1.طلسم تغییر دهنده خاطرات رو بگید ببینیم چی بوده، همراه با یکم توضیح که چیشد که درست شد و اولین بار چطوری کاربردش کشف شد! (5 نمره)در سال 1923 توسط نوجوانی 16 ساله درست شد. این نوجوان کسی نبود جز پروفسور هوریس اسلاگهورن! وی با اینکه همیشه به خاطر ظاهر آرومش از طرف بقیه دست کم گرفته میشد، اما در واقع علاقه واستعداد خارق العاده در یاد گیری منفورترین و سیاه ترین طلسم هایی که در آن زمان استفاده از آنها غیر قانونی، و لزوماٌ به دلایل امنیتی مربوط به دنیای جادوگران، تا حد ممکن سعی در مخفی کردنشان می شد، داشت.
اسلاگهورن آبلیوی ایت را با مطالعه کتاب های جادوی سیاه، و کمک گیری از روش های هرپوی کثیف، به منظور پاک کردن ذهن افراد مطلع از اقدامات مخفی و غیر قانونی خودش ساخت. تا راحت تر به هدفش که همان یادگیری بی حدو مرز بدون مسدودسازی بود، برسه .
بعدها این طلسم به دنیای جادوگری معرفی شد و نام اسلاگهورن به عنوان سازندش در کتاب ها ثبت شد. همچنین وزارت سحرو جادو از این طلسم برای پاک کردن ذهن مشنگ هایی که از دنیای جادوگری چیزی دیده اند استفاده میکند.
2. یک رول بنویسید و در اون خاطرات یک نفر رو تغییر بدید. دلیلتون رو هم برای اینکار بگید. فضاسازی، توصیف کاراکتر ها و احساسات و خلاقیتتون به شدت اهمیت داره. (25 نمره)ریموس لوپین پرسید:
- چی ذهنت رو انقدر آشفته کرده؟
سیوروس اسنیپ، با چهره ای پر از اندوه پاسخ داد:
- ما رو واسه زندگی کردن میارن اینجا... و این دقیقا همون چیزی که ازمون می گیرن...
- من معتقدم هر کسی میتونه اون چیزی باشه که میخواد.
- توی دنیای من غیر ممکنه...
- پس دنیات رو عوض کن.
- نمیشه...
سیوروس با اندوه در دل گفت:
- پشت این نقاب یک عاشقه، عاشقم همیشه مقصر، به قول شاعر، عشق تقصیر است و بی تقصیر بودن ساده نیست.اینبار چهره ریموس کنجکاو شد.
- چرا؟
- چون دنیام منو با یکی دیگه عوض کرد...
لحظه ای سکوت برقرار شد، سپس ریموس با کلماتش آن را شکست.
- زندگی همیشه اون جوری که ما میخوایم پیش نمیره. منم همیشه دلم میخواست یه قسمتایی از زندگیم رو که نمیخوام پاک کنم رو دوباره از نو بنویسم.
پاک کردن!این جمله مثل صدایی در سر سیوروس طنین انداخت. یک لحضه چهره درهم فرو رفته اش از هم باز شد و با ابروهای بالا رفته و چشمان گرد شده به ریموس نگاه کرد.
- پاک کردن!
- اوهوم.
- خودشه!
- چی؟!
سیوروس با صدایی لرزان از شدت هیجان گفت:
- من باید برم!
او به سرعت از اتاق ریموس خارج شد. آنقدر آشفته، بی توجه به اطراف و غرق در افکارش بود که در راهرو به چند دانش آموزان برخورد کرد.
رفتارش در نظر دیگران بسیار عجیب شده بود، با شتاب داشت به سمت کلاس معجون سازی میرفت و حتی زمانی که مک گونگال صدایش کرد، متوجه نشد.
زمانی که به کلاس معجون سازی رسید، با حال پریشانی وارد اتاق شد. حتی فراموش کرد در را ببندد! مدام توی اتاق راه میرفت و با تکان دادن دستش سعی میکرد روی موضوع متمرکز بماند.
برای یک لحضه روی صندلی نشست، سپس در حالی که نفس عمیق می کشید، چشمانش را بست...
پس از چند ثانیه که چشمانش را باز کرد، دقیقا میدانست چه چیزی میخواهد.
صبح روز بعد:سیوروس نامه ای برای لیلی نوشت و از وی درخواست کرد که یک بار دیگر به یاد دوران کودکی، و برای آخرین بار یکدیگر را در بن بست اسپینر ملاقات کنند. از لحن بیان نامه مشخص بود که بار دومی در کار نخواهد بود.
