هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (کرنليوس فاج)



Re: آیا گذاشتن کتاب روی نت به صورت ebook و مجانی به فروش آن لطمه میزند؟
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
#1
منم با هلنا موافقم چون اولا که نمیشه فقط یه بار خوندش بعدشم با مشکلاتی که بابا مامانای ما با کامپیوتر دارن به نظرتون اجازه میدن بشینیم یه سر کتابو بخونیم؟ همین جوری به کتاب هم خیلیا گیزر میدن تازشم کور میشیم ! میمیرم هی پشت کامپیوتر! تازه کامپیوترو نمیشه همه جا برد(اگه پی سی باشه) ولی کتابو میشه همه جا برد


[i][size=medium]


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۵۸ شنبه ۴ تیر ۱۳۸۴
#2
هری داشت به انتخابات فکر میکرد جوری فکرش مشغول بود که نمیتونست درسته به امتحاناتش برسه آخه این اسنیپ کله کدو دیگه چی از جون انتخابات میخواست؟ همه جا ی قلعه رو از پوستراش پر کرده بود فقط کم مونده بود رویماهی های مرکب پوستر بچسبونه بدجوری دلش میخواست یک حال اساسی ازش بگیره..یه دفه صدای پارس فنگ سگ هگرید رو شنید و تصمیم گرفت بره به کلبه ی هگرید تا با هم شطرنج بازی کننن این جوری لااقل از فکر دوئل با اسنیپ بیرون میومد


[i][size=medium]


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۴
#3
دپیودرلا(بر وزن سیندرلا )
فاج در نقش نامادری دپیودرلا
هرمی و چو در نقش ناخواهر های دپیودرلا
گیلدی در نقش شاهزاده
ونوس در نقش فرشته ی مهربون
کرام در نقش پدر شاهزاده
و................... دپیوتی در نقش دپیودرلا
صحنه ی اول_کاخ پدر دپودرلا
نامادری:آهای دپودرلا بیا اینجا رو تمیز کن ناخواهری1: اینجا رو هم همین طور
ناخواهری2:نخیرم ایجا مهم تره
دپیودرلا : فکر کردین برام سخته؟ اسکر جیفای!اسکرجیفای!اسکرجیفای
تموم شد مامان
نامادری میره سمت دپیودرلا و واندشو به زور میگیره :اتاقو بودن اون تمیز کن!

دپودرلا ناامید شروع میکنه به تمیز کردن دوباره
تق تق تق
ناخواهری1: کیه کیه در میزنه؟ از پشت در: منم منم مادرتون دعوت نامه آوردم براتون!
کارگردان: آقا کات داستانا بازم قاطی شد خونه ی شنگول منگول توی اون یکی خیابونه
یه بار دیگه تق تق تق
ناخواهری1: کیه کیه در میزنه؟ از پشت در: لطفا درو باز کنین!
ناخواهری2:شما؟
_ ببخشید شما پیتزا سفارش داده بودید خانوم سفیدبرفی
ناخواهری2: بابا چند بار بگم خونه ی اونا پلاک 13ه نه 31 در ضمن لابد گرگه پیتزا سفارش داده مواظب باش!

