هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
دژ مرگ همیشه مملو از فریاد ها و ناله هایی بود که توسط طلسمی باستانی از قدرت شنوایی مشنگ ها فراتر می رفت.اما ناله هایی که از شب قبل تا به حال به گوش می رسیدند با تمامی فریادها فرق داشتند.این ناله ها که لحظه ای قطع نمی شدند صدبرابر دردآلود تر از گذشته بودند.
سیاه پوشی چاق و عظیم الجثه از پله های سیقلی و چوبی پایین آمد و به منبع فریادها نزدیک شد تا شاید بتواند صاحب صدا را شناسایی کند.
وقتی متوجه شد همه ی ناله های پراز زجر متلق به جغد نحیف وسفیدی است که چشمانش به تدریج بی سو می شوند تا از حال برود با صدایی دورگه گفت:این نیمچه جغد این قدر صدا میکنه؟؟؟
سیاه پوش دیگری از آن طرف اتاق ,درست جایی که هیچ کس فکرش را هم نمی کرد بیرون آمد .نقابی بر صورت نداشت و چهره اش کاملا مشخص بود ,لبخندی را که بر لب داشت گشوده تر کرد وگفت:این جغد پاتره.نمی دونم چرا لرد گفته این جونور رو شکنجه کنیم.فکر نکنم لیاقت شکنجه شدن داشته باشه
این را گفت و طلسمی بنفش رنگ به سوی جغد عاجز فرستاد .به محض اصابت طلمس با جغد,ناله ها خاموش شد و حیوان فلک زده در هوا معلق ماند.صورتش داد می زد که اگر زبان داشت به حرف می آمد و التماس کنان می خواست او را پایین بیاورند.
سیاه پوشی که مدتی پیش از پله ها پایین آمده و به تازگی متوجه ماجرا شده بود با خود اندیشید که چگونه ممکن است جغدی وارد محفظه ی وحشت شود و تنها شکنجه شده و سالم از محفظه بیرون آید و یا اصلا الکتو چه طور می توانست حیوانی کوچک را وارد محفظه ی وحشت کند.
سیاه پوشی که در ذهنش الکتو خطاب شده بود .و به نظر می رسید ذهنش را خوانده با خنده گفت:راهب چاق یه مرگخوار نباید دلرحم باشه
هنگامی کگه سخنش را به پایان رساند چوب دستی اش را حرکتی داد و جغد را از دری که تازه گشوده شده بود عبور داد و پشت سرآن از در عبور کرد.
مرگخوار دیگر هم که اصلا نمی خواست در کارها از سایرین عقب باشد عزم خود را جمع کرد و وارد اتاق به اصطلاح محفظه ی ترس شد.


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
دروازه های دژ باز شدند و عده ای از مرگخواران سوار بر جارو و توپ و تانک و اسب و قالیچه و ... راهی مکانی شدند که آلبوس به صورت مشکوکیوسی در آنجا اقامت داشت .

مرگخوارا به درختی که دومبول زیر ان نشسته بود رسیدند.

دومبول لباس هایی تمام چرمو شبیه ماترکیس پوشیده بود. با رسیدن مرگخواران هیچ حرکتی از خودش نشان نداد و هویجوری روزنامه میخوند!

ناگهان پیتر از روی جارو با صدای وحشتناکی به زمین افتاد ! با تته پته گفت:
- ت .. ت .... تله !
او با ترس به دروازه های دژ خیره شده بود!
ناگهان تمام مرگخواران با تعجب به پشت برگشتند !
بلیز با تعجب: موها ... قوها
کسانی داشتند با طلسم از بیرون دروازه های دژ را می بستند!
بارتی دوربینی را از رداش در اورد و مشغول دیدن شد؛ ناگهان او هم بصورت کاملا ارزشی روی زمین افتاد!
بارتی اون دوربین خراب شده رو بده من ببینم چه خاکی تو سرمون شده شما که هیچی نمیگید! . این صدای وحشت زده ی ماروولو بود که برسر بارتی کوفته (از نوع تبریزی ) می شد.
ماروولو اولین مرگخواری بود که موضوع را تقریبا روشن کرد :
حم ... حم... حمله شده ! تله بود ! دارن دروزاه های دژ رو می بندن!
دومبول روزنامه را کنار گذاشت؛ نیشخندی زد و گفت :
- دروازه های دژ بستس تا سه ساعت هم هیچ کس در دژ نمیتونه آپارات کنه ! فکر میکنین سه ساعته همتونو میگیرم؟
قبل از اینکه سرژ بتواند به او حمله کند دومبول ناپدید شده بود.
سدریک:
لارا : هممون شپلخ میشیم ! فاتهتونو بخونین.


