هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: امروز ۱۰:۳۴:۴۰

گریفیندور

ساکورا آکاجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰:۵۲ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۴:۲۳
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 109
آفلاین
-برای ورود به ذهنت حتی نیاز ندارم که جادو کنم.

دختر با چشم هایش که اعماق تاریکی را منعکس می کرد به زن خیره شد. بدن زن میلرزید و محکم به دیوار چسبیده بود.

-نه، تو دروغ میگی. از ذهن من برو بیرون.
-بیخیال دیگه همه میتونن این رو بفهمن، فرار کردن از دست من غیر ممکنه.

زن چشم هایش را محکم بست و چیزی را که دزدیده بود را بیشتر به خود چسباند.

-هوم پس باور نمیکنی نه، اوه چه دردسری. من فقط تمام راه های فرارت رو پیشبینی کردم و با توجه به عادت مسخره و کوچیکت که فکر میکنی جاهای تنگ و تاریک امن هستن پیدات کردم. میدونی، تاریکی قلمرو منه،قلمرو سایه ها. من مچت رو قبل از ارتکاب جرمت گرفته بودم ولی میخواستم یکم بازی کنم.

قلب زن در سینه اش میکوبید، میدانست هیچ شانسی ندارد اما نمیخواست تسلیم شود پس به اطراب نگاه کرد و دنبال راه فراری گشت. ساکورا با دیدن نگاه های به ظاهر مخفیانه زن شروع به خنده ای سرشار از تمسخر و کوتاه کرد.
-واقعا رقت انگیزی، حتما الان داری فکر میکنی که فرار کنی. اوه اون حتما الان حواسش به سمت راست نیست، نه چطوری فهمید باید یه کاری کنم وگرنه...

ساکورا در یک دستش را به دیوار کنار زن گرفت و صورتش را به صورت وحشتزده زن نزدیک کرد. خونخواهی درون چشمانش می درخشید.
-حالا پسش بده تا زنده ات بگذارم.
-نه!
زن تقریبا در حال غش بود که در باز شد.

-باز شما دوتا چتونه؟

ساکورا از روی زن بلند شد و اخم هایش را در هم کشید و لپ هایش را باد کرد.
-دوباره غرباقه شکلاتی منو برداشته قبول نیست!
-اما من بیشتر از اون میخوامش!

فرد تازه وارد که مو های مشکی اش روی سرش پریشان شده بود آه بلندی کشید.

-گابریل شکلاتشو بهش بده، کل ساختمونو گذاشته رو سرش.
-نه مال منه!

گابریل بسته غرباغه شکلاتی را بیشتر در آغوش گرفت.
-اما اول من دیدمش!
-به حرف اما گوش کن گابریل و بدش به من.
-نمیدم!

اما با دست به پیشانی اش کوبید و به ساکورا که اکنون یک سر جعبه را میکشید و گابریل که سر دیگر را میکشید نگاه کرد، باورش نمی شد که این دو نفر که مثل بچه ها دعوا میکردند باهوش ترین ساحره هایی باشند که وجود دارند و یکی از انها شکنجه گر و نابغه ای تاریک باشد که عشق خودکشی دارد.

-گفتم بدش به من!
-منم گفتم نمیدم!

اما چند ثانیه به دیوار تکیه داد و لبخند زد، راستش اگر با چشم های خودش نمیدید که ساکورا چگونه حرکات هر کسی را پیشبینی کرده و بدون طلسم یا جادو به ذهن آنها نفوذ میکند او را با یک دختر بچه ۴ ساله اشتباه میگرفت . البته گابریل که جای خود داشت.
-زودتر تمومش کنید بچه ها، میخوام بعدش بستنی بخوریم به حساب سیریوس عزیز.

ساکورا با شنیدن این خبر شکلات را رها کرد که باعث پرت شدن گابریل توی دیوار بود. با چشم هایی که برق میزندند سمت اما برگشت و خواست توی بغلش بپرد اما با جاخالی دادن اما با سر زمین خورد.

-خیلی نامردی!


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱:۰۱:۵۷ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

اما ونیتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۵۲:۵۷
از دست رفته و دردمند
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مشاور مدیران
پیام: 150
آفلاین
سلام بر بچه های گلم!

این کلاسا که استاد نداره و من گفتم وقت خوبیه زندگیتونو متحول کنم!

ببینید این معجون و طلسم و حیوون اینا براتون گالیون و آب نمیشه!
کی رو دیدید از گل و گیاه خرج زندگی دربیاره؟
تغییر شکل واسه ادم پول گوشت میشه؟
نمیشه اقا جان ! نمیشه!

ولی الان یک راهی بهتون یاد میدم که اگر درست رعایت کنید خاویار میشه غذای گربتون!
این راه یک علم باستانیه! راهی که اجداد ما در یونان و مصر پایه گذاری کردند و برای ما به ارث‌ گذاشتند. راهی که افراد نابغه در بین النهرین به کار گرفتند و باهاش پولدار شدند. این یک مهارته! یک گوهر ناب!
مطمعنا تا حالا خودتون حدس زدین! بله! هنر ناب فال گیری !

خب الان ممکنه پیش خودتون بگید این که همون پیشگوییه و ما که پیشگو نیستم ! ولی نه اشتباه میکنید…. پیشگویی یک استعداده و فرد با اون به دنیا میاد ولی فالگیری یک مهارته که میتونید یاد بگیرید و هیچ ربطی هم به استعداد درونی نداره. تمام فالگیری به یک چیز ختم میشه…. خواندن ذهن افراد!

