خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسهرو به روی خانه متروکه ایستاد و غرق تماشای آن شد ...
کلاه سیاه
رنگ خود را پایین تر کشید تا کسی او را نشناسد و سپس با قدم هایی استوار و محکم به سمت خانه حرکت کرد.
تمام خاطرات خوب و بدش در آنجا را به یاد آورد.
با
لبخند تلخی سر تا سر خانه را از نظر گذراند و نگاهش روی راه
پله متوقف شد.
با
تردید از آن بالا رفت و به اتاقی که روزی متعلق به او بود رسید.
هنوز هم
کاغذ پوستی نامه ی پدرش که آغشته به خون بود روی میز رها شده بود.
در فکر فرو رفت ...او برای رسیدن به
قدرت همه چیز را به باد داده بود ... .
منظور از (همه چیز) ، تمام زندگیش بود. حتی اعضای خانواده اش ...
خیلی قشنگ بود!
فقط یه نکته، نیازی نیست بین سه نقطه و کلمه قبلش فاصله (space) بندازی. در واقع علائم نگارشی به کلمه قبل از خودشون میچسبن و با یه space از کلمه بعدشون جدا میشن... اینطوری!
تایید شد.
مرحله بعد: عه گویا قبلا رفتی.