هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
سوژه‌ی جدید:


- اونکه خواب و رویا تو زنگ خنده‌هاش بود... یه دنیا از رمز و راز تو عمق اون چشاش بود... شوق بلند پرواز همیشه زیر پاش بود... به من بگین خواب من رو ندیدین؟ ... آآآخ!

پاره آجرِ پرتاب‌شده دقیقاً خورد تو ملاجِ رودولف!
آرنولد از لابه‌لای بوته‌ها بیرون پرید و به سمت دکه‌ی دربونیِ خونه‌ی ریدل رفت.
- تا حالا بهت گفتن چه حنجره‌ی طلایی‌ای داری؟!

با احتیاط، رودولفِ بی‌هوش شده رو لای بوته‌ها قایم کرد و بدون هیچ تعلّلی، وارد خونه‌ی ریدل شد.
نفسش رو توی سینه حبس کرد. هیچکس اونجا نبود.
شاید هم بانز نگهبانٍ داخلیِ خونه‌ی ریدل بود..؟

پفک پیگمی نفس عمیقی کشید و بعد، خیلی آروم، اولین دَرِ راهرو رو باز کرد.
- بینگو!

لرد ولدمورت همون‌جا روی تختش خوابیده بود!
آرنولد پاورچین پاورچین نزدیک شد. شاید اگه مردونه در برابر لرد سیاه قرار می‌گرفت، هیچ شانسی نمی‌تونست داشته باشه.
ولی خب... آرنولد خیلی نامرد بود!

پس دهنِ لرد رو کمی باز کرد و بعد...
پرید داخلش!
و به دنبالش، لرد با تکونِ شدیدی از خواب پرید.
- عــــااااا!

ناگهان دَرِ اتاق باز شد و آرسینوس و بلاتریکس به داخل هجوم آوردن.
- چی شده ارباب؟
- ارباب کابوس دیدین؟

لرد نفس‌نفس‌زنان به چهره‌های نگران یارانش خیره شد.
- اربابانِ من؟!

آرسینوس و بلاتریکس:


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
( پست پایانی)


لرد سیاه قصد داشت به صدایی که شنیده بود اهمیتی ندهد...ولی صدا، صدای دخترش بود! برای همین اهمیت داد!

از جا بلند شد و چوب دستی اش را در آورد.
جادوی رد یاب را اجرا کرد...و متوجه شد که نجینی در حال سر کشی از این مغازه به آن مغازه بوده.
-یعنی دنبال شام می گشته؟

نگاهی به تقویم جادویی اش انداخت.
-آخرین بار کی بهش شام دادم؟...مطمئنیم باز قهر کرده رفته یه جایی قایم شده که بریم دنبالش. فعلا بگیم پولامونو بیارن. اگه درآمد کافی داشتیم براش شامی هم تهیه می کنیم.

با احضار لرد، آرسینوس جعبه حاوی گالیون ها را به اتاقش آورد.
-ارباب همونطور که فرموده بودین همه نصف درآمدشونو این تو ریختن. تقدیم به شما.

لرد سیاه جلو رفت و در جعبه را باز کرد...گالیون ها و سیکل های درخشان...مقداری شکلات...با خودش فکر کرد کدام مرگخوار، شکلات را به جای پول به عنوان دستمزد قبول کرده؟...و مایعی قرمز رنگ!
-این دیگه چیه؟...خون...نمی تونه باشه...

سکه های داخل جعبه را هم زد...دستش به پارچه ای ضخیم خورد.
-شال گردن؟...شال گردن نجینیه...یعنی...اونم خون نجینیه؟

نگران شد...

یکی از مرگخواران به وضوح به او اخطار داده بود که مایل نیست درآمدش را با او شریک شود.
عصبانی بود...ولی نه آنقدر که جان نجینی را به خطر بیندازد.
-آرسینوس...برو به اینا بگو هر چی مغازه زدن جمع کنن. از درآمدشون راضی نیستیم. همین حقوق مرگخواری از سرشونم زیاده.