برای خواندن ذهن باید به دو چیز دقت کنید! اول به چشم ها دقت کنید! اگر فردی به حلقه دستش زل زده باشه یعنی نگران ازدواجشه و باید بلافاصله بهش بگید شوهرش رداش دوتا شده و باید پنجاه جلسه بیاد پیشتون تا طلسم مهر هوو رو از شوهر جونش بردارین!

اگر فردی همش به اطراف نگاه میکرد و نگران بود یعنی یه چند کیسه گالیون از جایی کش رفته و دوباره بلافاصله بهش میگید میدونین دزدی کرده و باید گالیونها رو باهاتون نصف کنه که شما براش طلسم نامرئی شدن پولها رو درست کنین!

حالا مهمترین افراد، افرادین که با گریه میان سراغتون! اینا دلی دارن که کسی شکسته! دقت کنید اینا دلداری نمیخوان و باید بپرسی که ایا میخوان
دلدارشون برگرده پیششون یا پیش پروردگارش؟
در هر دو‌صورت اسم مادر دلدار و گروه هاگوارتزو میپرسین. هیچ فایده ایی نداره وای خفن به نظر میایین!

دومین چیز داشتن یا نداشتن عصا برای مردان و چتر برای خانمها است! اگر این دو مورد موجود بود فرد پولداره و باید تکنیک غش رو ایجاد کنین. یعنی وسط جلسات غش کنین و بگید بستر دیتا سنتر بچه های از ما بهترون دچار اختلاله و تا جلسه بعد وصل نمیشه. تعداد جلسات رو زیاد کرده و پول بگیرید!
اگر این دو مورد موجود نبود، دیگه به شانستون بستگی داره. تکنیک عمه خانم سوئدی رو اجرا میکنید! به بچه های از ما بهترون متصل شده و به فرد میگید « ای وای… عمه پولدارتون که تو سوئد زندگی میکنه خیلی دلش براتون تنگ شده!»
اگر طرف حرفی از پول زد یعنی گفت عمو ام پولداره و عمه نیست یا اینکه سوئد نیستن و هاوایی اند باز به تکنیک غش رجوع میکنید.
ولی اکر دیدیدن طرف داره به کل منکر قضیه میشه بگید از ما بهترون تعطیل هستند و پیام بهشون نمیرسه. این افراد نونی ازشون درنمیاد، بیخیالشون بشین!

خب دیدین چقدر مورد مهم یادتون دادم! برین گالیون دربیارین و پورسانت ما هم بذین وگرنه تسخیرتون میکنما!


All great things begin with a vision ……....A DREAM


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱:۴۱ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۰۰:۳۳
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 146
آفلاین
به نظر من اصلا نیازی به راه‌های غیر متعارف و زوری برای بیرون کشیدن حرف از کسی نیست.

بهترین کار زل زدنه! زل بزنید، اینقد زل بزنید تا طرف از رو بره و با اختیار خودش همه چیزشو از بدو تولد تا اون لحظه براتون فاش کنه!

من همه شما رو دعوت می‌کنم به زل زدن! بیاین و گزارش زل‌زدناتون رو اینجا با بقیه به اشتراک بذارین تا همه به قدرت زل زدن ایمان بیارن. زل زدن حتی سنگ رو هم آب می‌کنه. حالا در شرایطی زل زدن ذوق‌آمیز برای بیرون کشیدن حرفه، گاهی زل‌زدن جدی! انتخاب این که قدرت شما تو کدوم بیشتره و در اون لحظه کدوم برای قربانی جلوی روتون کارسازه با شماست.

منتظر تکالیفتون هستم.
بیاین انجمن زل‌زنندگان بزنیم حتی.

می‌تونین اعترافاتی که با این قدرت جدید شنیدین رو هم با بقیه به اشتراک بذارین.





پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲:۰۶:۵۱ شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳

سیلوی کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲:۰۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۳۱:۱۹
از آشیونه کلاغا
گروه:
کاربران عضو
گردانندگان سایت
مترجم
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 7
آفلاین
ترم 28 مدرسه‌ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز

کلاس خواندن ذهن و چفت شدگی



شروع: 5 خرداد 1403
پایان:18 خرداد 1403 - ساعت 23:59:59
نوع: تک‌جلسه

---------------

-
-
-
-
-

-
-
-
-
-

چیه هی نگاه میکنید عزیزای دلم؟
تایم ناهارمه! تایم ناهار! به من چه سر ظهری براتون کلاس خواندن ذهن و چفت و قفل گذاشتن؟ شما ها اگه خیلی درسخون بودید الان پیشخوانی فصل یک تا پنج رو انجام داده بودید. ذهن منو میخوندید میفهمیدید سر ناهار نباید مزاحمم بشید!

یه تیکه پنیرو کوفتم کردید. متفرق شید ببینم! برید خودتون درسو بخونید... درسو تدریس کنید حتی! هرکاری میخواید بکنید. زود زود زود. نبینمتون این دور و برا!

تکلیفاتونو ولی چک میکنم! تکلیف دادن و تکلیف دیدن دوست دارم!

بچه های این دوره زمونه هم پر رو شدن! از مهربونی و قلب صاف و صوف و خوشگل من سو استفاده میکنن دیگه رسما!


تکلیف
آزادید که هر یک از موارد پایین که دوست دارید رو انجام بدید. حتی آزادید هر دو رو انجام بدید. مجموع فعالیت شما 10 امتیاز داره بنابراین این که هر دو رو انجام بدید لزوما به این معنی نیست که امتیاز بیشتری میگیرید. انتخاب با شماست.

