در خانه ریدل ارباب لرد ولدمورت کبیر با کمال حیرت به رز ویزلی نگاه کرد که در میان حمامی از خون شناور بود و تنها کله اش از کل پیکرش باقیمانده و اضافات (
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
) بدنش در طرح هایی زیبا به در و دیوار پذیرایی با شکوه خانه ریدل پاشیده و نقشیده و نگاریده و دمیده و لمیده از این چرندیات کلا !
لینی: «ارباب ؟ آخه چرا رز رو کشتین ؟ چرا تکه تکه اش کردین ؟ مگه چیکار کرده بود ؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d42991c0eb.gif)
»
لرد سیاه همچنان که حیرانی داشت و مسکو می زد، با چشمانی ریز شده به چوبدستی خودش خیره مانده بود. با تعجب و صدایی بی روح و کاملا بی تفاوت گفت:
«نمیدونم لینی. خودمم نفهمیدم چی شد. دیدم چوبدستیم سنگینی میکنه. گفتم باز بارتی باهاش بازی کرده و افسون توی سرش گیر کرده، بیرون نمیاد. یه تکونی دادم. بعد یکی هم از توی آشپزخونه گفت آوادا...یه دفعه اخگر سبز پرید بیرون از چوبدستی من.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d8518e85b8.gif)
»
لینی: «ارباب. اون که من و آنی مونی بودیم داشتیم توی آشپزخونه سوسک هارو می کشتیم با آوادا ! رزززز ! »
لرد: «نیگاش کن دختره وراجو. در حین جیغ زدن هم تموم کرده. فکش بازه اما سایلنته. خب تو هم اشک نریز لینی. الان روحشو پیدا می کنم، زنده میشه. »
لرد چوبدستیشو در هوا تکانی داد و روح 21 گرمی رز را در هوا شکار کرد و به درون کله رز فرستاد. سپس به کمک تعدادی نخ که از ناکجا ظاهر شدند، اعضای مختلف و تکه تکه شده رز را از روی دیوار جمع کرد و با فاصله های دوری به کله رز گره زد. رز کله ای بود که جوارح و سایر پیکر تکه تکه اش با نخ از کله اش آویزون شده بودند.
رز: «جیغ ! لن ! فکر کنم نخ حامل قلبم افتاده دست نجینی. فک کنم قلبمو داره نیش می زنه. بوی دندون کرموشو حس میکنم. ببین کجا افتاده قلبم. کمک !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)
»
لرد: «دیگه وقت تنگه مجبور شدم جای رگ و استخوون از نخ استفاده کنم. تعمیرش با تو لینی !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c91016fc30.gif)
»
در این حین ایوان، روفوس و آنتونین از ماموریتشان بازگشتند و در پذیرایی خانه ریدل، مقابل اربابشان ظاهر شدند...
در خانه شماره 12 گریمولد آلبوس دامبلدور کبیر در مرلینگاه نشسته بود و به شدت فکر می کرد. ناگهان رشته افکارش پاره شد و به پیکر و شکم خودش خیره ماند. با خستگی و افسرگی تمام رو به دلش گفت:
« تا کی من کار کنم تو بخوری و آخرش منو بکشونی چندین ساعت به این مکان نحس ؟ هان؟ »
در این لحظه شکم دامبلدور جانی گرفت. همانند پشت کله پروف کوییرل چشم و چالی و دهانی یافت و از میان دهان سخنی آمد که:
« میخوای من کار کنم، تو بخوری ؟! هووم ؟»
پس از صحنه هایی چندشناک، دامبلدور از مرلینگاه خارج شد و در مقابلش جرج و تدی را دید که از کوچه ناکترن آپارات کرده بودند و برگشتند.
دامبلدور: «اوه برگشتید. نگرانتون بودیم. میخواستیم هر طور شده باهاتون تماس بگیریم. جیمز کجاست ؟»
جرج: «نمیدونم چی شده بود. گیر کرده بودیم توی دیاگون. از ناکترن تونستیم بیام اینجا فقط. جیمز هم اومد دیگه. »
هری با عجله خود را به جلوی راه پله ها، جایی که دامبلدور و جرج صحبت می کردند، رساند.
هری: «کو نمی بینم جیمز رو ؟ کجاست ؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413a50bb0ac.gif)
»
جرج جورابش را از ساق پایش پایین کشید اما جیمز را نیافت. به سمت مرلینگاه رفت. با نیت جیمز وضو کرد و برگشت. دوباره درون جورابش و حتی کفشش را هم نگاه کرد و باز هم جیمز را نیافت. با ناامیدی گفت:
«نیستش. فکر کنم افتاده خونه همسایه.»
تدی: «شایدم اصلا نیومده. چون یویوش نیست. قبل از هر آپارات اول یویوش رو میفرسته. بعدش خودش. »
جرج: « چیزی نشده دیگه. نهایتش میریم ناکترن دنبالش. »
تدی: «قطعا ناکترن هم بسته شده. وگرنه تا حالا می اومد. »
جرج زوری زد اما به سمت ناکترن غیب نشد و با نا امیدی سری تکان داد و حرف تدی را تایید کرد.
ریگولوس بلک بود که همه چیز را شنیده بود. حالا یک محفلی بزرگ و جیغول در کوچه ناکترن به دام افتاده بود. ریگول بدون توجه به محفلی ها با نفرت از کنارشان گذاشت و به سمت درب خانه می رفت. سعی می کرد طوری نشان دهد که مشکوک نباشد.
دامبلدور: «های ! ریگول ! شب دیر نیا که ما از ساعت 9 در رو قفل می کنیم و اتاق تو در صورت نبودنت میشه برای من !
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d422235490.gif)
»
ریگولوس در حالی که به لرد سیاه و خانه ریدل می اندیشد، در را کشید و در حین خروج و بستن آن رو به دامبلدور گفت:
«اتاق من و کریچر از اصیل های خائن مشنگ دوست و دورگه های کثیف و ماگل زاده ها پذیرایی نمی کنه. مرتیکه بستنی قیفی. عصر بخیر.»
و محفلی ها بی آن که از شغل شریف ریگول و ذهن زیبایش با خبر باشند، به بحث خودشان در مورد موقعیت فعلی جیمز ادامه دادند و یکی پس از دیگری تزهای خرسند و سرافراز می دادند دوست داشتن با امیدواری بگن که جیمز در شبکه آپارات به ترافیک خورده و به زودی پیداش میشه و صبر را ترجیح می دادند...