سوژه جدید-بیا بگیر!
مالی ویزلی کاسه پر از سوپ پیاز را روی میز،روبه روی آرتور ویزلی کوبید.محتویات کاسه بیرون ریختند و کاسه نصفه شد!
آرتور ویزلی که از کثیف شدن ردای نو اش عصبانی بود،بلند شد و با مشت بر روی میز کوبید.
-چته زن؟چرا مث تسترال رفتار میکنی؟
-هیچی فقط از این که ردای نو تنته خوشحالم!
-خوشحالی ینی نصف کردن تنها کاسه این خونه؟
مالی از شدت عصبانیت دستش را که از کویر لوت خشک تر بود،با پیشبند سسی اش خشک کرد!
-آخرین باری که برام لباس خریدی قبل از وقتی بود که چارلی به دنیا اومد!آخه مگه گناه من چیه که همیشه برام ملاقه میخری؟به مرلین منم آدمم،لباس میخوام.
آرتور قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و مثل افرادی که حقشان پایمال شده،به مالی نگاه کرد.
-عزیزم،من پول ندارم...
مالی که منتظر شنیدن چنین چیزی بود،با گوشه چشم به ردای نو آرتور که حالا ازش سوپ میچکید و توسط تکه های بزرگ پیاز تزئین شده بود نگاه کرد.
-پس چطور این ردا رو برا خودت گرفتی؟نکنه پولات رو برا یکی دیگه خرج میکنی؟
آرتور که اوضاع رو وخیم میدید و از ترس ملاقه جدید مالی که در هوا تاب میخورد،پشت میز آشپزخانه پناه گرفت که طبق محاسباتش تا دودقیقه دیگه مثل کاسه نصف میشد!
آرتور:نه عزیزم،من فقط تورو دوس دارم.اصن میخوای همین حالا بریم دیاگون برات چند تا ردا نو بگیرم؟
مالی که آروم شده بود،ملاقه رو زمین گذاشت.
مالی:اوهــــــــــوی...بـچـــــــــه ها...میخواییم بریم خرید!
حدود 20 تا 30 بچه مو قرمز،از 30 ساله تا 2 ماهه،به آشپزخانه هجوم آوردند.
آرتور:آخه اینا رو کجا ببریم؟
مالی:کوچه دیاگون!
یکی از ویزلیک ها که به دلیل زیاد بودن تعداد خواهر و برادراش فاقد اسم بود،بالای سر پدرش پرید و موهایش را کشید!
ویزلیک:ما هم میام!جنایت تو روز روشن؟خشونت با کودک؟تنبیه فیزیکی؟
آرتور که تقریبا کچل شده بودو از حرف های قلمبه سلمبه ی ویزلی 2 ساله تعجب کرده بود،ویزلیک را روی زمین گذاشت و رو به بقیه گفت:
-یکی،یکی به مقصد دیاگون از شومینه برید تو،گونی پودر اونجاست،زیاد بر ندارید تا کم نیاریم.همش ده کیلوئه!