1. مچ بگیرید! به هر روشی که بلدید توی ذهن یکی از اعضای سایت نفوذ کنید و مچش رو در حال فکر کردن به یه کار خلاف بگیرید. میتونید مچ خودتون رو بگیرید حتی... به هر حال ذهن به هر جهتی به پرواز در میاد و گاهی خود آدم رو هم شوکه میکنه!
2. اصلا بیخیال همه این چیزا بشید! ساختار شکنی کنید! پاشید بیاید پای تابلو و انواع روش های اخلاقی و غیر اخلاقی ذهن خوانی رو بریزید وسط استفاده ببریم! میتونید تکلیف هم بخواید حتی یا تکلیفی که بقیه ازتون خواستن رو تحویل بدید. فقط یادتون نره در این صورت حتما بالای پستتون ذکر کنید که تکلیف چه کسی رو دارید تحویل میدید.

---------

فعالیت های مورد پذیرش برای هر دو مورد: رول/ مقاله/ تدریس

---------

مبنای نمرات:

شلختگی افسانه‌ای
بی‌بهداشتی قهرمانانه
دروغ‌گویی برتر
تخریب گسترده
نیرنگ و فریب
خیانت استراتژیک
فرافکنی ابتکاری
سرپیچی خلاق از قوانین

مثل همیشه مجازید تنها و یا تیمی کار کنید. اما توی تیمی کار کردن یادتون باشه که همیشه گزینه از پشت خنجر زدن هم روی میزه!

یادآور میشم که این ترم بر مبنای هرج و مرجه بنابراین چیزی به اسم گروه های چهارگانه هاگوارتز نداریم و هر امتیازی که کسب میکنید فردیه و فقط برای شخص خودتون محاسبه میشه.




پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ جمعه ۸ مرداد ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
امتیازات دومین جلسه چفت شدگی و ذهن خوانی

ریونکلاو:14 امتیاز

لادیسلاو زاموژسلی: 26 امتیاز

سپتیما وکتور: 15امتیاز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گریفیندور: 33 امتیاز

ریموس لوپین: 35 امتیاز

آلیشیا اسپینت: 32 امتیاز

رون ویزلی: 32 امتیاز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در صورتی که کسی نقد مفصل خواست، لطفا در پیام شخصی درخواست کنه.
با تشکرات.



پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ جمعه ۸ مرداد ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
جلسه سوم ذهن خوانی و چفت شدگی


* برای اطلاعات بیشتر میتوانید به پست تدریس جلسه سوم تاریخ جادوگری نیز مراجعه نمایید.

آرسینوس و مرلین کنار یکدیگر ایستاده بودند و به دانش آموزان خود نگاه می کردند. مرلین یک روز دیرتر کلاسش را برگزار کرده بود تا بتوانند با همدیگر این جلسه را برگزار بکنند. دانش آموزان بیچاره ولی هیچ کدام نمی دانستند قضیه از چه قرار است. تنها چیزی که می دانستند این بود که دیروز با درب بسته کلاس تاریخ جادوگری مواجه شده بودند و امروز، با درب بسته کلاس ذهن خوانی همراه با یک یادداشت بر روی درب کلاس:

نقل قول:
جلسه سوم کلاس های تاریخ جادوگری و ذهن خوانی با همراهی هر دو استاد و در زمان مقرر، در فضای حیاط پشتی قلعه برگزار می شود.

با احترام
مرلین کبیر
آرسینوس جیگر


دانش آموزان بعد از دیدن اطلاعیه، همگی به سرعت خود را به مکان تعیین شده رسانده بودند. صحنه ای که آن ها با آن مواجه شده بودند، دو استاد ایستاده در کنار هم و منتظر دانش آموزان، بود. هیچ صندلی یا تخته یا امکانات کلاسی دیگری وجود نداشت و دانش آموزان هاج و واج منتظر ایستاده بودند. آرسینوس با دیدن تعجب دانش آموزان، دستش را به سمت آنها دراز کرد و گفت:
- بیایین و هر کجایی که دوست دارید، بنشینید تا کلاس شروع بشه.

دانش آموزان با تردید بر روی چمن ها نشستند و منتظر شدند تا استادشان تدریس خود را شروع کند. بعد از استقرار دانش آموزان، آرسینوس جلو آمد و تدریس خود را شروع کرد:
[برای فهم بهتر این پست، به صورت یک در میان دیالوگ های آرسینوس و سپس مرلین را پشت سر هم بگذارید. اما برای انجام تکالیف هر کدام از کلاس ها، خواندن پست تدریس همان کلاس کافیست.]

- تدریس این جلسه در مورد انتقال خاطرات از ذهن یک فرد به فرد دیگر هستش. جادویی قدرتمند که بهتون اجازه میده هر کدوم از خاطراتی رو که می خواید، با همه احساساتی که اون خاطره داره، درد و رنج یا خوشحالی و خوشی، به ذهن یک فرد دیگه منتقل کنید و بگذارید مثل شخص اول، در رنج و عذاب غوطه ور بشه یا از شدت خوشحالی مثل دیوونه ها تو خیابون حرکت کنه!

آرسینوس سقلمه ای به مرلین زد تا بیش از این خرابکاری نکند و ادامه داد:
- وقتی چوبدستی خودتون رو به سمت نفر اول بگیرید و بگید "مموریو ترانسیسوس" و سپس چوبدستی خودتون رو به سمت نفر دوم بگیرید و همین عبارت رو تکرار کنید، تمام خاطرات نفر اول در ذهن نفر دوم وارد میشه و اگر همین عبارت رو ابتدا برای نفر دوم و سپس نفر اول تکرار کنید، این بار فقط خاطرات نفر دوم در ذهن نفر اول وارد میشه.

آرسینوس نگاه چپی به مرلین انداخت و مرلین باز هم خودش را جمع و جور کرد. آرسینوس خطاب به کلاسش گفت:
- اما این طلسم هیچ راه بازگشتی نداره و وقتی که استفاده بشه، دیگه باید با خاطرات قدیمی خداحافظی و با خاطرات جدید زندگی کنید! پس دقت لازم رو به خرج بدین. تکالیفتون رو هم توی دفتر هاتون نوشتیم!