ویرایش شده توسط بارتیموس در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۶ ۱۳:۰۵:۲۵

[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۹:۳۶ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ارباب لرد کبیر بر روی تخت حکومتش نشسته بود و عده ای از مرگخوارانش نیز دورش جمع شده و سرگرم خاراندن پاچه های وی بودند .
لرد با خشم گفت :
- خیلی وقته که کسی رو شکنجه ندادیم . حالا این وزارتی ها به اینجا حمله کردن که دلیل بر این نمیشه همتون کپ کنین !
مرگ خواران با شنیدن این حرف سرهاشونو پایین انداختند و با شدت بیشتری مشغول خاراندن پاچه های لرد شدند .
پیتر با احتیاط گفت:
- ارباب . دیگه هیچ محفلی برای شکنجه دادن پیدا نمیشه . هه به سمت ما برگشتن .
بلافاصله همه مرگخواران سرشونو به علامت تایید تکون دادند .
لرد با خشم چوبدستیش رو از توی جیب رداش دراورد و در یک عملیات فوق انتحاری فریاد زد :
- خفه شید ! آواداکدورا !!!
برای چند لحظه ای سکوت بر قرار شد سپس پیکر سه تن از مرگخواران که از همه به لرد نزدیک تر بودند بر روی زمین افتاد . بقیه مرگخواران با نگرانی نگاهی به هم کردند . لرد دوباره چوبدستیش رو بالا گرفت تا عده بیشتری رو نفله کند که مرگخواران باقی مونده سریع به سمت پاچه های لرد هجوم بردند و با بیشترین شدت ممکن شروع به خاراندن پاچه های ایشان کردند .
لرد که یکم حال اومده بوده دوباره چوبدستیشو در جیبش گذاشت و گفت :
- من میخوام یکی رو شکنجه کنم حالا .
ملت مرگخوار
لرد با دیدن وضع مرگخوارانش با خشانت تمام پاچه خواری ها را نادیده گرفته و چند آواداکدورای دیگر نصیب مرگخوارانش کرد . ناگهان صدایی از دور شنیده شد .
- یه نفر نزدیک دژه . یه نفر داره به دژ نزدیک میشه !
ملت مرگخوار با تعجب به هم نگاه کردند .
لرد : ایول چه توهمی ! یه نفر برای شکنجه پیدا شده .
پیتر که از اینکه دیگه قرار نیست زیر خشانت لرد لگد مال بشود از خوشحالی صدایش میلرزید گفت:
- نه سرورم توهم نیست . صدا از برج دیده بانیه . مثل اینکه بالاخره یه نفر برای شکنجه پیدا شده .
لرد چند لحظه فکر کرد تا مفهوم این جملات رو از درون درک کند سپس بلافاصله بعد از درک کردنش دکمه ای رو در کنار تختش فشار داد . ناگهان دیوارهای دژ به کناری رفتند و منظره بیرون رو به نمایش گذاشتند ، سپس دوربین یه چشمی بزرگی از سقف پایین آمد .
ارباب لرد کبیر دوربین رو به چشم زد و با دقت به بیرون نگاه کرد .
... دوربین روی منظره بیرون زوم کرده...
پیرمردی با ریشی بلند در زیر سایه درختی نشسته و داشت چیزی رو میخوند .
لرد که فکر میکرد دارد اشتباه میبیند یه بار چشماش رو مالوند و دوباره به دوربین خیره شد . اشتباه نمیکرد آن شخص مجهول همان دومبول معلوم الحال بود .
لرد
پیتر که از قیافه کج و کوله لرد که کج و کوله تر میشد به وجد اومده بود گفت:
ارباب چی دارین میبینین ؟
لرد : هوووم عجیبه اون یارو دومبول خودمونه . سریع برین بگیرینش بیاریینش توی دژ یکم شکنجش بدم .
پیتر : قربان به نظر شما امکان نداره این یه تله باشه ؟
لرد : هان ؟
پیتر که ترسیده بود با احتیاط گفت :
- آخه دومبول که اینجوری ....
بلافاصله دست لرد به سمت جیبش رفت .
پیتر با وحشت اضافه کرد :
- نه قربان الان دومبول رو میارییمش !
پیتر اینو گفت و قبل از اینکه به صورت آستکبارانه ای کشته شود از اتاق لرد بیرون رفت .

