1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)همهمه ای در کلاس چفت شدگی بر پا بود. دانش آموزان هر کدام مشغول انجام کاری بودند. عده ای تکالیفشان را انجام می دادند، عده ای دیگر حرف می زدند، عده ای خوراکی میخوردند...
-این استاااد لجه با من. صد در صد منو میندازه!
-من که نگرانی ندارم، اتفاقا خیلی هم خوبه با من، پارسال بهم فراتر از حد انتظار داد.
هرمیون خیلی ریلکس این را گفت.
-وای نه، اومد!
کتی با چهره ای نگران به هرمیون نگاه کرد.
یک نقاب با قدم های سنگین وارد کلاس شد. با نگاهی مو شکافانه ملت را زیر نظر گرفت.
کتی ویز ویز کنان گفت:
-خیلی حس بدیه که ذهنامونو میخونه!
هرمیون با ذوق گفت:
- خیلی هم منطقیه.
- به نظرت ازش بپرسیم بودجه بندی سوالا و نمره ها واسه سمج چه جوریه؟
-من که نیازی ندارم، بپرس خودت!
کتی که چشم هایش از تعجب دو برابر اندازه ی عادی اش شده بود، رویش را از هرمیون برگرداند و چشم هایش را به اندازه ی عادی برگرداند، سپس به سرعت به نقاب رو به رویش نگاه کرد.
-جیگر؟
و بلافاصله فهمید که سوتی داده است.
برق از سر نقاب پرید، چشم هایش را تنگ کرد و با حالت خطرناکی به کتی نگاه کرد.
کتی شروع کرد به سرفه کردن.
-پرفسور جیگر ؟
-50 امتیاز از گریفیندور کم میشه.
-پرفسور جیگررر؟
-50 امتیاز دیگه از گریفیندور کم میشه.
سکوت ملکوتی برقرار شد.
-50 امتیاز دیگه بازم کم میشه.
-آخه چرا پرفسور؟!
-به دلیل فحشایی که تو ذهنت دادی.
گریفیندوری ها داشتند جوش می آوردند و نگاه های معنا داری رد و بدل می کردند.
هرمیون که انگار دیگر نمی توانست جلوی خودش را بگیرد، فریاد زد:
-جیگررر؟ نداشتیمااا!
جیگر متحول شد. لپ هایش قرمز و حالت نقابش مهربان شده بود.
-الآن که نگاه می کنم می بینم باید 200 امتیاز به گریفیندور بدم به خاطر داشتن دانش آموزای بی نهایت خوبش.
گریفیندوری ها، از جمله کتی خرسند شده بودند که نقاب، در حالی که به کتی بل نگاه می کرد افزود:
- ولی تو از درس من هیچ نمره ای نمی گیری مگر اینکه تمام سوالاتو درست جواب بدی.
کتی که کاملا انتظارش را داشت. پس به هیچ حرف رکیکی فکر نکرد.
بعد از تمام شدن کلاس هرمیون و کتی در حال تبادل نظر بودند.
-آخه من چه جوری همه ی سوالا رو درست جواب بدم؟
-خیلی آسونه که!
-نه! یعنی چی آخه؟ چیکار ک...
اما فکر شومی او را از ادامه ی حرفش باز داشت.
-میگم هرمیون جونم؟ :kiss:
-عخی! چیه؟
-اگه یه جوری بشه اون سوالای کوفتیو کش رفت...
-می شینم رو صورتتا، اصلا امکان نداره!
-اگه بشه به ذهنش وارد شد...
کتی شروع کرد به متقاعد کردن هرمیون. و از آنجایی که هرمیون بسیار مشتاق بود که به افکار جیگر نفوذ کند، خیلی ساده تر از آنی که انتظار می رفت قبول کرد با او همکاری کند. سپس آنها نقشه ی تمیزی برای نفوذ به ذهن آرسینوس جیگر کشیدند...
نزدیک شب کتی و هرمیون پاورچین پاورچین در راهرو های قلعه پرسه می زدند و منتظر فرستی مناسب بودند. در نهایت با قایم باشک بازی و گرگم به هوا و حرکات اکشن و آکروباتیک، توانستند یواشکی وارد دفتر جیگر شوند.
-عخی! دفترشو.
-به این نازی...
هرمیون بسیار ذوق زده شده بود.
-اینا دیگه چین؟!
-یه وسیله ی ماگلیه، بهشون میگن سی دی.