آرسینوس تکانی به چوبدستی خود داد و همزمان با آن، تکالیف بر روی اوراق دانش آموزان نوشته شد. بعد از اتمام نوشتن تکالیف، مرلین و آرسینوس به سمت مقصدی نا معلوم آپارات کردند.

تکالیف:
1. رولی بنویسید و در آن رفتار آرسینوس و مرلینی را شرح دهید که خاطراتشان با یکدیگر تعویض شده است. 20 نمره
2. چرا مرلین و آرسینوس با همدیگر تدریس کردند؟ 5 نمره
3. اگر خاطرات خودتون رو از دست بدید و خاطرات فرد دیگری رو به جاش بگیرید، در حقیقت قربانی این طلسم باشید، چیکار میکنید؟ ( رول یا غیر رول، طنز یا جدی فرقی ندارد) 5 نمره
4. چرا مرلین اینقده خزه؟ ( برای دانش آموزان رسمی) 5 نمره



پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۹:۳۰ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۵

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
1. طلسم تغییر دهنده خاطرات رو بگید ببینیم چی بوده، همراه با یکم توضیح که چیشد که درست شد و اولین بار چطوری کاربردش کشف شد! (5 نمره)

ابلوییت- طلسمی که با توجه به اطلاعات قبلی توسط اسلاگهورن ساخته شده است و اولین بار در حالی کشف شد که او میخواست طلسمی دیگر را بر زبان بیاورد اما در حال اجرا پایش به چیزی گیر کرده و تلفظ عوض شد به علاوه برای جلوگیری از افتادن خود در همین حین مجبور شد دستش را کمی بپیچاند که دقیقا دیگه این طلسم را ساخت.

2. یک رول بنویسید و در اون خاطرات یک نفر رو تغییر بدید. دلیلتون رو هم برای اینکار بگید. فضاسازی، توصیف کاراکتر ها و احساسات و خلاقیتتون به شدت اهمیت داره. (25 نمره)

-هری بیا بریم من مدارکو برداشتم.
-باشه بریم.

هری و رون که احتیاط لازم را می کردند،چوب های خود را به حالت آماده باش نگه داشتند و با دقت به اطرافشان نگاه کردند.

وزارت خانه را تاریکی فرا گرفته بود و به جز نور ماه که از شیار های سقف وارد آنجا می شد، منبع روشنایی دیگری وجود نداشت.

تمام تلاش هری و رون در آن تاریکی آن بود که مبادا ناخود آگاه وسیله ای را بیندازند و یا به هر طریقی موجب آگاهی نگهبانان وزارت خانه از وجود آنها شوند چون بر اساس قانون کار آنها یک نوع دزدی محسوب می شد.

اما اتفاق های بد در هر لحظه و هر مکان ممکن است رخ بدهد و آن زمان و مکان هم گویی مشتاق اتفاقی بد بود.

در حالی که رون و هری با احتیاط راه می رفتند و در نزدیکی در خروجی بودند، ناگهان در با فاصله ی چند میلی متر، باز شد و چیزی نمانده بود که به آن دو برخورد کند.

چوبدستی رون، در اثر برخورد با در، چند متر آن طرف تر افتاد اما هری به موقع جا خالی داده بود و بنابراین چوبدستی اش همچنان در دستش بود.

از پس در چهره ای آشنا، با چشمانی شیطانی ظاهر شد. او یکی از نگهبانان وزارت خانه بود که هری و رون را هنگام ورود به آنجا دیده بود و منتظر زمانی مناسب شده بود که آنها را در مکان مناسب غافلگیر کند.

در حالی که چوبدستی اش را به سمت آن دو نشانه رفته بود، قدم بر می داشت و هر لحظه به آن دو نزدیک تر می شد.

هری و رون که هر دو به قدم گام بر می داشتند، در حالی که مدارکی را که بر داشته بودند به خود فشار می دادند تا مبادا آنها را از دست بدهند، به دنبال راه خلاصی می گشتند.

-آقای پاتر آقای ویزلی فکر می کردم که اینجا باشید. وزیر با هوش تر از این حرفا هستن که آدمایی مثل شما بتونین آنها را گول بزنید. ایشون می دونستند که میاین سراغ مدارک ممنوعه...

هری که ذره ای به حرف های او گوش نمی داد، فرصت را غنیمت شمارد و بدون اینکه حتی به رون اطلاع داده باشد، دست به کحار خود جوشانه ای زد. با سرعت به سمت نگهبان که همچنان گرم صحبت بود رفت و با یک جا خالی خود را به پشت سر او رساند و چنان ضربه ای زد که فیل را هم به زمین می زد.

-چطـــور؟ممکن بود بلایی سرت بیاد.
-من سالهاست که توی این حرفه ام ها سرعتم تو این کارا انقدر بالایه که حتی طرف نمی تونه فرصت کنه چوبدستیشو درست نشون بره چه برسه به اینکه منو طلسم کنه.
-خیلی خوب حالا بیا بریم تا کس دیگه ای نیومده.
-بیـ... اما اول باید کاری کنیم که هیچ شاهدی باقی نمونه.
-اونکه بی هوشه بیا بریم تو رو خدا هری لفتش نده.
-رون فرقی نداره که من و تو بریم از اینجا یا نه. تا وقتی اون هنوز به خاطر داره که ما اینجا بودیم همه چیز بر علیه مایه. باید حافظشو پاک کنیم.
-خیلی خب اینبار هم هر چی شما بفرمایید.

