لرد گرما را در میان لباس هایش حس میکرد. لرد گرمش بود. لرد داشت داغ میکرد. اما لرد هنوز یک بطری نوشابه همراه خود داشت، پس آن را از جیبش بیرون کشید و درش را باز کرد... گاز نوشابه با صدای "پسسسس" خارج شد.
لرد با دستش کلاهش را نگه داشت که از سرش نیفتد و سپس سرش را بالا برد تا به سبک ویدیو های تبلیغاتی نوشابه بنوشد که ناگهان به یاد چیزی افتاد، لباسی که بر تن داشت یقه ای بلند داشت تا لب های باریک و بی رنگ لرد را بپوشاند.
لرد به سرعت سرش را پایین آورد و نگاهی به چپ و راست انداخت. لرد نیاز داشت خودش را از شر بطری نوشابه خلاص کند و یا در گوشه ای آن را بنوشد.
لرد راه خود را از قفسی که به سویش میرفت کج کرد و به جایش به سمت جایی که به نظر میرسید یک استخر باشد رفت.
لرد به استخر که دور آن را توری کشیده بودند نزدیک شد و تابلوی روی آن را با صدای بلند خواند.
- هوووم... استخر دلفین ها... لطفا به دلفین ها تحت هیچ شرایطی غذا ندهید! راجع به غذا صحبت کردن، ولی ما غذای نمیدیم... ما اربابی بسیار زرنگ و قدرتمند هستیم و به آنها نوشابه میدیم.
لرد نگاه دیگری به چپ و راست انداخت و سپس به آرامی و با لبخندی شیطانی بطری نوشابه را برای خالی کردن در آب زلال استخر بالا آورد...
لرد همچنان در حال بالا آوردن و کج کردن بطری بود که ناگهان...
- ببشخید آقاهه!
لرد پوکرفیس شد. ابهت لرد در دم نابود شد. اما لرد نمیتوانست در مقابل کسی که او را اینگونه مورد تمسخر قرار داده ساکت شود، پس لرد رو به سوی شخص گوینده کرد.
- کی جرئت کرد مارو اینطوری صدا کنه؟
- من بودم... شما مامانمو ندیدید؟ همین چند دیقه پیش باهام بود ها!
نگاه لرد به آرامی به سوی پایین رفت و بچه مشنگی را دید که موهایش را مدل داده بود و لباس های بسیار شیکی پوشیده بود... لرد نیشخندی زد... نیشخند لرد در زیر یقه لباس بسیار شیطانی بود.
- ببین... ما مادرتو میشناسیم! اون قفسه رو میبینی نوشته "قفس شیر های وحشی"؟ میری اون تو... مادرت منتظره... واست قاقالیلی خریده و ما چون بسیار ارباب بخشنده ای بودیم بهت آدرس دادیم.
لرد سپس دوباره به سمت استخر برگشت تا نوشابه را در آن خالی کند.
- بچه سوسول... قشنگ معلوم بود از اینا بود که لای پر قو گذاشتنش ها!
لرد که خودش را از شر یک کودک مشنگ خلاص کرده بود به سرعت دوباره بطری را بالا آورد و ناگهان صدایی شنید.
- نه... خواهش میکنم نریزید نوشابه رو تو آب ارباب!
لرد با تعجب سرش را بالا آورد و به اطراف نگاه کرد و البته چیزی به جز یک دلفین تنها که به نظر میرسید با لگد زده باشند توی صورتش یا نقاب گذاشته باشد را ندید.
- چی؟! کی با ما بود؟! کسی به ما دستور داد الان؟
- ارباب؟
لرد سرش را به چپ و راست تکان داد و نگاه دیگری به دلفین مذکور انداخت و البته بطری نوشابه را هم بدون توجه به حرف دلفین که اصولا با خوردن نوشابه رودل میکرد و حالش بد میشد، به درون آب خالی کرد. سپس به سوی قفسی که در انتهای پست قبل به آن اشاره شده بود حرکت کرد و در همان حال زیر لب گفت:
- به حق چیزای ندیده... یا ما داریم خل میشیم، که البته غیر ممکن است و یا این حیوانات یه مشکلی دارن که باز هم بین مشنگ ها غیر ممکنه!