یه بار دیگه تق تق تق
ناخواهری1: من که درو باز نمیکنم ناخواهری2: منم ممکن نیست درو باز کنم
خانوم دعوت نامه آوردم
< دو تا ناخواهریا با هم خراب میشن رو در>
خانوم پدر شاهزاده برای پسرش یه جشن ترتیب داده که برای پسرش یه همسر انتخاب کنه و همه ی دخترای شهر تاکید میکنم همه ی دخترای شهر باید بیان!
در خانه:
دپیودرلا: مامان منم میتونم بیام؟
_ به شرطی که همه جا رو تمیز کنی و یه لباس مناسب بپوشی!
دپودرلا با خوشحالی میره و همه جا رو تمیز میکنه و در این لحظه جن خونگیش ( دابی ) مشغول دوختن یه لباس(!) از تیکه های پارچه برای اونه
دپودرلا بعد از کار کردن میره و لباسشو میپوشه و میدوه تا به مادرش برسه
_ مادر من لباس دارم و همه جا تمیزه میتونم بیام؟
ناخواهری1: نه اون تیکه ی لباس منه ناخواهری2: اونم مال منه
و خلاصه دست به دست هم میدن به مهر و لباس دپیودرلا رو داغون میکنن
دپیودرلا میدوه طرف اتاقش در حالی که داره زار میزنه
فرشته ی مهربون: عزیزم گریه نکن سرم رفت واند من که اینجاست لباسیوس ! تا ساعت 12 شبیوس!
دپیودرلا لباسو میپپوشه و با کالسکه میره سمت قصر پادشاه
(به علت طولانی بودن این قسمتا سانسور شد
<12 شب>
دپودرلا: وای شاهزاده من باید برم
و میدوه سمت کالسکه ولی کفشش از پاش در نمیاد
_ اه این باید در بیاد آهان درست شد
کارگردان: کات اینجوری نمیشه ادامه داد همه ی عوامل حالشون بد شده
عوامل:
دپیودرلا: :D خب اینم اسپری درست شد
در خانه ی دپودرلا
ناخواهری1: من بالاخره باید بفهمم اون دختر خوشگله کی بوده!!!
تق تق تق
ناخواهری2: بابا خونه ی سفید برفی اینا پلاس 13 ه
از پشت در: نه بابا یه کار دیگه دارم
نامادری درو باز میکنه و میگه: ببینم احتمالا کفشو که نیاوردی
_ از کجا فهمیدین؟
نامادری: این داستانو همه خوندن
ناخواهری1: من که امکان نداره پامو توی اون کفش بوگندو بکنم
ناخواهری2: منم همین طوری
دپودرلا از پله ها میاد پایین: ولی من میتونم
همه: امکان نداره خفه میشی
_ شما کاریتون نباشه
و در کمال ناباوری پاشو میکنه تو کفش و هیچیشم نمیشه
دودرلا: من به این کفش عدات دارم!!!

صحنه ی آخر در کاخ پادشاه:
دپیودرلا میدوه سمت شاهزاده:
شاهزاده(گیلدی): از اول فیلم منتظر این بخشش بودم
:bigkiss: :bigkiss:
همه: چه فیلم قشنگو هپی اندینگی
پایان
تیتراژ هم به دلیل شهادت ندارم!!!


[i][size=medium]


Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۴
#4
1- در اوقات فراغت به يکديگر ميدهند...
دسته گل

2- يک نوع پارتي، از نوع بي ناموسي!!! محبوب خاص و عام!
قاطی پارتی
( با قاطی پاتی اشتباه نشه)
3- شکل خودماني نام يکي از مديران کل
پاتی

4- همه جادوگران هستند، حتي اگر خلافش ثابت شود!!!
جادوگر

5- سوروس اسنيپ هميشه به دنبال آن است...
گفتگوی تمدن ها

6- همسر پاتر...
طفلک

7- معروف ترين لغت نامه در سطح سايت!!! لغت نامه ي...
فرهنگ اصطلاحات جادوگران خیابانی

8- نام مستعار وزير مملکت
هومم؟

9- از آمبريج شنيده ميشود...
صدای ویلون بیژن مرتضوی

10- آلت ضرب و جرح نميد که در برخورد با پای پاتر جرقه ميزند!
قلوه سنگ

---

1- رنگ پوست وزير مملکت
برنزه

2- شکل پيشرفته ی گير، از طرفداران تانکس
گیریشن(giration
3
- نام نيروهای وزارتخونه
گاردین انجلز

4- به پست های حاوی مطالب بي ناموسی گفته ميشود.
باحال

5- معمولا سرور سايت مي شود... نميشود...
؟

6- صفتي مختص مديران که معمولا زده ميشود!!!
غر

7- ساحره ها با ديدن گيلدي ميکنند...
خودشان را گم

8- شکل جانورنمايي گيلدي
لاکی(لاک پشت)
9- دين رايج در سطح سايت
دین توماس
10- در خون آبرفورث آبرخروس بسيار يافت ميشود...
گلبول قرمز

11- غذای مورد علاقه آشپز سايت
گشنه پلو با خورشت دل ضعفه
12- شکل پيشرفته هوم...
هومیشن


[i][size=medium]


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۴
#5
Dream works presents
دخترک کبریت فروش
با بازی دپیوتی در نقش دخترک کبریت فروش
فاج در نقش ناپدری
هرماینی در نقش مادر دخترک کبریت فروش
ونوس در نقش مادربزگ دخترک کبریت فروش
و عابران پیاده

