آنچه که دارد میگذرد...
----
_ اون کوییریل بوقی رو پیدا کنین!... چرا نشستین! آواداکدورا!
و طلسم سبز رنگ میخوره به کفتری که داشت دونه میخورد بر خورد میکنه و می فرستدش دیار باقی!
زاخارت و آنی مونی و بلیز با این حرکت اربابشون زهره ترک میشن و قبل از اینکه خشم ناجور اربابشون رو ببینن، از در اتاق میپرن بیرون!
*** خارج از اتاق، جلسه ی مرگخواران***
آنی مونی در حالی که در جسوف به سر میبره، قدم زنان به مانند سرتیپ دامبولزاده(!)، داره مرگخوارها رو روشن میکنه:
_ خیله خب!... ما باید بریم دنبال کوییریل. اون در هاگوارتز نیست و معلومه که فهمیده چه گندی زده!
بعد میره طرف دیوار و با حرکت چوبدستیش، یه نقشه روی دیوار ظاهر میکنه! و ادامه میده :
_ این نقشه ی تمام دنیایه، از آسیا گرفته تا آمریکا و الخ! ما باید تمام دنیا رو بگردیم و هر طور که شده کوییریل رو پیدا کنیم. تو سوسک! تو از طریق فاضلاب میری دنبالش، و تو پیتر! تو از طریق جوقهای آب!! بروبچز جوات هم به سرکردگی زاخارت از طریق راه ها دنبالش میگردن و سرژ هم از طریق خطوط هوایی! سوالی نیست؟!
دست سرژ میره بالا و میگه:
_ هرهرهر! من چجوری از طریق هوا دنبالش بگردم؟! من که بال ندارم!
آنی مونی: کفیه که داره!
زاخارت هم بعد از اینکه خندید، میگه:
_ پس تو و بلیز کجا رو میگردین؟!
آنی مونی فکر میکنه و بعد میزنه پشت بلیز، به طوری که سکندری میخوره و میگه:
_ ما هم پزشکای قانونی و بیمارستانها رو میگردیم!!
*** 9 ماه و 9 روز و 9 ساعت و 9 دقیقه و 9 ثانیه بعد!
***
_ گشتیم، نبود!
_ پیدا نبود!
_ گم گشته بود!
_ هیچ جا نبود!
_ به به! شاعر هم که شدین!... بیخود کردین که نبود! حالا کی میخواد بره به ارباب بگه؟!
همه ی مرگخوارا نگاه بدی به آنی مونی می ندازن و ...
تق تق تق!
_ بیا تو!
آنی مونی در حالی که پای چشماش کبودن و دستاش شکستن و خلاصه دم مرگه، وارد میشه و با ترس و لرز میگه:
_ ار ار ار ار...
ولدی موهاشو یه تاب میده، بعد چوبش رو میگیره طرفش و با عصبانیت میگه:
_ ار ار نکن!
حرفت رو بزن!
آنی مونی آب دهنش رو با صدا قورت میده و میگه:
_ ارباب... ما... ما تمام دنیا رو گشتیم... ام ام اما ... پ پ پیداش نکردیم!
ولدی میکوفونه(!) روی میز و فریاد میکشه:
_ چــــــــی؟!... پیداش نکردین؟!...
لحظاتی بعد...
آنی مونی به بیمارستان سنت مانگو منتقل شده و زاخارت به جاش داره جواب پس میده:
_ ارباب ما چند گروه شدیم و توی این مدت همه جای دنیا از فاضلاب گرفته تا هوا رو گشتیم، اما پیداش نکردیم کوییریل رو!
ولدی دستی به موهاش که ناجور زنانه شده بودند میکشه و میگه:
_ امکان نداره! شماها مطمئنید که همه جای دنیا رو گشتید؟! ... همه جا رو؟!
زاخارت فکری میکنه و بعد از یه مدتی، میره توی گوش اربابش میگه:
_ همه جا، غیر از اینجا!
آخر همان روز...
_ ار ار ار ار ...
ولدی با خشونت میره طرف زاخارت و میگه:
_ نکنه هیچی پیدا نکردی، برای همین داری ار ار میکنی؟!
زاخارت آب دهنش رو قورت میده و میگه:
_ ارباب... ما... پیداش نکردیم! هیچ جا نبود!
_ نبــــــــــــــــود؟!
لحظاتی بعد...
زاخارت هم به سنت مانگو منتقل شده و بلیز داره به جاش جواب پس میده:
_ ارباب به جان خودم نه! به جان همین زابینه و زابینک( زن و بچش!
) نبود! هیچ جا نبود! ما همه جا رو گشتیم، همه جا!
ولدی فکر میکنه و با لحنی تهدید بار میگه:
_ مطمئنی همه جا رو گشتین؟!
و در همین لحظه صدای " اپس!" از زیر میز ولدی بلند میشه! بلیز چشماش رو ریز میکنه و میره توی گوش ارباب میگه:
_ همه جا رو گشتیم، جز اتاق شما!
و با قدمهایی آهسته میره طرف میز ولدی و در یک عملیت آنتحاری رومیزی رو میزنه کنار و با چهره ی یه کسی مواجه میشه!
حالت چهره ی طرف:
ولدی با عصبانیت داد زد:
_ تو تمام مدت اینجا بودی؟! اینهمه روز؟!
کوییریل دوباره عطسه ای کرد و اینجوری:
گفت:
_ دیدین من چه خفنم! شماها نتونستین منو پیدا کنین!
ولدی حالیش نبود و دوباره به عصبانیت گفت:
_ تمام مدتی که میرفتم حموم تو اینجا بودی؟!!
کوییریل:
لحظاتی بعد...!
پای چشم کوییریل کبوده و دست و پاش شکستن! ولدی بالای سرش و داره میگه:
_ حالا نمیگی اون هفت خال ریش رو از کی گرفتی؟!!
کوییریل دیگه گریش میگیره و میگه:
_ چرا... چرا میگم! فقط برو خدا نزن! ... قضیه این بود که...
*** فلش بک***
-------------------------------
نکته! لطفا ادامه ی این پست رو اجازه بدید که اوریل بزنه!