رون که دیگر از حرفای فیلسوفانه ی هری خسته شده بود، رفت تا چوبدستی اش را بردارد و زیر لب ناسزایی هم به شانس بدش حواله کرد.

هری قدمی به جلو بر داشت. نگهبان را نشانه رفت و زیر لب گفت:
-ابلیوی ایت.
-خیلی خب دیگه بریم.
-بریم.

3. مجازات استفاده غیر قانونی از این طلسم رو بنویسید. با توضیحات و دلیل اینکه چرا مثلا همچین مجازاتی گذاشتن! (5 نمره، مخصوص دانش آموزان رسمی)

مجازات ها:
پاک کردن حافظه ی استفاده کننده تا یادش باشه دیگه از این غلطا نکنه!
پاک کردن حافظه ی اطرافیانش تا بفهمه چقدر برای اطرافیان اون شخصی که حافظشو از دست داده دردناک بوده!
آویزان کردن فرد از دو لاخ مویش برای عدم یادگیری مقررات!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 140
آفلاین
1. طلسم تغییر دهنده خاطرات رو بگید ببینیم چی بوده، همراه با یکم توضیح که چیشد که درست شد و اولین بار چطوری کاربردش کشف شد! (5 نمره)

آبلیوی ایت: تمام یا قسمتی از حافظه را پاک می‌کند.توسط پروفسور هوریس در 1923کشف شد.
هوریس برای اینکه بتواند به اهداف خود برسد این طلسم را کشف کرد.تا هرکه از کارهای او سر در میاورد بتواند با این طلسم مانند اب خوردن پاک کند.
این طلسم بعد ها توسط جادوگران دیگه نیز مورد استفاده قرار گرفت وسپس وارد وزات خانه شد.
این طلسم بیشتر برای پاک کردن خاطره ی مشنگ هایی بکار می رود که چیز هایی از دنیای جادویی دیده اند.
برای مثال اگر مشنگی صحنه ی از جادو کردن جدوگران میدیدند.وزارت خانه مجبور بود تعدادی نیرو برای پاک کردن خاطرات مشنگ هایی که اون اطراف بودند بفرستد.



2. یک رول بنویسید و در اون خاطرات یک نفر رو تغییر بدید. دلیلتون رو هم برای اینکار بگید. فضاسازی، توصیف کاراکتر ها و احساسات و خلاقیتتون به شدت اهمیت داره. (25 نمره)


تعطیلات شروع شده بود. آلیشیا تصمیم گرفت به لندن برود. برای همین یک دست لباس مخصوص ماگلی پوشید.
در لندن جینی را ملاقات کرد، باورش نمیشید! خیلی خوشحال شد. جلو رفت ودست جینی را فشرد.
-چه طوری جینی؟
-خوبم. تو خوبی؟ نظرت چیه به یه کافی شاپ همین نزدیکی ها بریم؟

آلیشیا قبول کرد. پس باهم به سمت کافی شاپ راه افتادند. کمی بعد پدر جینی همراه با مادرش به آنها ملحق شد. جینی به آلیشیا پیشنهاد داد که آن روز را در کنار یکدیگر بگذرانند.
آلیشیا هم پذیرفت. هنگامی که کنار دریاچه قدم میزدند، صدای داد وفریاد بلند شد هر چهار نفر با ترس به سمت صدا برگشتند.

باورشان نمیشد... چند مرگ خوار به مردم حمله کرده بودند. هر چهار نفر به طرف آنها حرکت کردند. صحنه پر از خون بود. برخی ها وحشت زده سر جایشان ایستاده بودند و گروهی دیگر درحال فیلم برداری بودند. پلیس ها به صحنه نبرد آمده بودند وسعی داشتند جلوی مردم را بگیرند.

چند نفر نیروی ویژه هم داشتند با مرگ خوار ها مبارزه میکردند. جینی، آلیشیا وپدر و مادر جینی به کمک نیرو های ویژه رفتند و با مرگ خوار ها مبارزه کردند. بلاخره مرگ خوارها به دلیل کمبود نفراتشان عقب نشینی کردند.

پدر جینی پیش یکی از آنها که به نظر میامد رئیس نیرو های ویژه باشد رفت. جینی، مادرش وآلیشیا نیز به کمک مجروهان رفتند. آلیشیا گفت:
- جینی فکر کنم باید از طلسم تغییر دهنده ی خاطرات استفاده کنیم.
-آره. درست میگی، بذار ببینم بابا نظرش چیه.

مدتی بعد آقای ویزلی به آنها ملحق شد و گفت:
- باید خاطرات انهارو پاک کنیم ببینم... جینی، الیشیا شما این طلسمو بلدید؟
- بله بلدیم.
- بله آقای ویزلی
- پس شروع کنیم. تو و جینی بهتر برید سراغ اونایی که هنوز از ترس بیهوشن.

آلیشیا بالای سر یک کودک رسید. کودک از ترس به هق هق افتاده بود. آلیشیا دستی روی سرش کشید و چوب دستی خود را به سمت کودک گرفت.
-شما هم میخواهید منو بکشید؟!

الیشیا نگاهی به چشمان مظلوم او انداخت.
-نترس کوچولو، این فقط حالتو بهتر میکنه.آبلیوی ایت!

