مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
روزی روزگاری، بریج ونلاک در عمارت عیونی ونلاک بود... که ناگهان، جغد نامه آور نامه ای آورد و خورد به پنجره عمارت! بریج که در داخل اتاق پذیرایی عمارت نشسته بود، متوجه اتفاق شده بود، ولی چون حال نداشت نرفت تا نامه را بردارد تا اینکه خدمتگزارش آمد...
-ارباب بریج اجازه هست، نامه را از جغد نامه آور دریافت کنم؟
بریج کش و قوسی به بدنش داد و گفت:
-آه، آره، آره! بردار و فرستنده و گیرنده اش را برایمان بخوان!
خدمتگزار نامه را برداشت و بعد چون سواد کاملی نداشت شروع کرد به تته پته کنان خواندن...
-ارباب گیرنده اش شمایین، فرستنده اش... فرستنده اش... هگواره!
پدر بریج در همان لحظه وارد اتاق شد و با شادی نامه را گرفت و لبخند زنان سری به معنای رفتن خدمتگزار تکان داد و خدمتگزار با وقار خاصی در را بست و رفت...
-پسرم نامه هاگوارتزه! خیلی خوبه!
بریج سری تکان داد و گفت:
-چه خوب!
-آره خیلی خوبه! حدس می زدم همین روزا برات نامه بیاد! پس برات تمام بهترین وسایل رو خریدم پسرم! برو حالش رو ببر!
لبخند دلنشینی بر روی صورت بریج نقش بست! بالاخره به آرزوی خانواده اش رسید!
۲۰ روز بعد — بریج و پدر و مادرش در سکو نه و سه چهارم
-بابا، من باید سوار این قطار بشم، چقدر جالبه!
-آره پسرم، زودباش دیگه سوار شو!
درون قطار— بریج
-واو! این کوپه چه باحاله، خالیه پسر جون؟
پسر مو سیاه، پیچ و تابی به موهایش داد و گفت:
-بله، جناب!
و بعد بریج داخل کوپه نشست، پسر ورور شروع کرد به حرف زدن...
-اسمتون چیه، جناب؟ چند سالتونه، جناب؟ تو کجا...
-میشه لطفا، ساکت شید! من بریجم، ونلاک! اصیل زاده ام و مطمئناً ۱۱ سالمه!
-چه بداخلاق، من فلیمونت پاترم!
سکوت سنگینی بینشان برقرار شد، تا خود هاگوارتز حرف نزدند!
هاگوارتز—سرسرا، گروه بندی سال اولی ها!
-خب، خب به صف بایستید! و شلوغ هم نکنید! اولین نفر، پاتر، فلیمونت!
فلیمونت به روی سکو رفت و کلاه را بر روی سرش قرار دادند...
-گریــــــفیــــــندور!
و بعد فلیمونت به سمت میز گریفیندوری ها رفت که شاد بودند و جیغ و داد می کشیدند!
-نفر بعدی! بلک، ریگولوس!
و بعد پسر مو مشکی دیگری بر روی سکو رفت و کلاه بر روی سرش قرار گرفت...
-هه، یه بلک دیگه! اســـــــلـــیــــتریــــــن!
اسلیترینی ها، با قدرت و اصالت خاصی دست زدند...
-نفر بعدی! ونلاک، بریج!
بریج روی سکو کلاه بر روی سرش قرار گرفت، او کمی اضطراب داشت ولی اجازه نمی داد این در چهره اش معلوم شود...
-خب، خب! ببین اینجا با چی طرفیم! یک آدم که شخصیت چند بخشی داره! هم اصیل، هم شجاع، سخت کوش و هم تیز هوش! اما درصدی که هر کدوم درت وجود داره متفاوته! از نظرم برو به...
هــــــافـــــلــــپـــــاف!
هافلپافی ها جیغ و داد کشیدند، بریج نیز از انتخاب کلاه راضی بود چرا که خانواده اش همه در هافلپاف بودند!