راوی: در یک شب برفی یک دخترک کبریت فروش در خیابان ها قدم میزد تا کبریت های خودش را بفرشد او نمیخواست که به خانه برگردد زیرا ناپدری اش او را کتک میزد( با گریه بخوانید) و او مجبور بود همه ی کبریت ها را در آن شب برفی بفرشد
فلش بک
دخترک : اون نه پدر منو نزن من سعی میکنم از این به بعد
شترق( صدای سیلی آب نکشدیه)
_ چند بار بهت گفتم وقتی کبریتا رو فروختی بیا خونه
اوه نه پدر من گشنم بود
_ ای کارد بخوره اون شیکمت مگه تو اسنیپی؟
دو نفر وارد کادر میشن
شیکم: منو صدا زدی فاج؟
اسنیپ: کوکو کی گفت غذا؟
کارگردان: آقایون بیرون باشن تا بعد
شترق شترق شترق
دخترک: نه نباید برگردم!!!خانوم خانوم یه کبریت از من بخرین!!!
_ آخی این همونیه که آخر داستان میمیره؟ خب یه چندتا به من بده
کارگردان: نه خانوم نخر یعنی که چه

_ باشه
دخترک: هوی کارگردان بوووووووووق ( به علت فحش بد دادن سانسور شد) به تو چه؟
آقا آقا یه کبریت از من بخرید!!!
_ یه دونه بده دندونامو خلال کنم باهاش
دخترک" اه کثیف برو نخواستم
دخترک هویجوری که راه میرفت یهو پاش گیزر میکنه به یه سنگ و شپلخ میشه
یه پسرک که داشته رد میشده : وای چه کفش قشنگی اینو به عنوان لیوان آب بچم استفاده میکنم در آینده
دخترک: خاک تو سر گدات کنن
دخترک خیلی سردش بود و دندوناش رو هم کلیک کلیک صدا میداد برای همین یه کبریت روشن کرد تا گرم شه
و اون تو نور کبریت چیزیو دید که......
وای چه خوشمزست این یه بوقلمونه
ولی تا دستشو دراز کرد که بوقلمونو بگیره اسنیپ اونو کش رفت و کبریت خاموش شد
یه بار دیگه باید امتحان میکرد یه کبریت دیگه روشن کرد و این بار.......
وای اون یه بخاریه چقدر سردمه
ولی تا دسشتو دراز کرد که بخاری رو بگریه دستش سوخت ( نکته ی اخلاقی : بچه نباید به بخاری دست بزنه) به دستش که نگاه کرد دید کبریت دستشو سوزونده
اعصابش خورد شد یه بار دیگه یه کبریت رو روشن کرد و این بار .......
وای سلام مادر بزرگ شما اینجایی؟
:bigkiss:
_ آره عزیزم :bigkiss:
مادربزرگ نریا ! وایسا
یه دفه همه ی کبریتاشو با هم روشن کرد و .....
مادر بزرگ منو با خودت ببر!
_ باشه عزیزم حالا با هم میریم به بهشت پیش مادرت
مادر: آقای کارگردان من بیام تو صحنه؟
کارگردان: نه خانوم شما عکست باید گوشه ی کتاب چاپ شه
_ مگه فیلم نیست؟
کارگردان: خب بیا زیرنویس رد شو
مادربزرگ:ببین دخترم اونی که داره زیرنویس رد میشه مادرته بیا پرواز کنیم بریم پیشش
دخترک: ولی چجوری؟
_ این جوری
یه سوت میزنه یهو هلی کوپتر ااا ببخشد بالگرد شخصیش میاد
سوار شو دخترکم
و آنها به سوی بهشت پرواز کردن
فردای آن روز هر کسی جسد دخترک را در خیابان میدید با خود میگفت: به من چه کارگردان نذاشت من ازش کبریت بخرم
و دخترک و مادر و مادر بزرگش در سوئیت اختصاصی خود در بهشت
LIVED HAPPILY EVER AFTER
CUT!عالی بود
+ تیتراژ آخر با آهنگ livin da vida loca


[i][size=medium]