پایان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶

نویل لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۳ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۵ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
لرد ولدمورت قوی قدرتِ قدر شوکت روی صندلی شاهانه ش لم داده بود و به صدای بارون گوش میداد.یه عینک دودی به چشمش زده بود و یه لیوان آب پرتقال دستش بود که از طریق نی اون رو می نوشید و پاهاش رو روی هم انداخته بود. شاید ذهن هر انسان کامل العقلی بره به سمت سواحل آنتالیا و تابستان های گرم و شلوارک و نوشیدنی های کره ای و فلان و این سوال پیش بیاد که وات د فاز یا سیدی؟
اما قطعاً هیچ شخصی تخم مرغ لازم برای پرسیدن این سوال از جناب شمس الشموس لرد خان ولدمورت ندارد. پس این سوال مثل خیلی از سوالات دیگری از جمله این که چرا در گنجه بازه، چرا دم نجینی درازه، چرا دامبل با اسنیپ نمی سازه بی جواب ماند.
نزدیک ترین جوابی که به ذهن می رسید این بود که احتمالاً عقده هایی که لرد از بچگی توی وجودش داشت باعث شده بود که خیلی دلش بخواد یه مسافرت آخر هفتگی خانوادگی سفید گونه داشته باشه. اما از اون جایی که تمایلات سیاه گونه ی لرد اجازه ی چنین کاری رو بهش نمیده پس تصمیم گرفته اینجوری از خجالت خودش در بیاد.

همین طور که زیر لب در حال خواندن آهنگ «تو بارون که رفتی دلم زیر و رو شد» بود، صدایی شنید که از اعماق ته وجودش به گوشش می رسید. آیا صدای شکمش بود؟ آیا وقت آن رسیده بود که یک آشپز برای خانه ی ریدل دست و پا کند؟ آیا مرگ خوارانش چیزی به جز مرده خوری نمی دانند؟

- پدر عزیزم؟ صدای منو می شنفی؟ برای چی این جمله ی من سین نداشت؟ فـــــیـــــــس!

- دختر عزیزم! صدات چرا قطع و وصل میشه؟ هوا بارونی شده دوباره ارتباط روح هامون با هم قطع شده!

- چی میگی پدر؟ چقدر صدات بد میاد! روح رو روح افتاده فکر کنم! میگی دست کی قطع شده؟

- چی؟! یعنی چی یکی بد روت افتاده؟! خب نذار بیفته روت دخترم! پولا رو از ملت گرفتی؟

- ای بابا این ارتباط هم به درد نمی خوره! پدر سوروس منو گره زده به یه پاتیل معجون! بیا نجاتم بده!

- آره آره دخترم! موافقم باهات. یه استیک با سس مخصوص برام بگیر با یه نوشیدنی کره ای که پاتیل پاتیل بشم. دمت گرم دخترم!

در این لحظه لرد ارتباط رو قطع کرد و برگشت به رفع عقده های حقارت خودش. در همین زمان نجینی خوشحال از این که پدرش گفته بلند میشم میام اونجا تک تک پاتیل ها را توی سوروس فرو می کنم خوشحال و خندان بود و به صورت کاملاً همزمان این سوال پیش می آمد که چرا جادوگران نباید از موبایل استفاده کنند؟! مگه قراره هر چی اختراع میشه فقط برای مشنگ ها باشه؟! آخه این چه سوتی ای ـه که میدی خانم رولینگ؟! پس از قطار هم نباید استفاده کنن! با الاغ برن هاگوارتز و بیان!




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۱۹:۵۹ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
- که منو نیش زده بودی؟! الان به پول تبدیل‌ت میکنم!

شتــــــــــــررررق!!

نجینی که دهانش با پارچه‌ای بسته شده بود و قادر به فریاد کشیدن نبود، برق خشم از چشمانش می‌جهید! اسنیپ خنده‌ای شیطانی کرد و ادامه داد:

- فکر کردی میتونی هر جا دلت خواست بخزی؟!

نجینی در ذهنش فریاد کشید:

- پــــاپـــــــــااااا!
- فکر کردی میتونی دوباره بهم زور بگی؟!
- پــــاپـــــــــااااا!
- فکر کردی پولهام رو برمیداری و یه نیش هم روش؟!
- پــــاپـــــــــااااا!

