پروفسور مک گونگال:
سال اولیا از این طرف...
در این سالن گروه بندی میشین...
به چهار گروه هافلپاف ریونکلاو گریفیندور و اسلیتیرین...
کلاه گروه بندی شما بر اساس افکار و استعداد هاتو ن گروه بندی میکنه...
--------------------------------------------------------------------------
همه داشتن باهم حرف میزدن و میخندیدن و خودشونو به هم معرفی میکردن...
اما وقتی که پروفسور مک گونگال اسممو صدا کرد که گروه بندی بشم....
پروفسور مک گونگال: کلی ریدل...
همه جا پر از سکوت شد همه بهم زل زده بودم نگاه سنگین شونو حس میکردم میدونستم همه دارن به چی فکر میکنن...احتمالا به این فکر میکردن که:کلی ریدل...؟ دختر اسمشو نبر احتمالا اونم مثل پدرشه بد جنس...
ولی این طور نیست....من به خودم قول دادم که جا پای پدرم نذارم اما اگر سرنوشت برعکسشو رقم بزنه چی ؟... برای همینه که از گروه بندی میترسم اگر کلاه منو توی اسلیتیرین بذاره واسلیتیرین منو تبدیل به یک جادوگر بد بکنه چی؟...
اما با همه ی اینا با تردید جلو رفتم و روی صدلی نشستم ....
وجود کلاه رو روی سرم حس کردم...
پلکامو روی هم فشار دادم ونفسمو حبس کردم...
کلاه مکث طولانی ای کرد و داد زد....اسلیتیرین....
چشمامو باز کردم و نفسمو با نا امیدی بیرون دادم....
به سمت میز اسلیتیرین حرکت کردم و پشت میز نشستم .... کنارم پسر بلوندی نشسته بود با پوزخند جذاب ولی ترسناک...
دستشو به سمتم دراز کرد دراکو مالفوی هستم پوزخندش تبدیل به لبخند شد
من بهش دست دادم لبخند زدم و گفتم:کلی ریدل هستم
این بود شروع اولین دوستی و ماجراجویی های من درهاگوارتز
میشه قبولش کنید....لفطاااا^-^
از این که تا جایی که تونستی احساسات کلی رو در مورد گروهبندی توضیح دادی خوشم اومد.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی