دامبلدور با دیدن چهره ی عصبانی لرد سیاه بلافاصله پشیمان شد و به جیمز اشاره ای کرد. جیمز کمی عقب رفت و دامبلدور لبخندی زد.
- خب حمله که نه. می دونی تامی، ما می تونیم با مذاکره همه چی رو حل کنیم.
لرد چشم غره ای به دامبلدور رفت و روی صندلی اش نشست. نجینی مونتگمری، مونتگمری نجینی و ولدمورت نجینی مونتگمری اطراف نجینی می خزیدند و مونتی بیل به دست گوشه ی سالن ایستاده بود. دامبلدور نفسی کشید و لبخندی زد.
- تامی، تو خیلی برای این مرگخوارا زحمت میکشی. مطمئنم که الان خسته ای. برو کمی استراحت کن، به مرگخوارت هم بگو استراحت کنند. شاید ما خواستیم حمله کنیم. نیروشون باید زیاد باشه! منم از نوه های گلت نگه داری می کنم.
لرد سیاه مشکوکانه به دامبلدور نگاهی کرد.
- تو مطمئنی که می خوای این کارو بکنی دامبلدور؟
دامبل به مرگخواران که مشکوکانه به او خیره شده بودند نگاهی کرد و سپس با مهربانی لبخندی زد.
- اهوم. شک نکن تامی.
لرد سیاه که از حسن نیت دامبلدور مطمئن شده بود به مرگخواران اشاره ای کرد و به طرف اتاقش رفت. مرگخواران در یک ثانیه ناپدید شدند و مونتی و نجینی هم از این قائده مستثنی نبودند. چشمان دامبلدور برقی زد.
- خیلی خب تدی، تو دست و پاهای نجینی مونتگمری رو بگیر، جیمز هم مونتگمری نجینی رو میذاره تو کیسه. منم به حساب ولدمورت نجینی مونتگمری می رسم.
جیمز به سه بچه مار نگاهی کرد و جیغ کوتاهی کشید.
- یعنی چی؟ این نامردیه عمو دامبل! آخه این دوتا بیدارن ولی ولدمورت نجینی مونتگمری خوابه. کار آسونه رو خودت برداشتی؟
داملبدور بی توجه به جیمز به طرف ولدمورت نجینی مونتگمری رفت. جیمز با ناراحتی مونتگمری نجینی را بلند کرد که صدای فیش فیشی دامبلدور را متعجب ساخت.
- فشییییییییییسوس فوووووش عوا! عوا! فیش (هی. شما می خواین منو بدزدین؟ عههه عههه!)
همزمان با صدای مونتگمری نجینی، نجینی مونتگمری نیز صدای عجیبی از خود در اورد.
- فیش فیش؟ فشیوس فیش؟ فیش فوشی فش! ( بله بله؟ شما می خواین نوه های اربابو بدزدین؟ الان یه بلایی سرتون میارم که خودتون توش بمونین! )
تدی وحشت زده نجینی مونتگمری را روی زمین انداخت. دامبلدور که از صدای بلند بچه مار ها وحشت زده شده بود و می ترسید که صدا به اتاق لرد سیاه برسد و کسی متوجه نقشه شان شود به آرامی گفت:
- تدی و جیمز، اون دوتا رو بندازین زمین! همین ولدمورت نجینی مونتگمری رو می بریم! خوابه چیزی نمی فهمه! سریع آماده بشین. آپارات می کنیم!
یک ساعت بعد- سالن اصلی خانه ریدل:لرد سیاه با عصبانیت به مونتگمری نگاهی کرد و فریاد بلندی کشید.
-تو خجالت نمی کشی؟ مثلا" اونا بچه هاتن! ولدمورت نجینی مونتگمری نوه ی محبوب ارباب بود! ببین اسمش هم شبیه اربابه. به جز اون مونتگمری که چسبیده به اسمش بقیه اجزای اسمش مورد علاقه ی ارباب بود. مونتی یا اون بچه رو برمیگردونی یا بلایی به سرت می ارم که تسترال های زیرزمینم به حالت گریه کنن.
مونتی آب دهانش را قورت داد و به نجینی که از حرص رویش را برگردانده بود نگاهی کرد. سپس زیر لب گفت:
- ارباب، میشه کسی رو با خودم ببرم؟ اخه من تنهایی چطوری برم تو ساختمون محفل؟
- خیلی خب، سه نفر داوطلب شن با مونتگمری برن.
لرد سیاه این را گفت و سپس رویش را برگرداند و به طرف اتاقش رفت.