خلاصه:
ایوان روزیه موفق به ساختن دستگاهی برای سفر در زمان شده.لرد و مرگخوارانش با استفاده از دستگاه به آینده سفر میکنند ولی با دیدن وضعیت مرگخواران آینده تصمیم به بازگشت میگیرند ولی اشتباها از زمان دیگری(دوره دایناسورها)سر در میاوردند.
____________________________
لرد گوی را گرفت و با احتیاط ضرباتی به قسمتهای مختلف سر ایوان وارد کرد که باعث شد بعد از مدتها مغز ایوان مجددا شروع به کار کند.
-ارباب چرا میزنین خب؟نمیتونم فورا برگردیم.دستگاه به انرژی احتیاج داره.چند ساعتی باید همینجا بمونیم و از طبیعت زیبا لذت ببریم.
لرد سیاه سوسمار پرنده کوچکی را که در صورت لرد به دنبال دماغی برای گاز گرفتن میگشت از مقابل صورتش دور کرد. سوسمار بی خیال بینی لرد شد و به سراغ موهای بلا رفت.بلا بدون توجه به سوسمار لبخند زد.
-بله ارباب.اگه بریم کنار اون آبشار من میتونم شعری رو که در وصف چشماتون سرودم تقدیمتون کنم.
چهره در هم رفته لرد کاملا از شدت علاقه او به شنیدن اشعار بلا خبر میداد.به دستور لرد مرگخواران بطرف جنگل حرکت کردند.
سه ساعت بعد:-ارباب خسته شدیم.حالمون داره از طبیعت زیبا به هم میخوره.
-ارباب احساس نمیکنین داریم دور خودمون میچرخیم؟
-ارباب میخوایین کولتون کنم؟
-ارباب من احتیاج به مرلینگاه دارم.
-ارباب مورگانا موهای منو میکشه.
-الان میگه همینجا توقف میکنیم!
صدای لرد سیاه در جنگل پیچید.
-همینجا توقف میکنیم!
دراکو به آرامی به لرد نزدیک شد.
-ارباب ببخشیدا...ولی این بار ششمه که همینجا توقف میکنیم.بهتر نیست دست از سر کچل طبیعت برداریم و تو همین غار استراحت کنیم تا دستگاه آماده بشه؟
لرد نگاهی به سوسمار پرنده که اینبار گوش پرسی را میکشید انداخت و با اکراه قبول کرد.دراکو فورا به داخل غار رفت و از امن بودنش مطمئن شد.
لرد و مرگخوارانش وارد غار شدند.لرد سیاه کنار آتش کوچکی که بلا روشن کرده بود نشست.
-خب.من جام خوبه.میتونین غذامو بیارین.شکار که بلدین؟
انگشت بارتی از میان جمع بالا رفت.
-بابایی من بلدم.با توری پروانه شکار کردم قبلا.
لرد اخمی کرد.
-هوم...آفرین.ولی این شکار کمی بزرگتره.این نکته رو هم فراموش نکنین که دایناسورا از خانواده اژدها هستن و ممکنه پوستشون نسبت به جادو مقاوم باشه.