چند لحظه بعد .

دروازه های دژ باز شدند و عده ای از مرگخواران سوار بر جارو و توپ و تانک و اسب و قالیچه و ... راهی مکانی شدند که آلبوس به صورت مشکوکیوسی در آنجا اقامت داشت .....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۶ ۹:۴۱:۱۹



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۴:۵۷ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

تام ریدلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
جنگ به هیچ وجه تمام شده اعلام نمی شه!
برای خادمان سایه جنگ تا پیروزی نهایی ادامه خواهد داشت!

بعد از تلاش مذبوحانه برای تصرف دژ ِ مرگ ، روز های جهان جادویی سیاه تر خواهد شد!

ارتش سیاه از استحکامات خودش خارج شده و مه ِ هراس بی پایان بر همه ی قلمرو ی جادو خواهد لمید!

خیانت خادمان گذشته ی لرد سیاه ، و صف کشیدنشان زیر پرچم ذلیل وزارت سحر و جادو بخشوده نخواهدشد!

پیش به سوی دفتر پیام امروز و جادوگر تی وی! جادوی سیاه بر همه ی ذهن ها حاکم خواهد شد!

ارباب ِ تاریکی ها!
نواده و تنها باز مانده ی ی شکوه ِ لرد سالازار اسلیترین!



Re: کلازیوم ِ سیاه ( قتل گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
لرد عزیز من رو به عنوان یک یار کوچک قبول کن
-----------------------------------------------------------------------
روزي باراني بود, ابرها مي خراميدند,تماميه حيوانات در پناه گاههاي خود پناه گرفته بودند,هيچ موجود زنده اي در آن محيط نبود به غير از 2 جادو گر يکي با شنل اي مشکي و ديگري شنل اي سبز و سفيد من (جرج ويزلي)در گوشه اي از يک درخته پوسيده به صورتي که کسي به وجود من پي نبنرد در حال نظاره صحنه وحشت ناک بودم .در سمت راست مرد شنل سياه( يا همان اسم اش را نبر) در سمت چپ مردي با شنل اي سبز و سفيد که کسي به جز سروس اسنيپ نبود, به نظر مي آمد از نظر خود نسبت به (اسم اش را نبر)بر گشته و به جبهه سفيد بازگشته است و حال در مقابل بزرگترين و قدرتمند ترين جادوگر جهان ايستاده.آنها در حال ردو بدل حرفهايي بودند که در يک لحظه نوري سبز از سمت (اسم اش را نبر) به طرف اسنيپ حرکت کرد و با برخورد به اسنيپ او را چندين متر آن طرف تر انداخت.من که متعجب بودم اسنيپ با آن قدرت در اول مبارزه نقش زمين شده ,بدونه فکر و بدون اين که بدانم چه کار مي کنم دويدم و با فريادي گفتم :درود بر لرد سياه با قدرت بي نهايت
لرد با صدايي که هاکي از عصبانيت بود جواب داد:تو اين جا چه مي کني مگر به تو ماموريت نداده بودم که شربت تغییر شکل را به هری بخورانی
من سرم را به زير انداختم و با ناله اي گفتم:ارباب من رو ببخش کاری از دستم بر نیومد
در حال التماس بودم که احساس کردم گرمای شدیدی به پشتم برخورد کرد و مرا به چند متر آنطرفتر نزدیک پای لرد انداخت سعی می کرد حرفی بزنم ولی تمام بدنم بی حس بود فقط می توانستم فریادها را بشنوم (اواداکداورا......)
لرد با ضربه ای که به شانه اسنیپ نشانه رفته بود خود را به عقب انداخت و از روی زمین به اسنیپ ورد های مرگبار پتاب می کرد اسنیپ هم تا سومین ورد را جاخالی داد و دو فرد را به سوی لرد پرتاب کرد که لرد هر دو ورد را دفع کرد صورت لرد پر از نفرت شده بود و چشمانش از حالت عادی خارج شده بود و به رنگ قرمز و سیاه در آمده بود ,اسنیپ هم با غیافه ای که از ترس و به رنگ گچ در آمده بود در حال پرتاب ورد بود اما هیچ کاری را از پیش نمی برد. در حال نظاره بودم که شخصی با ردای سفید و نورانی وارد شد.باورم نمی شد دارم درست می بینم یا خوابم او کسی نبود به غیر از آلبوس دامبلدور بزرگ ترین جادو گری که قدرت مبارزه با لرد را داشت.
او با تبسمی رو به اسنیپ کرد و گفت:کنار به ایست
------------------------------------------------------------------
ادامه دارد انشاالله