Re: نام نویسی از ملت برای کاندیدشدن
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۴
#6
نام: کرنلیوس
نام خانوادگی: فاج
شناسه: کرنلیوس فاج
نام مستعار:کرنی
هدف از نام نویسی: تشکیل دولتی که برای مردم کار کنه و صرفا خدمت به مردم با عنوان وزیر
و ایجاد تحولاتی در عرصه ی ایفای نقش وانجمن ها
سوابق و فعالیتها : خب من یه مدت خیلی طولانی به علت یه سری عوامل خارجی و داخلی نبودم و با این شناسه فعالیت زیادی نداشتم ( البته اومدن فاج یه سری تغییر و تحولات رو ایجاد کرد) اما با شناسه ی استارم همواره در صدد ایجاد صلح و صفا و دوستی بین اعضا بودم
وابسته به گروه: من وابسته به گروه خاصی نیستم ( در حال حاضر) و مطمئنا اگه هم در گروهی عضو شم هدفم تنها دفاع از حقه بنابرین از حق در هر گروهی باشه همایت میکنم
برنامه ها به طور مختصر :
1)تشکیل ویزنگاموت که اعضایی که در نظر دارم بعدا اعلام خواهد شد
2)ایجاد صلح و صفا و امنیت برای جامعه ی جادوگری
3)تحقق معنای عدالت و ایجاد عدالت میان همه چه سفید چه سیاه و چه چپی یا راستی
4)ایجاد زمینه ی مناسب برای شکوفایی استعدادهای اعضا و امکانات رفاهی برای کارکرد عزیزانمان روی ابتکاراتشون در هاگوارتز
5)اختصاص دادن بخشی از بودجه ی وزارت برای افراد کارآمد
6)سامان دادن اوضاع هاگوارتز با کادر آموزشی مناسب
7)سر و سامان دادن به بخش رول پلینگ و جذات تر شدن هر چه بیشتر این بخش
8)همکاری دوستانه با ناظران برای هر چه بهتر و پر بارتر شدن سایت
9)امکانات تفریحی برای اعضا در هاگزمید و هاگزهد برای اوقات فراغت
شعار : من زیاد اهل شعارهایی که صرفا حرفه نیستم اما در عمل همیشه گفتم و بازم میگم : درود بر جامعه ی جادوگری و مرگ بر استکبار


[i][size=medium]


Re: دفتر معاون اول وزیر سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۳
#7
کرام: حرف نزن ! زود باش برو بیرون ! دیگه هم اینجا پیدات نشه
من:آخه تو از کجا میدونی من چی میخوام بگم؟من که هنوز چیزی نگفتم
کرام در حالی که سعی میکنه خدشو تبرعه کنه: بابا آخه من به اواتارت آلرژی دارم!
من: خی میخوای عوضش کنم آواتار هرمی رو بذام جاش؟
کرام: ها؟
هرمی: ویکتور! تو باز غیبت کردی؟ بالاخه منو از آزکابان میاری بیرون یا نه؟
کرام:چی؟
هرمی: زود باش منو بیار بیرون
کرامک وا تو که اومدی بیرون
هرمی: رو حرف من حرف نزن!!!!

کرام: چشم! بله! حتما! الان میرم توی تاپیک آزکابان آزادت میکنم!
پس از آزاد شدن :
من: موهاهاها گول خوردی! این من بودم با اواتار هرمی! حالاهم آزاد شدم و واند دارم و البته کلی طرفدار هیچ کاری نمیتونی بکنی کرام
کرام: این نامردیه! چرا ا احساسات من بر علیه خودم استفاده میکنین؟
من: اولا که بر علیه غلطه باید بگی علیه!!! بعدشم به من چه میخواستی رمانتیک نباشی
کرام: من شیکممو میخوام
من: شیکمتم تو رو میخواد خودتو ناراحت نکن
نکته ی کنکوری: هنوز مرلین در آزکابان به سر میبرد ولی خودم آزادش میکنم ملالی نیست!!!


[i][size=medium]


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۳
#8
من: ببین کرام الکی خودتو نکش خب؟
کرام:
من: ببین رای گیری میکنیم ببینیم کی دوم طرفیه ... هر کی اکثریت رای رو آورد وزارت مال اون قبوله؟
کرام:
من: بابا درست جواب بده
کرام:هوممم باشه! قبول
بعدشم میره بیرون و درو میبنده
من: پس الان اصولا ما باید آزاد باشیما
کرام:ها؟
من:پس الان اصولا ما باید آزاد باشیما
کراک:اها باشه ازادشون کنین
همه:
من:
بقیه ی برنامه در قسمت رای گیری...


