اسم: رامودا سامرز
گروه: هافلپاف!
ویژگیهای ظاهری: موهای صورتی رنگی داره که به نوع خودشون غیر طبیعی هستن، با این حال به نظر خودش رنگ موهاش کاملاً به شخصیتی که داره می خوره. لباس دو تکّه ای می پوشه که نصفش آبی و نصف دیگه اش زرده. چشمای آبی و نافذی داره که گفته شده سنگ ترین دل ها رو به رحم آورده حتی!
شایعه شده که توی چشماش آسمون وجود داره و این آسمون دائما بارونی می شه و بعضاً باعثِ سیل!
ویژگیهای اخلاقی: رامودا، بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کنین احساساتی هست و به راحتی اشکش در میاد؛ احتمالاً روز و شب دیدنِ فیلم هندی این بلا رو سرش در آورده!
یکی دیگه از چیزایی که اون رو متفاوت می کنه، اینه که رامودا تحت هیچ شرایطی دروغ نمی گه! همیشه صادقانه کل حقایق رو صاف می ذاره کف دست ملّت، شاید علت این کارش اینه که از دردسر متنفره و راستگویی باعث میشه که بعداً بخاطر دروغایی که گفته به دردسر نیفته، به هر حال ماه پشت ابر نمی مونه!
از دیگر خصوصیات این دوست عزیز، جوگیر بودنشه؛ مثلاً یه روز که داشت توی خیابون راه می رفت ، یه مرگخوار و اُبهتش رو دید و با تمام وجودش تصمیم گرفت که مرگخوار بشه. آخه آدم عاقل، تو با این روحیه لطیفت می خوای چوبدستی بگیری دستت به مردم آواداکدورا بزنی؟!
همچنین رامودا خیلی پر رمز و راز و شهودی هست و همواره در تلاش هست که معانی پشت حرکات ملّت و حرفاشون رو کشف کنه؛ که خب معمولاً این کارو اشتباه انجام می ده و حتی اگه شما قصدتون از کار یا حرفتون خیرم باشه، ایشون اشتباه برداشت می کنه.
به علّت اینکه دائما نگرانِ اینه بلایی پیش بیاد یا اینکه همیشه سنگِ بقیه رو به سینه می زنه، دائما مشکلات گوارشی داره و معمولاً بالا میاره.
لازم به ذکره که حتی بالا آوردنِ ایشونم به یه انسانِ معمولی نرفته! چون روح و جسم انسان شدیداً به هم وابسته ان، روحیه لطیفش باعث شده که استفراغش رنگین کمونی بشه!
لقب: نازک
صورتی! یه چیزی از نازک نارنجی بدتر و داغون تر!
چوب دستی: چوب درخت هلو، مغز پر فلامینگو به طول 26 سانتی متر، انعطاف پذیر
توضیحات بیشتر: رامودا یه جادوگر اصیل هستش که در سن یازده سالگی، بیش از صد بار براش نامه هاگوارتز اومد، ولی ایشون هر بار فکر می کرد که این یه شوخی بی رحمانه از طرف دوستای قدیمیش هست و گریه کنان تک تک نامه ها رو پاره می کرد؛ به طوری که توی این کار رکورد زد .
نهایتا یه دسته جغد از توی پنجره خونه شون اومدن داخل و هر کدوم گوشه ای از لباسش رو گرفتن و پرتش کردن توی کوچه ی دیاگون !
حالا که دیگه راه برگشتی وجود نداشت، ایشون با ترس و لرز یه چوبدستی گرفت و رفت هاگوارتز.
از وقتی رفت هاگوارتز، اوضاع تغییر کرد؛ رامودا که با کوچکترین بهونه ای اشکش در میومد، گاهاً از آسمونِ توی چشماش رعد و برق یا سیلی ایجاد می شد و دردسر درست می کرد!
به نظرش لرد و مرگخوارا خیلی احساساتی، مهربون و خوش قلب هستن و براشون احترام خیلی زیادی قائله!
اوضاع همینطور گذشت و الان رامودا زیر سایه ننه هلگا و ارباب به زندگی کردن ادامه می ده.
---
گورکنمو گم کردم.
یه گورکن می دین ببرم ازش نگهداری کنم؟
خوش برگشتی!