-پس چرا نمیاد این؟
-کتی مطمئنی چیزیش نمیشه؟ چماقه خیلی سنگینه ها.
-چیزیش نمیشه، این دیگه چیه؟!
کتی و هرمیون به محدوده ای که یک شورتک صورتی رنگ با قلب های قرمز آویزان بود خیره شدند.
هرمیون با لحن رویا گونه ای گفت:
- چه روحیات لطیفی.
کتی که حالش دگرگون شده بود گفت:
-چماقه اگه یکم سنگین تر هم بود مناسب تر می شد.
در همین لحظه صدای قدم هایی از جایی نزدیک در شنیده شد. کتی و هرمیون حالت آماده باش به خود گرفتند و کتی با حرکت چوبدستی اش چماق را به بالای در منتقل کرد.
آرسینوس جیگر در حالی که سوت میزد و یک پیپ کنج لب نقابش بود، جا کلیدی اش را دور انگشتش می چرخاند و زیر لب شعری زمزمه می کرد. هنوز در را کامل پشت سرش نبسته بود که یک چماق روی سرش فرود آمد. اوپسی گفت و روی زمین پخش شد.
کتی و هرمیون به سمت او حمله ور شدند. کتی بالای سر او ایستاد و لگدی به پایش زد.
- عه نکن بی تربیت!
-می خوام ببینم بیهوش شده یا نه.
هرمیون که اشک در چشمش حلقه زده بود، گفت:
- آره بیهوش شده بچه م.
-شروع کن.
کتی تمرکز کرد و چوبدستی اش را به سمت جیگر نشانه گرفت.
-لیجیلیمنس!
هیچ اتفاقی نیفتاد. کتی که نصف صورتش در اثر سکته پایین آمده بود گفت:
-چرا کار نمی کنه؟!
-نقابش غیر قابل نفوذه!
هرمیون خم شد و نقاب را از روی صورت جیگر برداشت.
-یااا مرلین این دیگه چیه؟!
آن دو نگاهی به صورت او، که یک نقاب پشمی هم داشت، انداختند و سپس به یکدیگر نگاه کردند و دوباره به صورت پشمالو نگاه کردند.
کتی دوباره چوبدستی اش را بالا گرفت.
-ایش، لیجیلیمنس.
و وارد ذهن جیگر شد.
سیلی از افکار قبیح پیش چشمانش ترسیم شد.
هر چه در آن ذهن منحرف و مسموم کاوید حتی یک سوال امتحانی هم پیدا نکرد.
به آرامی شورتک صورتی را برداشت، روی سر جیگر کشید و به همراه هرمیون به سالن عمومی گریفیندور بازگشت.
2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)اولین کاربرد ذهن جویی در زندگی روزانه ما این هستش که ما میتونیم وقتی رفتیم مغازه بفهمیم اون مغازه دار چقدر داره گرون میفروشه اجناسشو.
دومین کاربردش هم این هستش که ما وقتی تولد دعوتیم دیگه نیاز نیست بشینیم تفکر کنیم که صاحاب مجلس چی میخواد، یا یک ذهن جویی ساده میفهمیم چی دوست داره و همونو میخریم براش.
کاربرد سومش هم این هست که میتونیم سوالات امتحانی رو در زمان بحران کش بریم و نمره کامل رو بگیریم!
3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)من الآن باید شرح بدم که اون خاطره چیه؟ با توضیحات و توصیفات؟
بدترین خاطره من مربوط میشد به سال هفتم تحصیلم که با دوستم لینی دعوام شد و دستم به اون گردنبند نفرین شده خورد. دقیقا یادمه که چطوری رفتم روی هوا و چرخیدم و فکر میکنم صحنه خیلی مسخره ای به وجود آوردم. من از باله متنفرم و اون لحظه دقیقا مثل یه بالرین شدم. به شدت هم بدم میاد اگر کسی بتونه اون صحنه رو دوباره ببینه.
4. شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی)در این لحظه میشه چند تا کار انجام داد.
میشه به چیزای آزار دهنده فکر کرد تا طرف خودش تشریفشو ببره.
یا حتی میشه یک لحظه حواسشو پرت کنی و وارد ذهن خودش بشی.
بنده شخصا ترجیح میدم که اون شخصو در یک حالت مشمئز کننده تصور کنم که شرم کنه و حواسش پرت بشه و بعد بلافاصله به ذهن خودش نفوذ کنم.