[i][size=medium]


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۳
#9
من: من جدی جدی باید اینجا بمونم؟
کرام:آره
من: آجر پاره! بابا من خواستم سایتو متحول کنم
یک ندای آسمانی در گوش من: تو به هدف خودت رسیدی! تلاشتو ادامه بده
من: ببین ویکتور ما میتونیم با هم کنار بیایما
ویکتور: ببین من هرمی رو هم انداختم تو زندان چی میگی تو؟
من: نه! تو اینکارو نکردی
کرام: چرا باور نمیکنی یه نیگا به سمت راست خودت بنداز
من:وای هرمی! چقدر بهت گفتم با این کرام نگرد دیدی چی شد؟
هرمی: من میکشمش این کرامو!میکشمت!

کرام: باشه خودتو ناراحت نکن
من: مرلین تو هم اینجایی؟
مرلین: بله!
من: هری تو هم؟
هری: من نمیدمو میخوام!اون بدون من میمیره!
کرام از در میره بیرون:خوش باشید!
من: نگران نباشید بچه ها ... مرلین ببین میتونی این اعلامیه ها رو یه جوری به مردم برسونی؟
مرلین: باشه سعیمو میکنم!
و این داستان ادامه دارد.....


[i][size=medium]


Re: دفتر معاون اول وزیر سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۳
#10
من:اهوم اهوم
کرام:ببینم نکنه سواد نداری؟
من:آی کیو اگه سواد نداشتم که نمیومدم پست بزنم اینجا که
کرام:پس احتمالا نمیفهمی که حکومت نظامی یعنی چی؟
من:اتفاقا چون میفهمم اومدم اینجا بهتره بدونی که من از اون موقعها که استار بودم اند قانون شکنی بوده ام
کرام:پس یه آزکابان افتادی بگیرینش!!!!!!
من در حالی که خونسردم: فکر کردی! همین جوونای مثل من بودن که 26 -7 سال پیش یه همچین روزایی توی حکومت نظامیا ریختن بیرون و کلی زندان رفتن و نتیجش این شد که بد بخت........
حاجی:اهوی چی داشتی میگفتی؟
من:بله میگفتم نتیجش این شد که بدبختیا از بین رفت و دیو رفت و فرشته در آمد.
حاجی:آفرین!آفرین مرحبا چه قشنگ گفتی!آزادش کنید بچه ها و برای سلامتیش یه صلوات بفرستید!

همه:

کرام:

حاجی :یه بار دیگه این بار بلندتر!

همه:
حاجی:یه......
من:نمیخواد دیگه ختم قران بدید مرسی!
هری: بالاخره من جزء کدوم لبنیاتی شدم؟
من:لبنیاتی وطن،میهن،nationalism
هری:خیلی خوبه
حاجی :منم که nationalist(بر وزن منم که حساس بخونید)
کرام: آقا قبول نیست شماها جر زدین من موچ بودم
من:نخیرم بازیه کاریشم نمیشه کرد!میخواستی شرکت نکنی!
کرام:عفغقغالسیا
من:فحش بلغاری میدی؟ ای بی ادب سوسکت میکنم!
سوسک:منو صدا زدی؟
سوسک کش: نه منو صدا زد!!!!
بیگانه: باز این پیف پاف اومد!
کرام: سلام بیگی!
:bigkiss:
غریبه: آقا به چه حقی شما با همسر من حرف میزنید؟

آبرفورث: خانوم اینجا مکان عمومیه ها!

دارکی: بوووووووق بوووق! بابا ترافیک ایجاد نکنید در مکان عمومی!

شیکم: اوا اینجا چه خبره؟
ونوس:وای سلام شیکم خوبی؟
دولاهوف: جناب وزیر(منظورش شیکمه) این خانوم مزاحمتون شدن؟
شیکم:نه! طوری نیست!{ نکته: تیکه کلام اصفهونیا طوری نیست میباشد!}

ونوس: تو کی رفتی اصفهان منو نبردی؟
هری: کی اسم شهر نمید اینا رو آورد؟
نمید: هری! تو به چه حقی با این خانوم حرف میزنی؟
همه با عصبانیت فراوان:
:chomagh:
:chomagh:

:chomagh:
و این داستان هم چنان ادامه دارد!.......







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.