ارباب لرد کبیر بر روی تخت حکومتش نشسته بود و عده ای از مرگخوارانش نیز دورش جمع شده و سرگرم خاراندن پاچه های وی بودند .
لرد با خشم گفت :
- خیلی وقته که کسی رو شکنجه ندادیم . حالا این وزارتی ها به اینجا حمله کردن که دلیل بر این نمیشه همتون کپ کنین !
مرگ خواران با شنیدن این حرف سرهاشونو پایین انداختند و با شدت بیشتری مشغول خاراندن پاچه های لرد شدند .
پیتر با احتیاط گفت:
- ارباب . دیگه هیچ محفلی برای شکنجه دادن پیدا نمیشه . هه به سمت ما برگشتن .
بلافاصله همه مرگخواران سرشونو به علامت تایید تکون دادند .
لرد با خشم چوبدستیش رو از توی جیب رداش دراورد و در یک عملیات فوق انتحاری فریاد زد :
- خفه شید ! آواداکدورا !!!
برای چند لحظه ای سکوت بر قرار شد سپس پیکر سه تن از مرگخواران که از همه به لرد نزدیک تر بودند بر روی زمین افتاد . بقیه مرگخواران با نگرانی نگاهی به هم کردند . لرد دوباره چوبدستیش رو بالا گرفت تا عده بیشتری رو نفله کند که مرگخواران باقی مونده سریع به سمت پاچه های لرد هجوم بردند و با بیشترین شدت ممکن شروع به خاراندن پاچه های ایشان کردند .
لرد که یکم حال اومده بوده دوباره چوبدستیشو در جیبش گذاشت و گفت :
- من میخوام یکی رو شکنجه کنم حالا .
ملت مرگخوار
لرد با دیدن وضع مرگخوارانش با خشانت تمام پاچه خواری ها را نادیده گرفته و چند آواداکدورای دیگر نصیب مرگخوارانش کرد . ناگهان صدایی از دور شنیده شد .
- یه نفر نزدیک دژه . یه نفر داره به دژ نزدیک میشه !
ملت مرگخوار با تعجب به هم نگاه کردند .
لرد : ایول چه توهمی ! یه نفر برای شکنجه پیدا شده .
پیتر که از اینکه دیگه قرار نیست زیر خشانت لرد لگد مال بشود از خوشحالی صدایش میلرزید گفت:
- نه سرورم توهم نیست . صدا از برج دیده بانیه . مثل اینکه بالاخره یه نفر برای شکنجه پیدا شده .
لرد چند لحظه فکر کرد تا مفهوم این جملات رو از درون درک کند سپس بلافاصله بعد از درک کردنش دکمه ای رو در کنار تختش فشار داد . ناگهان دیوارهای دژ به کناری رفتند و منظره بیرون رو به نمایش گذاشتند ، سپس دوربین یه چشمی بزرگی از سقف پایین آمد .
ارباب لرد کبیر دوربین رو به چشم زد و با دقت به بیرون نگاه کرد .
... دوربین روی منظره بیرون زوم کرده...
پیرمردی با ریشی بلند در زیر سایه درختی نشسته و داشت چیزی رو میخوند .
لرد که فکر میکرد دارد اشتباه میبیند یه بار چشماش رو مالوند و دوباره به دوربین خیره شد . اشتباه نمیکرد آن شخص مجهول همان دومبول معلوم الحال بود .
لرد
پیتر که از قیافه کج و کوله لرد که کج و کوله تر میشد به وجد اومده بود گفت:
ارباب چی دارین میبینین ؟
لرد : هوووم عجیبه اون یارو دومبول خودمونه . سریع برین بگیرینش بیاریینش توی دژ یکم شکنجش بدم .
پیتر
: قربان به نظر شما امکان نداره این یه تله باشه ؟
لرد : هان ؟
پیتر که ترسیده بود با احتیاط گفت :
- آخه دومبول که اینجوری ....
بلافاصله دست لرد به سمت جیبش رفت .
پیتر با وحشت اضافه کرد :
- نه قربان الان دومبول رو میارییمش !
پیتر اینو گفت و قبل از اینکه به صورت آستکبارانه ای کشته شود از اتاق لرد بیرون رفت .
چند لحظه بعد .
دروازه های دژ باز شدند و عده ای از مرگخواران سوار بر جارو و توپ و تانک و اسب و قالیچه و ... راهی مکانی شدند که آلبوس به صورت مشکوکیوسی در آنجا اقامت داشت .....