همان لحظات ، خانه‌ی ریدل

هوا بارانی بود. لردسیاه روی مبل لم داده، دو گلبرگ از گل‌های رز را روی پلک چشمانش گذاشته و مشغول استراحت بود! و همانطور که از صدای وحشتناک رعد و برق لذت می‌برد، صدای نجینی را در ذهن‌ش شنید... ابتدا تصور کرد صدای باران را شنیده، ولی با تکرار مجدد، صدای دخترش را کاملن شناخت!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا از حقوقشون راضی نیستن. لرد بهشون اجازه می ده که شغل های جانبی جادویی یا غیر جادویی برای خودشون پیدا کنن. به این شرط که هر هفته نصف در آمدشونو به لرد بپردازن.
کراب یک مغازه وسایل آرایشی باز می کنه و رودولف سالن ماساژ! .هکتور نوشیدنی فروشی باز کرده...لیسا کلاس کنکور باز کرده. رز بوی گل فروشی و لینی نمایشگاه آشتی با حشرات و ...
آرسینوس و اسنیپ هر دو معجون فروشی باز کردن. اونم دقیقا کنار هم!
نجینی راه افتاده و داره نصف درآمدا رو جمع می کنه که ببره به لرد تقدیم کنه.

.....................

نجینی شالش را دور گردنش محکم کرد و به خزش ادامه داد. هدفش کاملا مشخص بود.
کمی بعد به صفی طولانی رسید. اهمیتی به صف نداد! نجینی دختر ارباب بود و هرگز در صف نمی ایستاد.
بی تفاوت به تمام انسان های منتظر در صف، خزید و وارد مغازه معجون فروشی اسنیپ شد.
داخل مغازه هم دست کمی از خارجش نداشت. جادوگران و ساحره هایی که به این طرف و آن طرف می رفتند و سفارشات معجونشان را روانه سوروس می کردند.

-معجون مادرشوهر کش بده...یکی از هکتور گرفتم اثر نکرد. تو از دم نابود کنش رو بده.
-معجون فارغ التحصیلی من چی شد؟ این بار سومه که از ماگل شناسی نمره نیاوردم.
-یه معجون سفید بده تو خونه تصمیم می گیرم به چه دردی بخوره.

نجینی خزید! او معجون نمی خواست. هیچ اهمیتی به معجون نمی داد. با صاحب مغازه کار داشت. و اتفاقا اسم صاحب مغازه دارای مقادیر دلپذیری سین بود. حرفی که نجینی از تلفظش بسیار لذت می برد.
-سوروس...

سوروس نگاهی به زیر پایش انداخت. مار تا پشت پیشخوان خزیده بود.

-پول...درآمد...نصفیسسسسس....بده...پاپا...

سوروس لبخندی تصنعی زد.
-هوم...بله...فراموش نکردم. با من بیا. پولا رو تو انباری نگه می دارم.

نجینی به دنبال سوروس به انباری خزید...
ناگهان احساس کرد خزیدن برایش سخت و حتی غیر ممکن شده.
وقتی به پشت سرش نگاه کرد دمش را دید که به شکلی بی رحمانه به دسته پاتیلی بزرگ گره زده شده.

-جونور غیر قابل تحمل دراز! که منو نیش می زنی...هان؟...اونم دو بار...الانم پول می خوای...هان؟

اثری از لبخند در چهره سوروس باقی نمانده بود.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۱۹:۵۹ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
نجینی قصد داشت از کوچه‌ی ناکترن مستقیما به خانه‌ی ریدل آپارات کند که متوجه شد آرسینوس و آماندا مثل ابر در جای خود محو شدند، انگار که از ابتدا نیز آنجا نبودند. متوجه شد رودولف قصد داشت او را دور بزند و حتما از جادوی سیاهی برای ایجاد تصاویر اشتباه برای نجینی استفاده کرده بود. پس دوباره به سالنِ رودولف آپارات کرد. رودولف همچنان درحالِ شمردن بود!

- دویست و دو!

نجینی صدای خطرناکی از دهانش درآورد و رودولف از شنیدنش مگسِ دویست و سومی را قمه نزده قورت داد!

- ابله! فکر میکنی پاپا اگه بفهمه این حرفها و تصاویرِ الکی رو برای اینکه منو دور بزنی تا پول‌هاش رو از تو نگیرم فففسس سسس؟! این چه نحوه‌ی برخورده؟! اصلن فکر کردی کی هستی؟!

رودولف دست میندازه دهن خودش رو جر میده و مگس رو از تهه حلق‌ش برمیداره!

- ببینید پرنسسِ ارباب! ببینید! من از شدتِ بی‌مشتری بودن دارم مگس می‌کُشم! این کوهِ مگس رو تماشا کنید آخه! دل‌تون واسم بسوزه لطفا!