چشمان کودک یک لحظه گشاد شد و سپس آرام و متعجب.
صحنه پاکسازی شده بود وهرکس آنجا بود، رویش طلسم تغییر خاطرات اجرا شده بود.
آلیشیا با اینکه مدت طولانی بود که این طلسم را میدانست، اما برای بار اول از آن استفاده کرده بود

3. مجازات استفاده غیر قانونی از این طلسم رو بنویسید. با توضیحات و دلیل اینکه چرا مثلا همچین مجازاتی گذاشتن! (5 نمره، مخصوص دانش آموزان رسمی)



طلسم ابلیوی ایت مخصوص پاک کردن ذهن است.که جز موارد خواص که مثلا فرد مورد نظر مشنگ باشه.یا مواردی دیگر اگر از ان استفاده بشود فرد خاطی باید مجازات بشود.که مجازات هایی براش در نظر گرفته شده است که دو مورد ذیل نیز این مجازات ها هستند.
1-شپش گرفت از موهای 6 خرس کثیف.
2-نگهدای از 24 تا بچه ی شیطون به تنهایی.

بقیه مجازات هارو هم خودتون برید پیدا کنید بخونید همه چیزو که من نباید بگم بهتون




ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۵ ۱۵:۵۸:۴۳
ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۵ ۱۶:۰۵:۲۴

تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۱ چهارشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۷:۰۷ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۶
از گریمولد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
1.طلسم تغییر دهنده خاطرات رو بگید ببینیم چی بوده، همراه با یکم توضیح که چیشد که درست شد و اولین بار چطوری کاربردش کشف شد! (5 نمره)

در سال 1923 توسط نوجوانی 16 ساله درست شد. این نوجوان کسی نبود جز پروفسور هوریس اسلاگهورن! وی با اینکه همیشه به خاطر ظاهر آرومش از طرف بقیه دست کم گرفته میشد، اما در واقع علاقه واستعداد خارق العاده در یاد گیری منفورترین و سیاه ترین طلسم هایی که در آن زمان استفاده از آنها غیر قانونی، و لزوماٌ به دلایل امنیتی مربوط به دنیای جادوگران، تا حد ممکن سعی در مخفی کردنشان می شد، داشت.
اسلاگهورن آبلیوی ایت را با مطالعه کتاب های جادوی سیاه، و کمک گیری از روش های هرپوی کثیف، به منظور پاک کردن ذهن افراد مطلع از اقدامات مخفی و غیر قانونی خودش ساخت. تا راحت تر به هدفش که همان یادگیری بی حدو مرز بدون مسدودسازی بود، برسه .
بعدها این طلسم به دنیای جادوگری معرفی شد و نام اسلاگهورن به عنوان سازندش در کتاب ها ثبت شد. همچنین وزارت سحرو جادو از این طلسم برای پاک کردن ذهن مشنگ هایی که از دنیای جادوگری چیزی دیده اند استفاده میکند.

2. یک رول بنویسید و در اون خاطرات یک نفر رو تغییر بدید. دلیلتون رو هم برای اینکار بگید. فضاسازی، توصیف کاراکتر ها و احساسات و خلاقیتتون به شدت اهمیت داره. (25 نمره)


ریموس لوپین پرسید:
- چی ذهنت رو انقدر آشفته کرده؟

سیوروس اسنیپ، با چهره ای پر از اندوه پاسخ داد:
- ما رو واسه زندگی کردن میارن اینجا... و این دقیقا همون چیزی که ازمون می گیرن...
- من معتقدم هر کسی میتونه اون چیزی باشه که میخواد.
- توی دنیای من غیر ممکنه...
- پس دنیات رو عوض کن.
- نمیشه...

سیوروس با اندوه در دل گفت:
- پشت این نقاب یک عاشقه، عاشقم همیشه مقصر، به قول شاعر، عشق تقصیر است و بی تقصیر بودن ساده نیست.

اینبار چهره ریموس کنجکاو شد.
- چرا؟
- چون دنیام منو با یکی دیگه عوض کرد...

لحظه ای سکوت برقرار شد، سپس ریموس با کلماتش آن را شکست.
- زندگی همیشه اون جوری که ما میخوایم پیش نمیره. منم همیشه دلم میخواست یه قسمتایی از زندگیم رو که نمیخوام پاک کنم رو دوباره از نو بنویسم.

پاک کردن!

این جمله مثل صدایی در سر سیوروس طنین انداخت. یک لحضه چهره درهم فرو رفته اش از هم باز شد و با ابروهای بالا رفته و چشمان گرد شده به ریموس نگاه کرد.
- پاک کردن!
- اوهوم.
- خودشه!
- چی؟!

سیوروس با صدایی لرزان از شدت هیجان گفت:
- من باید برم!

او به سرعت از اتاق ریموس خارج شد. آنقدر آشفته، بی توجه به اطراف و غرق در افکارش بود که در راهرو به چند دانش آموزان برخورد کرد.
رفتارش در نظر دیگران بسیار عجیب شده بود، با شتاب داشت به سمت کلاس معجون سازی میرفت و حتی زمانی که مک گونگال صدایش کرد، متوجه نشد.

زمانی که به کلاس معجون سازی رسید، با حال پریشانی وارد اتاق شد. حتی فراموش کرد در را ببندد! مدام توی اتاق راه میرفت و با تکان دادن دستش سعی میکرد روی موضوع متمرکز بماند.
برای یک لحضه روی صندلی نشست، سپس در حالی که نفس عمیق می کشید، چشمانش را بست...
پس از چند ثانیه که چشمانش را باز کرد، دقیقا میدانست چه چیزی میخواهد.

صبح روز بعد:

سیوروس نامه ای برای لیلی نوشت و از وی درخواست کرد که یک بار دیگر به یاد دوران کودکی، و برای آخرین بار یکدیگر را در بن بست اسپینر ملاقات کنند. از لحن بیان نامه مشخص بود که بار دومی در کار نخواهد بود.

همه چیز های مورد نیازش را برداشته بود و در حال در ترک کردن هاگوارتز بود. با احتیاط حرکت میکرد و اطراف را زیر نظر داشت.
دلش نمیخواست مورد تعقیب قرار بگیرد یا کسی از برنامه اش مطلع شود.