همه چیز های مورد نیازش را برداشته بود و در حال در ترک کردن هاگوارتز بود. با احتیاط حرکت میکرد و اطراف را زیر نظر داشت.
دلش نمیخواست مورد تعقیب قرار بگیرد یا کسی از برنامه اش مطلع شود.
طبق برنامه ریزی های سیوروس، راس ساعت هفت، نامه به دره گودریک و در نتیجه به لیلی رسید.
سیوروس در محل قرار منتظر لیلی بود. مدام به این فکر میکرد که وقتی با لیلی مواجه شد، باید چه کاری انجام دهد. روی معابر سنگفرش شده قدم میزد و وقتی به اطراف نگاه میکرد، فقط کارخانههای از رده خارج شده و منازل قدیمی به را می دید. یک جای دنج برای پاک کردن حافظه یک نفر، بدون اینکه کسی متوجه شود. نقشه ی زیرکانه ای بود!
همان لحظه چشمش به لیلی افتاد که با نگرانی به سمتش می آمد. اینکه لیلی را نگران میدید، و این حس که هنوز هم برای لیلی مهم است، برایش لذت بخش و دلنشین بود.
لیلی با حالت نگرانی قدمی دیگر جلو آمد.
- نامت به دستم رسید! تو حالت خوبه؟ برای آخرین بار! منظورت چیه؟ چی شده؟ امیدوارم توضیح قانع کننده ای داشته باشی!
سیوروس در حالی که محو تماشای لیلی شده بود و چشماش از خوش حالی برق میزد، گفت:
- دیدن دوست قدیمی دلیل میخواد؟
- جدی نمی خوای بگی که سر کارم!
- تغییر کردی! یه زمان اینجا رو خیلی دوست داشتی.
- چی؟ این همه راه منو کشوندی اینجا که بهم بگی تغییر کردم؟! معلومه که تغییر کردم. چشمام باز شده، و از وقتی چشمام باز شده چیزهای طبیعی، دیوانه کننده و احمقانه به نظر میان.
- حتی بچگیمون؟
- چرا نمیخوای بفهمی بچگیمون تموم شد؟ چرا همش تو گذشته ای؟
-این تویی که نمیخوای بفهمی که خارج از دنیای دو نفرمون نمیشه به کسی نزدیک شد... آدم ها فقط از دور دوست داشتنی هستن...
- تو همیشه نسبت به هر چیز و هر شخصی بدبینی و میخوای منم مثل تو باشم.
- نه، برو یکی مثل پاتر باش. یا یکی مثل اون احمقا، تو هم شدی دقیقا یکی عین خودشون.
- میخوای بگی من احمقم؟! اصلا درست میگی! میدونی چیه؟ اگه عاقل بودم اینجا نبودم! میدونی مشکلی تو چیه؟ تو هر موقع هر مشکلی پیدا کردی توی زندگیت جای اینکه وایسی و مشکلتو حل کنی، یا فرار کردی ازش یا دستاتو آوردی بالا و تسلیم شدی!
سیوروس در حالی که چوب دستی اش را از جیبش در آورده بود و دست راستش را پشت سرش گرفته بود:
- آره فرار کردم. اما اینبار میخوام بمونم اون چیزی که حقمه رو پس بگیرم.
- حقتو؟ چطوری؟
- فقط اینو بدون که از همه چیز برام با ارزش تری!
سیوروس چوب دستی اش را به سمت لیلی گرفت.
میخواست لیلی را طلسم کند که در همین لحظه، دقیقا از جایی که انتظار نمیرفت، ریموس از پشت درختی بیرون آمد و با حرکتی سریع چوب دستی اش را چرخاند.
- اکسپلیارموس!
اسنیپ خلع سلاح شد.
لیلی کمی ترسیده بود. ریموس با حرکت سر به لیلی اشاره کرد که چوب دستی اسنیپ را بردارد و به طرفش برود و دقیقا پشت سر ریموس با کمی فاصله بایستد.
اسنیپ با حالتی آشفته گفت:
-اوه تورو خدا، دقیقا یک قدم تا رسیدن به اون چیزی که میخواستم فاصله داشتم! تو دیگه از کجا پیدات شد؟
-اسنیپ ازت میخوام به خودت بیای، بفهم داری چیکار میکنی!