نجینی که دل‌ش ذره‌ای برای رودولف نسوخته بود فیسِ تهدیدآمیزی می‌کند و در یورشی ناگهانی به سمتِ رودولف، قسمتی از دست چپ رودولف را جدا میکند، سپس می‌خزد و از سالن‌ش بیرون می‌رود!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶

پنه‌لوپه کلیرواترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
از مرگ خوشم نمی آد، ولی ازش نمی ترسم!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 104
آفلاین
رودولف نفس عمیقی کشید .
- پرنسس ، خواهشا یکم به من وقت بدین . دو روزه می دمش!
- فیس ، مگه پاپا بازیچه ی دست توئه مردک ؟ پول پاپا رو بده!

رودولف فکر کرد. زور زد! انقدر زور زد که از یکجا دیگه ش خارج شد !سپس بعد از صدای ناهنجاری که از وی خارج شد ، آهی از سر آسودگی کشید ، و ذهنش به کار افتاد!
- می گم پرنسس.

نجینی در یک میلی متری رودولف ایستاد . نیم تاج کوچکش را صاف کرد و با صدای آرام و خطرناکی پرسید :
- چیه سسس؟
- شنیدین...

رودولف نگاهی به دور و بر انداخت . سپس خم شد و در گوش بانو نجینی به آرامی گفت:
- آماندا می خواد از دادن پول به ارباب فرار کنه ، الان با آسینوس دست در دست هم دارن تو کوچه ناکترن قدم می زنن!
- قدم می زنن؟

رودولف خنده ی شیطانی ای کرد.
- آره ، آخه می دونی آرسینوس بدون اجازه ی ارباب ازش خواستگاری کرده ، آخه قانون پول دادن فقط شامل مجردا می شه ، باورتون می شه؟ منم زن دارم پس قانون شامل من نمی شه!

نجینی با حالتی متفکر دمش را زیر چانه ش زد .
- فیسسس، مطمئنی؟

رودولف با حرکت سر تایید کرد.
- آره تازه لیسا هم با هکتور نامزد کرده!

چشم های نجینی گرد شد ، لیسا! با هکتور! مگه می شه؟
به سرعت به کوچه ناکترن آپارات کرد و تازه وقتی حرف رودولف را باور کرد که آرسینوس را در حال بوسیدن دست آماندا دید! باید این خبر را هر چه سریع تر به پدرش می رساند!


نگاه کن ، خون زیادی ازت می رود!
درد داری!
داری می میری!
آیا این آخر کار است؟
از مرگ می ترسی؟
یک ریونکلاوی نباید از مرگ بترسد !
مرگ چیزی جز افق نیست!
و افق فقط محدوده ی دید ما است!
و مرگ نیز چیزی جز پیمان با تاریکی نیست!
پس؛
«روحش هنوز زنده س»


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۰:۵۶ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
رودولف پیغام کراب را خواند و با بی خیالی شانه ای بالا انداخت و پشت میزش نشست. پاهای بدون کفشش را روی میز گذاشت و با قمه اش مگسی را در هوا از وسط دو شقه نمود.
بله. کار و کاسبی سالن ماساژ رودولف خوش دست حسابی کساد بود. مخصوصاً که او از پذیرفتن مشتری های مرد امتناع می ورزید و طبیعتاً مشتری های زن نیز اعتمادی به وی نداشتند. آمدن یا نیامدن نجینی برای او فرقی نداشت. سپس مگس دیگری را با قمه اش به دو نیم تقسیم نمود.
_ صد و دوازده ...

_ فیسس... خوبه... خیلی خوبه...نصفشو رد کن بیاد!

رودولف با صدای نجینی از جای خود پرید.
_ پرنسس شمایین؟ خوش اومدین. صفا اوردین. خسته راهین... یه ماساژ مهمون ما باشین!

نجینی با اکراه و فیش کنان (ایش کنان ) رویش را از رودولف برگرفت.
_ فیـــش... من یه پولک گندیده امم دست تو نمیدم . پول پاپارو بده. زود!

رودولف با خونسردی کشوی میز خود را کشود و دخل خالی اش را جلوی چشم نجینی گرفت.
_ ای بابا پرنسس... کار و کاسبی حسابی کساده. مشتری نمیاد. بازار خوابیده. نیگا کن. ببین. خالیه...

نجینی از پشت عینکش نگاهی به دخل خالی انداخت.
_ پنجاه و شش گالیون! سهم این هفته ات. بده!
_ چجوری حساب میکنی؟! کی بهت ریاضی یاد داده؟! نصف صفر میشه صفر! نه پنجاه و شیش!

