بنده طی دستور مراجع ذی صلاح تصمیم به پستیدن دوباره در این تاپیک گرفتم.به طوری کاملا ناگهانی و حتی بیشتر !
-----------------------------------------------------------------------
روزی از روزهای زیبای بهاری ، یا شاید هم تابستانی ، ولی نه پاییزی ، زمستونی حالش بیشتره ، حالا هر چی به ما چه.
روزی از روزهای زیبای سال(!) هدویگ در حال گذر از کنار خانه 12 میدان گریمالد بود.ساعتی بیش نبود که صاحب هری(رجوع شود به فیلمهای هندی.مثال : صاحب جی!) او را رها کرده به لاو ترکاندن به همراه معشوقه پرداخته بود.هدویگ نیز پس از روزهای اسارت داشت برای خودش حالی می کرد شدید.هی معلق می زد بعد آفتاب بالانس می زد بعد دوباره معلق می زد!
به ناگه موجودی بس زشت و بد قواره از دوردستها نمایان گشت و با خنده ی مزحکی به سوی هدویگ روانه شد!
این موجود کریه المنظر به محض رسیدن به هدویگ شروع به خواندن شعری بس ارزشی نمود:
به به ای جغد ، تو چه زیبایی چه سری چه دمی عجب پایی
هدویگ ، این جغد زیباروی و خارق العاده طی حرکتی که چندی پیش از جادوگر T.V یاد گرفته بود همچون دامبل شروع به بندری زدن کرد بس حرفه ای!!!
آن موجود ناشناخته هم با هدویگ همراه گشت!!!
هر دو جوگیزر شده بودند شدید!!!
هدویگ سری چرخاند.به ناگه موجودی دیدی بسی شبیه به موجود کریه المنظر.او با چماقی در دست به سوی آندو می آمد و چماغ را به نشانه ی تهدید تکان می داد و باز هم تکان می داد!!!
هدویگ سقلمه ای به کریه المنظر بقل دستی نواخت و او را متوجه کریه المنظر دیگر کرد.
کریه المنظر بغل دستی فریادی کشید به شرح زیر:
_آه.کفیه.عزیزم!!!
کریه المنظر دیگر که صدایی بس نازک داشت نیز فریادی کشید بدین شرح:
_اوه.کفی.دوست دارم!!!
باقی قضایا سانسور می شود به دلایل امنیتی و شاید هم به دلایل آسلامی...
--------دقایقی بعد---------
کفی هدویگ را به کفیه معرفی می کند:
_کفیه جان.این که میبینی چیتوزه.ببخشید.این که می بینی هدویگه.خداییش خوشگله نه؟
کفیه نگاهی عاقل اندر سفیه به کفی انداخت که کفی را از آن حرف پشیمان کرد شدید!!!
کفی در راستای شستشوی ... حرف قبلی دوباره دهان باز کرد:
_البته خودت که می دونی.دنیا دیگه مثل تو نداره...
کفیه با گفتن ورد چماقیوس کفی را خاموش ساخته رو به هدویگ کرد و گفت:
_هدویگ جان بفرما خونه نهار در خدمت باشیم.
هدویگ بس متعجب شد و گفت:
_آخه من هنوز نمیدونم شما چه جونوری هستین!اونوقت بیام خونتون؟
کفی در راستای رفع ابهامات پیش آمده دهان باز نمود و گفت:
_ای جاهل.من ققنوسم و این هم ققنوس.ما صاحبان محفل ققنوسیم.ما کلا ققنوسیم.ما خیلی ققنوسیم.
و باز هم چماقیوس!!!
هدویگ پس از شنیدن این سخن بس شعفمند گشت و کفش برید در حد جریوس ماکزیموم!!!
در راستای این برش گفت:
_پس بریم نهار بخوریم.راست می گن که فقط عضوهای محفل می تونن بیان توی اون خونه؟
کفی:
_ هدویگیتا ، نترس از محفلی شدن بیا اون با مــــــــــن!!!
به نظر می رسد که باز هم چماقیوس!!!!!!!!!!!!
...
-----------------------یه خورده زیادی ارزشی شد.امیدوارم تایید شه.ارزشیم میومد کاریش نمیشه کرد!
هوم...بابل ارزشی
بس ارزشی دیدیم و ارزشی گشتیم و بسی کف نمودیم و خنده کردیم!
انصافا ارزشی بودن به جای خود، ولی پست بدی نبود! البته میدونم چجور مینویسی...بر اساس همون نوشته ها تایید شدی و امضاتم میفرستم برات!