سلام پروفسور، اولا من درمورد تکلیف اول هیچ بیماری فعلا پیدا نکردم.
اما تکلیف دوم
اولا که من به هیچ وجه من الوجوه در وجوهات موجه هزارگانه نمیخوام ماگل یا بدتر از اون ماگلی به نام ممد صافکار باشم. تازه اون موقع نام مالفوی رو از دست میدم
خب برای ادامه ی تکلیف راستش انقدر این پسره صرفه میکنه که نمیتونم... صبر کن ببینم صرفه میکنه؟ میرم نوشدارو رو بر میدارم و آماده ی عملیات فوق میشم
ببخشید پروفسور ولی هر نوشدارویی برای یه کاره؟ در این صورت اگه این نوشدارو جهت سرماخوردگی نباشه خون این یارو گردن شماست.
میرم کنار پسره توی حیاط و میگم :(( های پسر! میخوای در ماموریت عظیم مالفوی نقشی داشته باشی؟)) انتظار داشتم به پام بیفته اما در کمال گستاخی گفت :(( بستگی داره چه مامو...))
- مطمئن باش پدرم از رفتار شرم آورت باخبر میشه
پسره میخواست فرار کنه که لبه ی رداشو گرفتم و اون با سر خورد توی زمین. گفتم :((دهنتو باز کن کوچولو، زود باش. ( معجون رو گرفتم جلوی صورتش ) خوش مزه ست.))
دهنشو به زور باز کردم و معجونو ریختم ته حلقش. امیدوارم این نوشدارو مال سرماخوردگی نباشه و این جن رو سقط کنه.
اما تکلیف دوم:
خب واقعیتش پسره یکمی روی زمین وول خورد بعد ممد صافکار انداختش توی وانت بردش. امیدوارم ماگل ها بلد باشن یک نفر رو دفن کنن. دیگه من ممد صافکار رو ندیدم که ندیدم. پس عقل حکم میکنه که ازش بیخبرم که چه بلایی سرش میاد. در مورد اینکه دوست دارم جای ممد صافکار باشم یا نه هم میتونید به ابتدای مقاله مراجعه کنید. تمام.