بشه و اين هارو حمل كنه!

دامبلدور : نه فرزندان من اينها سحر آميز هستند خودشون حركت ميكنند خودشون هم شليك ميكنند!

ملت محفلي :

سپس محفل ها در حالي كه تجهيزات نظامي جلويشان در حركت بودند به راه افتادند تا اينكه به نزديكي پادگان رسيدند...


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۱۵ ۲۱:۳۱:۰۹


پاسخ به: ارتباط با سران الف دال
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۱
سلام

بفرماييد پست 239 محفل به روايت فتح!

اميدوارم تاييد بشه.

با تشكرات

=================================

البته که تایید میشه.


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۹ ۲۱:۰۳:۰۲


پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۱
لرد با بي خيالي خاصي چوبدستي اش را به طرف اجزاي خون آلود و استخوان هاي پودر شده گرفت و گفت : ريپارو افسون به سرعت همه چيز را به سرجايش بازگرداند فقط اينكه اكنون كله ي ايوان نصفش كله ي هوگو نصفش اسكلت بود و دست چپ بدن اسكلت بود ولي دست راست آن دست هوگو لرد كمي به وضعيت آن ها نگاه كرد.

لرد و مرگخواران ناگهان در عرض چند صدم ثانيه :

سپس لرد با عصبانيت گفت خوب ديگه كافيه! ارباب فقط ميخواست قبل از اينكه به ماموريت بريم به شما روحيه بده. سپس لرد با افسون طولانسي و پيچيده اي هوگو و ايوان را به شكل عادي در آورد.

يك ساعت بعد :

بالاخره ساحره ها آمدند و اين در حالي بود كه ناگهان ايوان با ديدن آرايش و قيافه ي آنها به شدت خود را روي لرد انداخت.

ايوان در طول چند صدم ثانيه متوجه اشتباهش شد : ارباب من چيزز خوردم من غلط كردم ارباب رحم كنيد.

لرد با بي رحمي به او نگاه كرد و چوبدستي اش را بيرون كشيد و نعره زد : كروشيو كروشيو كروشيو

سپس به ايوان گفت مطمئن باش وقتي برگشتيم كارت رو تموم ميكنم.

سپس لرد نگاهي به ساحره ها كرد و با خود فكر كرد محفلي ها احتمالا با ديدن آنها سكته ميكنند...

يكم اونورتر خانه ي گريمولد:

دامبلدور چوبدستي اش را كشيده بود انواع طلسم هاي بخشوده و نابخشوده و مرگبار را به سمت محفلي ها ميفرستاد و داد ميزد : آي دزد يكي منو نجات بده... آيييييي دزددددد....

ناگها كمي آن سو تر درب خانه باز شد و آرسينوس وارد شد و با خستگي نفس عميقي كشيد بلكه بوي ناهار خوشمزه به مشامش برسد اما به جاي آن تنها بوي چوب سوخته به مشامش رسيد، به همين دليل به طرف آشپزخانه رفت و باديدن دامبلدور و محفلي هايي كه يك طرف سنگر گرفته اند جاخورد.

ريموس بي درنگ او را به زير ميز برد و غر غر كرد : بپا دامبلدور عقلشو از دست داده حالش خرابه...

آرسينوس قيافه اش متفكر شد و گفت : مگه تو جادوگر نيستي؟

لوپين: آره.

- مگه تو استاد دفاع در برابر جادوي سياه نيستي؟

- آره

- مگه تو چوبدستي نداري؟

- خوب حالا آره.

- دهه هي ميگه آره خوب مرد حسابي لااقل بي هوشش كنيد تا يه شفادهنده اي چيزي بياريم بالا سرش!

بلافاصله لوپين از زير ميز بيرون پريد و داد زد : استيوپفاي! اما طلسم متقابل دامبلدور به او خورد و او 6 متر به عقب پرتاب شد به ديوار بر خورد كرد.

خانه ي ريدل :

لودو با چهره ي متفكري و در حالي كه دست راستش تا آرنج در بيني اش بود از مرلين گاه بيرون آمد و لرد ب ديدنش هر چه از دهانش در آمد گفت.

سپس لرد به سختي خشمش را فرو خورد و با بيحالي گفت خيلي خوب تا سه ميشمارم بعدش آپارات ميكنيم به خونه ي گريمولد...

بشمر 1....

بشمر 2....

بشمر 3....

شاپالاقققققق

مرگخواران همه با هم در ميدان گريمولد ظاهر شدند اكنون تنها كاري كه بايد ميكردند اين بود كه خانه ي گريمولد را پيدا كنند و وارد آن شوند...


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۹ ۱۹:۳۹:۰۰


پاسخ به: ارتباط با سران الف دال
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۱
سلام

الفياس جان شرمنده درسام سنگيته زياد نميتونم فعاليت كنم! ولي دو تا پست تو دره ي گودريك زدم اينم لينكش:

دره ي گودريك، پست 264 و 267

بازم شرمنده


اشکالی نداره آرسینوس جان، ایشاللا ماموریت بعدی تلافی میکنی! :دی

تایید میشه!


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۶ ۲۱:۵۶:۲۳


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۹۱
ناگهان با ديدن آنها نبرد متوقف شد و لرد يك نگاه عاقل اندر سفيه به دامبلدور كه چوبدستي اش را به حالت دوئل نگه داشته بود و يك نگاه به سوروس اسنيپ كرد و گفت : اوه... سوروس خوب شد كه اومدي در حال حاضر نيروي مرگخوارانم خيلي بهت نياز دارن.

آلبوس كه صورتش از خشم قرمز شده بود گفت :‌ تام! بهتره الكي صحبت نكني سوروس با منه.

لرد جلو آمد و تنه اي به آلبوس زد كه او حتي به اندازه ي يك پر هم نلغزيد و گفت : سوروس بيا بريم ديگه كافيه! بايد بزنيم اين پير مرد و اون دار و دستش و اين بچه ها رو يك بار براي هميشه از بين ببريم.

در اين ميان سوروس كه به شدت سر در گم بود و نميدانست چه كند گفت : آلبوس من هيچوقت بهت خيانت نميكنم... سپس اسنيپ با آامش چوبدستي اش را در آورد و با سرعتي باورنكردني آن را به سمت لرد گرفت و نعره زد : آواداكداورا...

ناگهان دگيري دوباره شروع شد...

اعضاي مفل از هر سو تحت محاصره قرار داشتند و به شدت در اقليت بودند در يك سو دامبلدور با تمام توان براي خود راه باز ميكرد و به سوي لرد مي آمد و در طرف ديگر لرد با وحشيگري مرگخواران و محفلي ها را با افسون هايش پرتاب ميكرد تا به هري برسد...

اما ناگهان افسوني نوراني به طور اتفاقي به لرد برخورد كرد و او را به شكلي غير قابل تصور پرتاب كرد كسي كه آن طرف ايستاده بود جيمز پاتر بود كه در آن لحظه چهره اش پر از خشم و نفرت بود و با عصبانيت گفت : حق نداري دست كثيفتو به پسر من بزني...


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۶ ۲۱:۳۵:۲۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.