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
این جنگ رسما در همین جا به پایان رسید !!

دوستان توجه کنند که این موضوع جنگ رو ادامه ندهند ...
جنگی بود که به دلیل اختلاف زمانی زياد بین اخرين جنگ تا امروز از طرف اعضای سفید تصمیم گرفته شد برگزار بشه تا این تاپیک از این حال و اوضاع خارج بشه و اعضای محفل در کنار وزارت به دژ مرگ حمله کردند و بعد از یک جنگ خوب این تاپیک به روال گذشته خودش باز خواهد گشت !!
با تشکر از تمامی دوستانی که در جنگ شرکت کردند و رول زدند .

ادامه هدایت این تاپیک برعهده لرد سیاه خواهد بود ...







وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۳ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
از تالار اسلایترین میرم بیرون !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 168
آفلاین
در تاریکی دژ ، در جایی که زمانی لرد بلرویچ ، زنده و سرحال به دوستش نگاه می کرد و از دستور لرد سرپیچی کرد ، همان جایی که الان جسدش افتاده بود ، شخصی با قیافه ای بهت زده به جسد بلرویچ نگاه می کرد .
او ، هر که بود طوری به جسد خیره شده بود که انگار اولین جسدی است که می بیند . ولی این طور نبود. هر چه باشد ، او مرگ خوار بود ، در جنگ های زیادی شرکت کرده بود . نباید این طور برایش این جور چیز ها عحیب باشد . ولی دیدن بهترین دوستش در حالتی که خیلی آرام به خواب ابدی رفته بود ، برایش خیلی سخت بود . هنوز باورش نمیشد .
در طبقات دیگر دژ صداهای مختلفی به گوش می رسید . صدای فریاد های همراه با درد ، ضجه های جادوگران و نعره های گرگینه ها ، با وجود سرمای دیوانه سازان ، ترس و نا امیدی را دوچندان می کرد .
مدتی می گذشت و از لرد خبری نبود . او این جنگ را رها کرده بود . گرگینه ها به طرز فجیعی کم شده بودند و پیروزی سفیدان هر لحظه به واقعیت نزدیک تر می شد .
در جایی نه چندان دورتر از جسد بلرویچ ، دوستش که حالا هوشیار شده و قصد گرفتن انتقام داشت دیده می شد . فقط به کشتن قاتل دوستش فکر می کرد . فقط ...

