لرد با بي خيالي خاصي چوبدستي اش را به طرف اجزاي خون آلود و استخوان هاي پودر شده گرفت و گفت :
ريپارو افسون به سرعت همه چيز را به سرجايش بازگرداند فقط اينكه اكنون كله ي ايوان نصفش كله ي هوگو نصفش اسكلت بود و دست چپ بدن اسكلت بود ولي دست راست آن دست هوگو لرد كمي به وضعيت آن ها نگاه كرد.
لرد و مرگخواران ناگهان در عرض چند صدم ثانيه :
سپس لرد با عصبانيت گفت خوب ديگه كافيه! ارباب فقط ميخواست قبل از اينكه به ماموريت بريم به شما روحيه بده. سپس لرد با افسون طولانسي و پيچيده اي هوگو و ايوان را به شكل عادي در آورد.
يك ساعت بعد :بالاخره ساحره ها آمدند و اين در حالي بود كه ناگهان ايوان با ديدن آرايش و قيافه ي آنها به شدت خود را روي لرد انداخت.
ايوان در طول چند صدم ثانيه متوجه اشتباهش شد : ارباب من چيزز خوردم من غلط كردم ارباب رحم كنيد.
لرد با بي رحمي به او نگاه كرد و چوبدستي اش را بيرون كشيد و نعره زد :
كروشيو كروشيو كروشيوسپس به ايوان گفت مطمئن باش وقتي برگشتيم كارت رو تموم ميكنم.
سپس لرد نگاهي به ساحره ها كرد و با خود فكر كرد محفلي ها احتمالا با ديدن آنها سكته ميكنند...
يكم اونورتر خانه ي گريمولد:دامبلدور چوبدستي اش را كشيده بود انواع طلسم هاي بخشوده و نابخشوده و مرگبار را به سمت محفلي ها ميفرستاد و داد ميزد : آي دزد يكي منو نجات بده... آيييييي دزددددد....
ناگها كمي آن سو تر درب خانه باز شد و آرسينوس وارد شد و با خستگي نفس عميقي كشيد بلكه بوي ناهار خوشمزه به مشامش برسد اما به جاي آن تنها بوي چوب سوخته به مشامش رسيد، به همين دليل به طرف آشپزخانه رفت و باديدن دامبلدور و محفلي هايي كه يك طرف سنگر گرفته اند جاخورد.
ريموس بي درنگ او را به زير ميز برد و غر غر كرد : بپا دامبلدور عقلشو از دست داده حالش خرابه...
آرسينوس قيافه اش متفكر شد و گفت : مگه تو جادوگر نيستي؟
لوپين: آره.
- مگه تو استاد دفاع در برابر جادوي سياه نيستي؟
- آره
- مگه تو چوبدستي نداري؟
- خوب حالا آره.
- دهه هي ميگه آره خوب مرد حسابي لااقل بي هوشش كنيد تا يه شفادهنده اي چيزي بياريم بالا سرش!
بلافاصله لوپين از زير ميز بيرون پريد و داد زد :
استيوپفاي! اما طلسم متقابل دامبلدور به او خورد و او 6 متر به عقب پرتاب شد به ديوار بر خورد كرد.
خانه ي ريدل : لودو با چهره ي متفكري و در حالي كه دست راستش تا آرنج در بيني اش بود از مرلين گاه بيرون آمد و لرد ب ديدنش هر چه از دهانش در آمد گفت.
سپس لرد به سختي خشمش را فرو خورد و با بيحالي گفت خيلي خوب تا سه ميشمارم بعدش آپارات ميكنيم به خونه ي گريمولد...
بشمر 1....
بشمر 2....
بشمر 3....
شاپالاققققققمرگخواران همه با هم در ميدان گريمولد ظاهر شدند اكنون تنها كاري كه بايد ميكردند اين بود كه خانه ي گريمولد را پيدا كنند و وارد آن شوند...