طبق برنامه ریزی های سیوروس، راس ساعت هفت، نامه به دره گودریک و در نتیجه به لیلی رسید.
سیوروس در محل قرار منتظر لیلی بود. مدام به این فکر میکرد که وقتی با لیلی مواجه شد، باید چه کاری انجام دهد. روی معابر سنگفرش شده‌ قدم میزد و وقتی به اطراف نگاه میکرد، فقط کارخانه‌های از رده خارج شده و منازل قدیمی به را می دید. یک جای دنج برای پاک کردن حافظه یک نفر، بدون اینکه کسی متوجه شود. نقشه ی زیرکانه ای بود!

همان لحظه چشمش به لیلی افتاد که با نگرانی به سمتش می آمد. اینکه لیلی را نگران میدید، و این حس که هنوز هم برای لیلی مهم است، برایش لذت بخش و دلنشین بود.
لیلی با حالت نگرانی قدمی دیگر جلو آمد.
- نامت به دستم رسید! تو حالت خوبه؟ برای آخرین بار! منظورت چیه؟ چی شده؟ امیدوارم توضیح قانع کننده ای داشته باشی!

سیوروس در حالی که محو تماشای لیلی شده بود و چشماش از خوش حالی برق میزد، گفت:
- دیدن دوست قدیمی دلیل میخواد؟
- جدی نمی خوای بگی که سر کارم!
- تغییر کردی! یه زمان اینجا رو خیلی دوست داشتی.
- چی؟ این همه راه منو کشوندی اینجا که بهم بگی تغییر کردم؟! معلومه که تغییر کردم. چشمام باز شده، و از وقتی چشمام باز شده چیزهای طبیعی، دیوانه کننده و احمقانه به نظر میان.
- حتی بچگیمون؟
- چرا نمیخوای بفهمی بچگیمون تموم شد؟ چرا همش تو گذشته ای؟
-این تویی که نمیخوای بفهمی که خارج از دنیای دو نفرمون نمیشه به کسی نزدیک شد... آدم ها فقط از دور دوست داشتنی هستن...
- تو همیشه نسبت به هر چیز و هر شخصی بدبینی و میخوای منم مثل تو باشم.
- نه، برو یکی مثل پاتر باش. یا یکی مثل اون احمقا، تو هم شدی دقیقا یکی عین خودشون.
- میخوای بگی من احمقم؟! اصلا درست میگی! میدونی چیه؟ اگه عاقل بودم اینجا نبودم! میدونی مشکلی تو چیه؟ تو هر موقع هر مشکلی پیدا کردی توی زندگیت جای اینکه وایسی و مشکلتو حل کنی، یا فرار کردی ازش یا دستاتو آوردی بالا و تسلیم شدی!

سیوروس در حالی که چوب دستی اش را از جیبش در آورده بود و دست راستش را پشت سرش گرفته بود:
- آره فرار کردم. اما اینبار میخوام بمونم اون چیزی که حقمه رو پس بگیرم.

- حقتو؟ چطوری؟
- فقط اینو بدون که از همه چیز برام با ارزش تری!

سیوروس چوب دستی اش را به سمت لیلی گرفت.
میخواست لیلی را طلسم کند که در همین لحظه، دقیقا از جایی که انتظار نمیرفت، ریموس از پشت درختی بیرون آمد و با حرکتی سریع چوب دستی اش را چرخاند.
- اکسپلیارموس!

اسنیپ خلع سلاح شد.
لیلی کمی ترسیده بود. ریموس با حرکت سر به لیلی اشاره کرد که چوب دستی اسنیپ را بردارد و به طرفش برود و دقیقا پشت سر ریموس با کمی فاصله بایستد.

اسنیپ با حالتی آشفته گفت:
-اوه تورو خدا، دقیقا یک قدم تا رسیدن به اون چیزی که میخواستم فاصله داشتم! تو دیگه از کجا پیدات شد؟
-اسنیپ ازت میخوام به خودت بیای، بفهم داری چیکار میکنی!
-من دارم غلطای زندگیمو پاک میکنم و زندگیمو از نو می نویسم!
-جایی که همه چی غلطه... درست بودن هم غلطه...
- خودت گفتی:"درست و نادرست از سوراخ آسمون پایین نمی‏افتن. ما، ما اونا رو می‏سازیم!"
-اما این راهش نیست!
-دیگه خسته شدم از اینکه همه تو اوجن و همیشه این منم که تو سقوطم.
-گاهی سقوط برای اینه که یاد بگیریم چطوری خودمونو بکشیم بالا.
-اما من سنگینم از نداشته هایی که تو خودم ریختم.
-پس لیلی رو با خودت پایین نکش!

اسنیپ نگاهی به لیلی انداخت. ناراحتی را میتوانست در عمق چشمان وی ببیند. اسنیپ چشمانش را بست و برای لحظه ای سکوت حکم فرما شد.

ریموس از این دیدن این صحنه ناراحت شده بود. اما با صدای آرامش سکوت را شکست.
- اسنیپ ببین...
-میخوام ذهنمو پاک کنی...
-چی؟ نمیتونم!
-ازت میخوام ذهنمو پاک کنی.
-گوش کن...
- فقط کاری که بهت میگمو بکن لطفا!

ریموس چشمانش را بست. حس میکرد هوای اطرافش در حال خفه کردنش است.
- آخرین خواستت قبل از فراموش کردنش چیه؟
-مثل دوران بچگی توی آخرین لحظات دستمو بگیره!

ریموس به سمت لیلی رفت و نگاهی به او کرد و به آرامی گفت:
- میتونی قبول نکنی...
- نه، میخوام اینکارو براش انجام بدم.