چندی بعد

جنگ هم چنان یک طرفه بود . با بودن دامبلدور و نبود لرد ، جبهه ی سیاه کمی ناقص به نظر می رسید ولی عجیب هم چنان توان مبارزه داشتند . هر کس به فکر ضربه زدن بود ، فرق نمی کرد به چه شکل . فقط می خواست ضربه ای وارد کند .
ماروولو در حالی که با خشم به آرتیکوس که زیر پایش بود و در حال شکنجه شدن ، نگاه می کرد ، چوبدستی خودش را بالا گرفت . مدت ها به انتظار اجرای این طلسم روی افراد سفید بود . حالا وقت اجرای آواداکداورا بود . با خشمی دو چندان ، با به یاد آوردن دوستش و قولی که برای انتقام به خودش داده بود ، چشمانش را بست . فریاد زد :
- آوارا کداورا !
وقتی این طلسم را اجرا کرد ، عبور چیزی را از جلوی صورتش حس کرد . چشمش را باز کرد و دامبلدور را روبرویش دید . او طلسم را منحرف کرد .
در همان لحظه در پشت سر دامبلدور ، کسی ظاهر شد که شاید برای سفید ها زیاد خوشایند نبود ، لرد ولدمورت . حالا میشد به برگشتن نتیجه به نفع سیاهان امیدوار بود .
دامبلدور و ولدمورت ، به هم چشم دوخته بودند و در همین حال سعی داشتند طلسم های یکدیگر را دفع کنند . دامبلدور به وضوح ضعیف شده بود .
ولدمورت با سختی گفت : کارت تمومه ، آلبوس .
آلبوس با روحيه بالایی که همیشه به همراه داشت به لرد خیره شده بود .
نفرت در چشمان هر دو موج میزد !
لحظه ای نگذشته بود که همه چیز تغییر کرد ...
آرتیکوس فرياد زد : " گرگینه ها ، غولها ، سانتورها ... "
تمامی سرها به سمت مکانی که موجودات در حال جنگ بودند تغییر جهت داد .
موجودات جادویی به شدت در حال جنگ با یکدیگر بودند و از کنترل خارج شده بودند ؛ هر کدام وحشیانه به همنوعان خود صدمه میزد .
گرگینه ها و غولها به سختی رم کرده بودند و هیچ چیزی جلودار اونها نبود ... سانتورها در موجی از خون به روی زمین افتاده بودند و ديمنتورها هم از کنترل خارج شده بودند !
همگی این موجودات به طور وحشیانه ای به سمت جایی که اکنون اعضای محفل و وزارت در کنار مرگخواران ایستاده بودند حمله میکردند .
لرد نگاهی به ديمنتورها انداخت اما خبری از سر دسته اونها نبود !
دامبلدور فرياد زد : همگی آماده باشید ...
نجات یافتن از این موجودات امری غیرقابل امکان بود .
لرد : همگی به سمت داخل دژ فرار کنید ... همگی !! همین حالا

تق ... تق .... تق
صداهای پشت سر هم به گوش رسید . هر لحظه سفید ها کمتر می شدند .
مرگخواران به داخل دژ پناه میبردند و اعضای محفل پشت سر هم ناپدید میشدند .
دامبلدور سنگ رو در دستانش گرفت و فرياد زد :
- دراکو ما همگی برمیگرديم !
لحظه ای بعد هیچ خبری از اعضای سه جبهه نبود ؛ همه جا در سکوت محض فرو رفته بود .


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۱۹:۱۶:۳۳
ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۱۹:۳۴:۴۷

آن چه ثابت و برجاست ، ثابت و برجا نیست . دنیا این چنین که هست نمی ماند .
برتول برشت




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
گرگینه های پشمالو و انسانهای چهارپا

ناگهان در شکنجه گاه باز شد و لشکری از سانتورها با سرعت وارد شدند و در حالی که روی چهار پای خود می دویدند بارانی از تیر را بر روی مرگخوارها فرستادند. لرد سیاه و سالازار فورا غیب شدند ولی بقیه مرگخوارها در زیر باران تیرهای جادویی و زهرآلود سانتورها یکی یکی از پای درآمدند.
---------****---------
در جایی دیگر در گوی بزرگ و سبز رنگ که در آسمانی جادویی معلق بود دامبلدور در حال مبارزه با ارباب دیوانه سازها بود. دامبلدور به زحمت از طلسمهایی که به سویش فرستاده میشد جا خالی میداد. طلسمهای دامبلدور به نظر بی تاثیر بودند چون حتی با برخورد به ارباب دیوانه سازها اثری روی او نداشتند. دامبلدور فکری به خاطرش رسید، بهترین کار در این لحظه فقط فرار بود. پس فورا به سمت دیواره های گوی گرفت و با وردی که خواند یک قایق بادبانی روی دیواره گوی ظاهر شد و دامبلدور از راه آن فرار کرد.
--------****---------
دراکو و فایرنز به همراه لشکر سانتورها به سمت گرگینه ها حمله کردند این حمله تمام گرگینه ها را دچار شک روحی کرد زیرا همه میدانستند که گاز گرگینه ها روی سانتورها بی تاثیر است. تیرهای سانتورها سینه گرگینه ها را می شکافت و جسد بی جان گرگینه ها در زیر سمهای قدرتمندشان له می شد. حالا تقریبا تمام نیروهای خیر و شر در این مکان در حال مبارزه بودند.


