مری در حالی که با بی خیالی به بلیز نگاه می کرد گفت: خب تا شما اونا رو درمان کنید منو ولدی هم می ریم کافی شاپ!
بلیز با درماندگی سرش را تکان داد و به کمک لینی رفت تا سر دیگر دو برانکارد را بگیرد.
چند صد متر اونور تر - کافی شاپ عمو اصیل لرد: مای پرنسس اتفاقی افتاده؟
مری در حالی که از شدت فشار های روحی روانی سرخ شده بود گفت: آه ولدی عزیزم خواهشمندم که به مرگخواران جادوگرتون ادب و تربیت یاد بدید. من نمی تونم این بی ادبی هارو تحمل کنم.
لرد در حالی که مشتش را روی میز می کوبید گفت: حتما پرنسسم. می گم این بلیزو بدن بخش بهداشت بلکه یکم ادب شه.
مری: خب ولدی عزیز تا تو یه غذایی سفارش می دی من مریم مرلینگاه و برمی گردم.
لرد: سی یو لیتر هانی!
عمارت ریدل- خوابگاه بانوان مرگخوارلینی در حالی با یک دست باند های لونا را از دور سرش باز می کرد و با دست دیگرش همان باند را دور سر آماندا که توسط کروشیوی بلاتریکس ضربه دیده بود می پیچاند، به رز گفت: نقشمون نگرفت. ارباب بد جوری به مری دل بسته. مدارک ساختگیه و باور نمی کنه. حتی اگه مری واقعا اون کارا رو کرده بود باور نمی کرد.
رز: اینو بی خیال، دستمال داری؟
- واسه کی می خوای؟
- واسه بلاتریکس.
- کار بلا از دسمال گذشته....اون باید بره آسایشگاه سنت مانگو!
آن طرف تر در خوابگاهبلاتریکس در حالی که زجه می زد در خوابگاه می دوید و به تک تک افراد اطرافش کروشیو می زد.
- مای لرد دلمو سوزوندی. مای لرد با من نموندی...
شب – سر میز شاممرگخواران به دهان مری چشم دوخته بودند که با گفتن " بفرمایید بخورید" زندگی تازه ای به آن ها ببخشد که ناگهان لرد از پچ پچ با مری دست برداشت و گفت: بلاتریکس کجاست؟
لینی با خوش حالی به ته میز اشاره کرد.
بلا خود را از روی بالا کشید و به لرد چشم دوخت و با اشتیاق گفت: بله سرورم؟
لرد: بلاتریکس ازت می خوام بعد از شام یه سر به اتاق ملکه ی آیندت بزنی و تمیزش کنی؟ فهمیدی؟
لبخند از روی لبان بلاتریکس محو شد. از زیر میز کروشیویی به رز زد. از روی صندلیش بلند شد و گریه کنان به سمت در تالار دوید.
مری: وا ولدی این چش شد؟
لرد با لبخندی گفت: احتمالا رفت که لباس کارشو بپوشه. خب مرگخوارای من. کویینتون فرمودن شروع کنید.
خوابگاه بانوان – گوشه سمت چپبلاتریکس به گل های لردم بشو
یی که کاشته بود آب داد. بر روی چهار پایه ایستاد. طنابی را دور گردنش بست. به عکس لرد محبوبش نگاهی انداخت و لبخندی زد. نفس عمیقی کشید و ...
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ ۱۵:۵۱:۴۷