لیلی به اسنیپ نزدیک شد. اسنیپ در حالی که لبخندی بر لب داشت، دستش را به سوی لیلی دراز کرد و لیلی هم دست او را محکم فشرد.

ریموس مقابل اسنیپ ایستاد.
- آماده ای؟
- بیشتر از همیشه.
-آبلیوی ایت!

واسنیپ در حالی که به لیلی نگاه میکرد و لبخند میزد برای یک لحضه تمام دنیایش سفید شد.

3. مجازات استفاده غیر قانونی از این طلسم رو بنویسید. با توضیحات و دلیل اینکه چرا مثلا همچین مجازاتی گذاشتن! (5 نمره، مخصوص دانش آموزان رسمی)

بر اساس قانون 777 جادوگران :

در ماده 7 قانون استفاده از طلسم ( آبلیوی ایت ) جهت پاکسازی ذهن آمده : هر کسی که به پاک سازی ذهن فردی خارج از شرایط ویژه میباشد اقدام نماید بنا بر مجازات‌های مذکور در مواد 1 تا 7 بنا بر میزان نادیده گرفتن قوانین
به اشد مجازات محکوم می‌گردد.


شرایط ویژه برای پاکسازی:

_فرد مورد نظر مشنگ باشد.
_فردمشنگ باید حتما چیزی از دنیای جادوگری دیده باشد.
-باید این کارحتما در حضور ی بازرس از وزارت سحر جادو صورت بگیرد.
-فردی که ازاین طلسم استفاده می نماید باید آموزش های لازم را دیده باشد و حتما از اعضای وزارت سحر جادو باشد.

مجازات ها :

1-برس کشیدن تمام مو و پشم های هاگرید روزی 7 بار!
2-انگشت کردن در دماغ غولها و با همان انگشت غذا خوردن!
3-طی نمودن 7 خوان هری!
4-با پاشنه 15 سانتی با مادام هوچ رقصیدن وجنسیت فرقی نمیکنه برای همه منظور میشه به قول شاعر: آش کشک خالته بخور پاته نخوری...
5-هم اتاقی شدن با خودم و پسر دلبندم در شب هایی که ماه کامل می شود.
6-و به مدت 7 سال کوبیدن در توالت توسط مارتل گریان هر وقت متهم دستشویی شماره 3 داشت.
7- فرستادن فرد متهم به پیک نیک با دمنتورها به مدت 7 ساعت!

حالا جرات دارین برین خاطرات ملتو بپاکین!


"من الله التوفیق"


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۴ ۱۷:۲۷:۰۶
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۴ ۱۷:۴۰:۱۱
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۴ ۱۷:۴۳:۲۰
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۴ ۱۷:۵۰:۴۰
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۴ ۱۸:۱۵:۱۳
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۴ ۱۸:۱۶:۴۷

تصویر کوچک شده


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی
تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!




پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۵

سپتیما وکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۴۰ جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
ابلیویتobliviate
در قرن ۱۶توسط هانس شاینن ریکتوفن کشف شد.
این طلسم معمولا برای پاک کردن خاطره ی مشنگ هایی بکار می رود که چیز هایی از دنیای جادویی دیده اند.
وزارت سحر و جادو افرادی برای پاکسازی ذهن مشنگ ها را اموزش می دهد.
هرماینی گرنجر برای پاک کردن ذهن والدینش این طلسم را بکار برد.
گیبدوری لاکهارت این طلسم را بسوی هری و رون گرفت که به خودش بازگشت و در بیمارستان سنت منگو بستری شد.

2. یک رول بنویسید و در اون خاطرات یک نفر رو تغییر بدید. دلیلتون رو هم برای اینکار بگید. فضاسازی، توصیف کاراکتر ها و احساسات و خلاقیتتون به شدت اهمیت داره. (25 نمره)

-هرماینی یکم مراقب باش ممکنه یه ماگل پیدا بشه.
-چشم پروفسور وکتور.
-رون،هری شما اینجا چکار می کنید!!!
-پسر برگزیده اینجا،پسر برگزیده انجا،پسر برگزیده همه جا!!!
-بهر حال خیلی فوضولید.
-هرمیون از تو بعیده.خخخخخ
-هرهرهر خندیدم.بانمک!
-ساکت باشید ممکنه یکی بشنوه.
-من از اولش با نمک بودم .شما بی حنبه اید هرمی خانم!
-رون خفه میشی یا نه؟
-هیشششش یکی داره نزدیک میشه.

همه مثل همیشه عکس العمل نشان دادند.و چوبدستی هاشون رو در اوردند.
-هی بیاید پشت این سنگ قایم شید.
-مگه ما بی شنلیم که سنگ انتخاب کنیم؟
-خوب باشه ولی چار نفری که جانمی شیم!
- شما کی هستید؟جاسوس بگیریدشون !
-دیدید چی شد ؟حالا جادوگر بدو ماگل بدو!
-بابا مهم نیست با یه حافظه پاک کن کار حله.
-با یه حافظه پاک کن؟ببین چند تان!
-خوب ما میریم زیر شنل از اونجا می فرسیم کسی نبینه. :
رون:هرمیون .خیلی باهوشی!
-پ می خوای این تو باشم؟
بیاید زیر شنل!
هری:من بیرون می مونم از پسشون بر میام .
پروفسور ویکتور:هری بیا این زیر من با تجربه ترم.


نبرد:

-سکتوم سمپرا!
-دستگیرشون کنید!
- ابلیویت!
-این داره چیکار می کنه .نکنه جنی چیزی باشه!
-اکسپلیارموس!
-بچه ها الفرار!
-ایول یچه ها
-خانم ویکتور هوهو خانم ویکتور هو هو. :yoho:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.