ویرایش شده توسط فایرنز در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۱۷:۵۱:۰۸

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
درود بر یاران اتحاد اسلیترین ، قدرت از آن ماست .
جان من نگاه کنین ، جنگ رو اسلیترنی ها می چرخونن . ایول به هر چی اسلیترینی .

------------------------------------------------------

غم و اندوه آرتیکوس را در بر گرفت . هجوم خاطرات بد و بوجود آمدن محیطی به آن سردی ، هر قدرتمندی را از پا در می آورد . آرتیکوس تلخترین لحضات زندگی اش را می گذراند . خاطرات تلخی از کودکی تا به حال ، از زمانی که بیاد داشت . سیاهی ذهنش را در بر می گرفت . آرتیکوس دامبل دور ، بر روی زمین افتاد ؛ او حتی تقلا هم نمی کرد . دیمنتورها در اطرافش حلقه زدند . یکی از آنان سرش را به دهان آرتیکوس نزدیک کرد . بله ... این بوسه دیمنتور بود .

" در اتاقی تاریک ( شکنجه گاه دراکو )

- تو چرا مانند پدرانت به سیاهی وفادار نبودی ؟ تو لیاغت قدرت را داشتی ! ولی حالا این حال و روزه تویه . کروشیرو ...

سالازار می خندید ، شیطانی میخندید . او شکنجه برایش لذت بخش بود . بدون شک او قصد کشتن دراکو را نداشت . ضجه های دراکو برای او دلنشین بود . دراکو مالفوی آرزوی مرگ میکرد و فنا را برای خود شیرین می دانست . سالازار بی رحمانه شکنجه میداد . ناگهان صدایی مانع ادامه کارش شد . لرد وولدمورت با صدای پاقی در اتاق ظاهر شد و بلافاصله گفت :

- سالازار کبیر . بهتره کار این بی لیاغت رو تموم کنیم . من با شما کار مهمی دارم . ما باید شخصا وارد جنگ بشیم .

سالازار با ناراحتی ، سرش را به نشانه تایید حرف لرد سیاه تکان داد و بسمت او رفت . لرد سیاه رو به یکی از مرگخوارانش کرد و گفت :

- بلرویچ ... کار مالفوی رو تموم کن .

بلرویچ بدون درنگ و با چهره ای بدور از احساس به سمت دراکو رفت . چوبدستی اش بطرف دراکو گرفت . او زمانی دوست دراکو بود . در چشمان دراکو نگاه کرد . چشمانی که خاطرات شیرینی را از زمان تحصیل در هاگوارتز و تالار اسلیترین تداعی میکرد .

لرد : پس چرا تمومش نمی کنی ؟!

بلرویچ نمی توانست . آری ... او قدرت کشتن دوستش را نداشت . او سرش را به نشانه سرپیچی از دستور پایین انداخت .

- آودا کاداورا .

این طلسم لرد سیاه بود ولی نه بسمت دراکو .

لرد : خائنین باید بمیرند . این است جزای سرپیچی از دستور لرد .

بلرویچ مرده بود .

