ام
خب من تصمیم گرفتم بروم یزد
یکی از شهرای ایرانه!
یک گوشی هم همراهم میبرم که اگر گم شدم و نتوانستم آپارت کنم بتوانم تماس بگیرم و از مخمصه ی فرضی نجات پیدا کنم!
چون مادرم مشنگ بود کار با گوشی هم بلد هستم
خب مقدمه چینی بس اس برویم سراغ سفر
فکر کنم در پشت بام یا ارتفاعی آپارت کردم چون ناگهان پایم لیز میخورد و از بلندی می افتم
اخخخخ
- چیشده؟ سالمی؟
یک پسر بالا سرم ایستاده
-خوبم ممنون!
-مطمئنی؟ میخوای بری بیمارستان
آخ چقدر گیر است شیطونه میگه یک طلسم شکنجه روش انجام بدم بفهمه..
-آره خوبم ممنون
آمدم پا شوم که خوردم زمین
-خخخخ
پسر بیشعور داره به من میخنده
-درد
خودم را به دیوارمیچسبانم و بلند می شوم و سلانه سلانه میروم جلو
کمی که میروم میپیچم سمت چپ که کوچه ی بن بسته
کسی نیست چوب دستی ام را در می آورم و به سمت پایم میگیرم
-هن اه نه
پیچ خوردگی پایم از بین میرود
خب بروم ببینیم تو این شهر به چی میرسم
وارد خیابان اصلی شدم
اوو ازدو تاا مغازه یکیش سوپر مارکته که از شیر مرع تا جون آدمیزاد توش هست
وایی این چیه؟
ی کاخ بود خیلی قشنگ بود
برویم داخل ببینیم کی به کیه
خب یک برج بلند است و دور و اطراف اش گل و بوته و گیاه
جلویش هم درباره این کاخ گفته خب برویم بخونیم
انگار اسم این کاخِ دولت آباد است
داشتم می خواندم تاریخچه اش را که صدای آقایی من را جذب کرد
-خانم خانم
-هان بله بفرمایید
- میخواید برید داخل؟
نه میخواهم همینجا بمونم تا زیر پایم علف سبز شود
- بله چطور؟
- بلیط خریدین؟
-بلیط؟ نه
-خب پنج هزار توما ن بدین تا بتوانید بلط بخرید
خب قبل از اینکه وارد سفر بشوم خداروشکر پول را به پول مشنگ ی و بعد به واحد ایرانی تبدیل کردم
خب دو جور اسکناس داخل کیف ام بود
یک دانه از سبزها برداشتم و دادم به یارو
بفرمایید
گفت خورد ندارید؟
وات خورد یعنی چی؟
گفتم خیر
گفت پس وایسید
اوو چه حوصله ای داشت
- نمیخواد بقیه اش مال خودتون
و بدون اینکه اجازه حرف زدن به او بدم رفم داخل کاخ البته بهتر بگم باغ
اوووف چه خوشگل اینجا
بعد دوساعت بدو بدو و ورجه وورچه
احساس گشنگی کردم
از کاخ آمدم بیرون
نگاهی به ساعت کردم ساعت هفت عصر بود و من یازده باید خوابگاه باشم
گوشی ام را درآوردم وای سرعت نت رو ووو
چقدر افتضاحه
به هر جون کندنی بود توانستم از علامه گوگل و نقشه کمک بگیرم و یک رستوران پیدا کنم
نیم ساعت راه بودsilent:
منم که گشنه تشنه و خسته
تصمیم گرفتم از راه آپارات وارد عمل شوم
وارد یک کوچه شدم تاریک بود «خب ششب بود دیگه توقع داشتی افتاب بزنه تو کلت»
خیر ولی حداقل کاشکی ی چراغی روشن بود
وقتی جر و بحث ام با خودم به پایان رسید آپارات کردم و ایندفعه خداروشکرجلو رستوران فرود آمدم رفتم داخل و یک میز دو نفر در آخر سالن را انتخاب کردم و نشستم گارسون آمد و منو را داد
درمنو کباب جوجه شیشلی برگ و...
یا خدا اینا چیه
میکس چیه؟
همین میکس را برمیدارم
گارسون را صدا زدم و میکس و نوشابه سفارش دادم
وویی
خیلی خوب بود و خوشمزه بود
مقابل قیمت نوشته بود 33 هزار
از اون سبز ها که روش 10000 تابود و ی دونه اسکناس زرد که روش 5 هزار تا بود دادم
میخواستن خورده بدن که نگرفتم به دردم نمیخورد
خب الان بروم بچه ها به بهانه ی سوغاتی میریزند سرم
چه کار کنم؟
برگشتم و سر نبش خیابان را دیدم که نوشته بود سوعات یزد حاج خلیفه و یاران
به به احتمالا کارم را راه می انداخت
دوتا جعبه که رویش نوشته بود باقلوا برداشتم وو دوتا جعبه که رویش نوشته قصاب
از هر کدوم ی دونه خوردم خیلی ملس بود
یک جعبه که رویش نوشته بود پشمک مرا به خود جلب کرد پشمک مثل ی نخ دراز بود
وااا این مشنگ ها چه چیزایی میخورن
چون قیمت را نمی دانستم هرچی در کیف ام بود گذاشتم
هرچی خرج میشد بهتر بود اینا پولی بود که مدرسه بهمون داده
زدم از اون معازه بیرون
توراه برگشت تصمیم گرفتم تو سوغاتها معجون استفراغ بریزم که اگه خوردن گلاب به روتون بالا بیارنو از دماعشون در بیاد
از این سفر نتیجه گرفتم اولا نت ایران افتاح است و کلا نت نداشته باشند سنگین ترن
و اینکه مشنگ های ایران خیلی باحال و عجیبن
ویرایش شده توسط آگاتا تراسینگتون در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۵ ۱۲:۳۲:۱۷
ویرایش شده توسط آگاتا تراسینگتون در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۵ ۱۲:۳۴:۵۹