و بدنبال سقوط این مرگخوار گرد و خاکی بر پا شد که هر کسی از دور شاهد ماجرا بود فکر میکرد در آنجا انفجاری رخ داده .
در اواسط نبرد به نظر می آمد محفلی ها جنگ را واگذار کرده باشند پس دامبلدور در حالی که داشت با لرد دست و پنجه نرم میکرد نعره زد محفلی ها سریع به وضعیت شماره 3 آپارات کنید و 5 ثانیه بعد میدان نبرد از هرگونه محفلی خالی شده بود!!!.
لرد خیلی خوشحال شده بود و هرچند قدمی که در پادگان حرکت میکرد با خوشحالی یک لگد به جنازه های محفلی ها میزد ولی بعد از حدود 3 ساعت از این کار خسته شد و داد زد لودو و روفوس کدوم گوری هستید؟؟؟؟
به دنبال این نعره لودو و روفوس مثل باد به لرد رسیدند و در حالی که تعظیم میکردند گفتند با ما کاری داشتید ارباب؟؟؟
لرد: پ ن پ کاری نداشتم الکی صداتون کردم !!! سریع میرید این محفلی پحفلی ها رو میندازید جلوی کلاغ ها مرگخوار های مرده رو هم با احترام به خاک میسپارید.
لودو و روفوس به سرعت رفتند تا کار را انجام دهند.
آن شب مرگگخوارا به راححتی به خواب رفتند غافل از اتفاقی که قراره به زودی بیفته براشون....
همان موقع وضعیت شماره 3 محفلی ها!!!در این مکان که ما فعلا جای آن را ذکر نمیگوییم محفلی ها مشغول سازماندهی دوباره ی خود بودند دامبلدور میرفت و می آمد و دستور میداد : مالی شام رو آماه کن ، هری بچه ها رو جمع کن ، رون برو رخت خواب منو آماده کن!!!....
وقتی که محفلی ها شام رو خوردند و به رخت خواب رفتند بعد از یک ساعت ناگهان با صدایی بسیار گوشخراش از خواب پریدند و با حالت
دوان دوان میرند سمت محل صدا و میبینند که دامبلدور اونجاست!!!.
بعد از این اتفاق دامبلدور شروع به صحبت میکنه: مجبور بودم امشب به سرعت نقشمونو به همتون بگم ما فردا شب بعد از این که دوستان سیاه سوختمون خوابشون برد به پادگان حمله میکنیم.
کل ملت محفلی:
دامبلدور: چرا اینطوری شدید؟
محفلی ها: آخه خودت بگو ما چجوری میخوایم بفهمیم اونا کی میخوابند؟؟
دامبلدور: اصلا نگران نباشید، من فکر همه جاشو کردم سوروس از طریق سپر مدافع سخنگو بهمون خبر میده.
محفلی ها: عمرا اون بهمون بگه ، اون خودش جزو اون سیاه سوخته هاست.
دامبلدور : من به سوروس اعتماد کامل دارم
و در همان حین پادگان :لرد تصمیم گرفت که برای نگهبان پادگان بذاره گفت ولی گفت: امشب رو بهتون لطف میکنم و میذارم راحت بخوابید اما برای فردا شب لودو و روفوس نگهبان هستند.
مرگخوارا :
وضعیت شماره 3 ی محفلی ها:محفلی ها در حالت آماده باش کامل قرار داشتند و منتظر شب بودند اما...