----------------------------------------

این جنگ آدم رو یاد بازی وارکرفت میندازه . یکدفعه منجنیق و تاور و .... بسازین دیگه .
من فیلم هندیش کردم


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
موج سرمای آشنایی تمام سفیدان را در برمی گرفت تنها دامبلدور و چند نفر دیگر بودند که در کمقابل این سرما مقاومت می کردند آرتیکو س که تا به حال این همه دیوانه ساز را یک جا ندیده بود با
صدای بلندی فریاد زد:چه جوری می خوایم باهاشون بجنگیم؟
اما دامبلدور توجهی به اطرافش نداشت او به دیوانه سازی که بر خلاف سایر دیوانه سازان ردایی مندرس بر تن نداشت خیره شده بود
دامبلدور گفت:ارباب دیوانه سازها همراهشونه
آنیتا گفت:چی؟ارباب دیوانه سازها؟؟؟
دامبلدور ترجیح داد پاسخی ندهد و فقط رو به اعضای محفل گفت:موضع بگیرید ما باید تا آخرین قدرت بجنگیم مگر نه کشته شدنمون حتمیه.
هنگامی که دیوانه ساز ها نزدیک می شدند تمامی اعضای محفل چوب دستی هایشان را به طرفشان هدف گرفته بودند و به خوش ترین خاطراتشان فکر می کردند
دیوانه سازهابا حرکتی عقاب مانند به سمت ارتش روشنایی هجوم بردند در جای جای میدان جنگ می شد ارواحی را دید که خیلی سریع توسط دیوانه سازها بلعیده می شدند حامیان تنها می توانستند دمنتورهای ضعیف را فراری دهند که البته همانها هم با انگیزه تر از قبل بازمی گشتند
ارباب دیوانه ساز ها به آهستگی به سمت دامبلدور می آمد
آرتیکوس فریاد زد:اکسپکتو پاترونیوم
ببر نقره ای رنگی از چوب دستی اش بیرون پرید و به سمت ارباب دیوانه سازها حرکت کرد ارباب دیوانه سازها با متانت ضربه ای به ببر وارد کرد ببر نقره ای به ناگاه از هم دریده شد و همزمان با این اتفاق چوبدستی آرتیکو س نیز به طرز ناامید کننده ای سرخ می شد آرتیکوس دوباره سعی کرد اما این بار اثری از حامی ببر شکل نبود
دامبلدور به توجه به ارباب دمنتور ها فریاد زد:تو تو نباید اون کا رو می کردی ارباب دمنتور ها حامی تو رو به اسارت اون دیگه هیچ وقت نمیادش تو در برابر دمنتورها ضعیف شدی فرار کن پسرم
آرتیکوس با صدای نا امید فریاد زد:شما هم باید بیایید نباید با او..
آرتیکوس نتوانست صحبتش را به پایان برساند دیوانه ساز ها که به نظر می رسید بی دفاعی او را حس کرده اند با سرعتی خارق العاده آرتیکوس را مورد هجوم قرار می دادند ارتیکوس به گفته ی پدرس عمل کرد و فرار را به مبارزه ترجیح داد پس با شتاب زدگیشروع به دویدن کردند ولی دیوانه سازها به هیچ وجه حاضر به رها کردن او نبودند
دامبلدور نگاهی به ارباب دیوانه سازها انداخت که جادویی به سمت او می فرستاد دامبلدور ضد طلسمی که به نظرش برای این ورد ناشناخته بود را اجرا کرد اما جادوی ارباب دیوانه سازها یک جادو ی کشنده نبود بلکه محیط را امن می کرد
گوی سبز بزرگی دامبلدور را در خود قرار داد و به سمت آسمان برد ارباب دیوانه سازها هم اوج گرفت و وارد گوی شد گوی محیطی مناسب برای دوئل می ساخت
ارباب دیوانه ساز ها با صدایی که دامبلدور انتظار شندیدنش را نداشت گفت:من ارباب دیوانه سازها با تو ای سردسته ی ارتش روشنایی دوئل خاهم کرد که البته نتیجه ای معلوم خواهد داشت

کمی آن طرف تر از میدان
آرتیکوس سراسیمه می دوید تعداد دمنتورهایی که به دنبالش بودند بدون شک بیشتر از بیست عدد بود مدت ها بود که می دوید اما سرمایی که کم کم اورا از پا در می آورد به او می فهماند که به آخر خط رسیده پس پاهایش سست شد و تنها چیزی که احساس می کرد و می دید شبح نقره ای رنگ خودش بود که به سوراخ زیر کلاه دمنتور ها می رفت


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.