نجینی با خشم در حالیکه دندان های نیشش را به رودولف نشان می داد به او نزدیک تر شد.
_ فیــشووو... بلدم! نصف صد و دوازده میشه پنجاه و شیش! شنیدم داشتی پول هاتو میشمردی... رد کن بیاد. زود!

رودولف شدیداً احساس خطر میکرد. نمی دانست چگونه باید به نجینی حالی میکرد که داشته تعداد مگس هایی که نصف نموده را می شمرده است. نجینی لحظه به لحظه جلوتر می خزید و به او نزدیکتر میشد...



?Why so serious


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱:۵۷ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۱۹:۵۹ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
نجینی درحالی که با دُم‌ش آیینه‌ی کوچکی را گرفته بود و شال‌گردن‌ش را مرتب می‌کرد وارد کوچه‌ی دیاگون شد. آیینه را داخل جیب‌ش گذاشت، گره پاپیون‌ش را بررسی کرد و جلوی مغازه‌ی کراب متوقف شد.
کراب با وسواس مشغول توضیح دادن نحوه مصرف ریمل برای مشتری بود که چشم‌ش به او افتاد که وارد مغازه میشد و به سمت کراب می‌خزید؛ کراب در دل ناسزایی گفت و سعی کرد بدون اینکه چشمان تیزبین نجینی متوجه شود چوبدستی‌اش را که روی پیشخوان بود بردارد و دخل مغازه را غیب کند که مجبور به پرداخت نصف درآمد این هفته نشود، ولی دیگر دیر شده بود و نجینی اکنون روبروی کراب ایستاده بود:

- پولِ پاپا رو بده !

کراب داشت به تمام راه‌هایی که میتوانست نجینی را دست به سر کند فکر میکرد، اگر فقط چند لحظه زودتر متوجه آمدن نجینی شده بود.

دقایقی بعد

نجینی با دُم‌ش مشغول شمردن پول‌ها بود، و همانطور که از بالای عینک آفتابی‌اش پشت چشمی برای کراب نازک می‌کرد از در مغازه بیرون زد. پس از خروج نجینی از مغازه، کراب سریع به سمت شومینه‌اش رفت و پیغامی برای رودولف فرستاد:

نقل قول:
دخترِ لردسیاه داره میاد اونجا.
اومده نصف درآمدی که باید به لرد بدیم رو از ما بگیره.
من دیر متوجه شدم و نتونستم دخل رو خالی کنم.
تو مواظب باش بلایی که سر من اومد سر تو نیاد!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۴ ۲:۰۱:۴۶

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۶

شما ایچیکاوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۳۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
در همین حین مردم با تعجب به هکتور، که مرکز ثقل بلایای جهان بود، خیره شدند. سپس به مغازه خلوت آرسینوس نگاه کردند. خب مغازه آرسینوس صف نداشت، از طرفی قرعه کشی یک دستگاه نیمبوس آبی رنگ و هزاران جوایز نقدی و غیر نقدی دیگر داشت.
مردم بدون توجه به اسنیپ و هکتور، که اکنون در اثر نیش زنبور شبیه پفیلا شده بود، به سمت مغازه آرسینوس رفتند.

_بفرمایید؟ من پرفسور جیگر، با گاف مکسور البته، هستم. طراح سوالات معجون سازی کنکور و دارنده نشان برتر معجون پزی...
_آقا معجون پروتز لب بدون تزریق چند؟
_معجون چی؟
_آقا معجون یادگیری ۶ زبان خارجی در ۲ دقیقه چند؟
_آقا معجون "دو ساعت قبل از کنکور با انگیزه شروع کنیم و رتبه تک بشیم" دارید؟
_داداش معجون پولمان در عرض دو ساعت از پارو بالا بره کجاس؟!
_آقا معجون شاخ اینستا شدن دارید؟

در آن همهمه آرسینوس به این فکر می‌کرد که مرلین وکیلی به کجا چنین شتابان؟! البته به این هم فکر می‌کرد که اسنیپ صددرصد این معجون های افسانه‌ای را نداشته و احتمالا آب مقطر جای معجون در بطری به مردم داده است. پس او هم می‌توانست این کار را کند.اما برندش چه میشد؟! شرافت کاری‌اش؟! اکنون آرسینوس در دو راهی شرافت کاری‌اش و پول قرار داشت!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.