-من دارم غلطای زندگیمو پاک میکنم و زندگیمو از نو می نویسم!
-جایی که همه چی غلطه... درست بودن هم غلطه...
- خودت گفتی:"درست و نادرست از سوراخ آسمون پایین نمیافتن. ما، ما اونا رو میسازیم!"
-اما این راهش نیست!
-دیگه خسته شدم از اینکه همه تو اوجن و همیشه این منم که تو سقوطم.
-گاهی سقوط برای اینه که یاد بگیریم چطوری خودمونو بکشیم بالا.
-اما من سنگینم از نداشته هایی که تو خودم ریختم.
-پس لیلی رو با خودت پایین نکش!
اسنیپ نگاهی به لیلی انداخت. ناراحتی را میتوانست در عمق چشمان وی ببیند. اسنیپ چشمانش را بست و برای لحظه ای سکوت حکم فرما شد.
ریموس از این دیدن این صحنه ناراحت شده بود. اما با صدای آرامش سکوت را شکست.
- اسنیپ ببین...
-میخوام ذهنمو پاک کنی...
-چی؟ نمیتونم!
-ازت میخوام ذهنمو پاک کنی.
-گوش کن...
- فقط کاری که بهت میگمو بکن لطفا!
ریموس چشمانش را بست. حس میکرد هوای اطرافش در حال خفه کردنش است.
- آخرین خواستت قبل از فراموش کردنش چیه؟
-مثل دوران بچگی توی آخرین لحظات دستمو بگیره!
ریموس به سمت لیلی رفت و نگاهی به او کرد و به آرامی گفت:
- میتونی قبول نکنی...
- نه، میخوام اینکارو براش انجام بدم.
لیلی به اسنیپ نزدیک شد. اسنیپ در حالی که لبخندی بر لب داشت، دستش را به سوی لیلی دراز کرد و لیلی هم دست او را محکم فشرد.
ریموس مقابل اسنیپ ایستاد.
- آماده ای؟
- بیشتر از همیشه.
-آبلیوی ایت!
واسنیپ در حالی که به لیلی نگاه میکرد و لبخند میزد برای یک لحضه تمام دنیایش سفید شد.
3. مجازات استفاده غیر قانونی از این طلسم رو بنویسید. با توضیحات و دلیل اینکه چرا مثلا همچین مجازاتی گذاشتن! (5 نمره، مخصوص دانش آموزان رسمی)بر اساس قانون 777 جادوگران :
در ماده 7 قانون استفاده از طلسم ( آبلیوی ایت ) جهت پاکسازی ذهن آمده : هر کسی که به پاک سازی ذهن فردی خارج از شرایط ویژه میباشد اقدام نماید بنا بر مجازاتهای مذکور در مواد 1 تا 7 بنا بر میزان نادیده گرفتن قوانین
به اشد مجازات محکوم میگردد.
شرایط ویژه برای پاکسازی:
_فرد مورد نظر مشنگ باشد.
_فردمشنگ باید حتما چیزی از دنیای جادوگری دیده باشد.
-باید این کارحتما در حضور ی بازرس از وزارت سحر جادو صورت بگیرد.
-فردی که ازاین طلسم استفاده می نماید باید آموزش های لازم را دیده باشد و حتما از اعضای وزارت سحر جادو باشد.
مجازات ها :
1-برس کشیدن تمام مو و پشم های هاگرید روزی 7 بار!
2-انگشت کردن در دماغ غولها و با همان انگشت غذا خوردن!
3-طی نمودن 7 خوان هری!
4-با پاشنه 15 سانتی با مادام هوچ رقصیدن وجنسیت فرقی نمیکنه برای همه منظور میشه به قول شاعر: آش کشک خالته بخور پاته نخوری...
5-هم اتاقی شدن با خودم و پسر دلبندم در شب هایی که ماه کامل می شود.
6-و به مدت 7 سال کوبیدن در توالت توسط مارتل گریان هر وقت متهم دستشویی شماره 3 داشت.
7- فرستادن فرد متهم به پیک نیک با دمنتورها به مدت 7 ساعت!
حالا جرات دارین برین خاطرات ملتو بپاکین!
"من الله التوفیق"
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در 1395/5/4 18:27:06
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در 1395/5/4 18:40:11
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در 1395/5/4 18:43:20
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در 1395/5/4 18:50:40
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در 1395/5/4 19:15:13
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در 1395/5/4 19:16:47