ملت همه با هم از آشپزخونه میرن بیرون زاخار هنوز داره به غذا ها نگاه میکنه
آنی مونی هنوز پیشبند داره
ملت به سرعت دارن میرن دنبال دامبل همه جا رو سرک میکشن. توی هر سوراخی رو نگاه میکنن . حتی سوراخ های خیلی کوچیک
بلیز یه دونه پشم خاکستری روی زمین میبینه
آنی مونی از توی جیب پیشبندش یه ذره بین در میاره و مشغول وارسی پشم میه
آنی مونی: 27 دقیقه پیش اینجا بوده
بعد با دستش به طرف چپ اشاره میکنه که یعنی از اون طرف رفته
همهی مرگخوار ها میرن طرف چپ بلا که بخاطر شدت هیجان خشانتش زده بالا یه بنده خدای رو شکنجه میده اون وسط
رودولف که با سرعت داره پشت سر بلا وقت نمیکنه بگه الهی فقط یه قلب میزنه
ملت به سرعت دارن میرن
هر دری رو که میبینن باز میکنن شاید دامبل اونجا باشه
زاخی میخواد بره بازسی یه دستشویی مخصوص ساحره ها که بلا میزن تو سرش و خودش میره تو
باز کتاب های زاخی ولو میشه رو زمین ولی اینبا سریع جمعش میکنه
بعد از بازرسی دستشویی ملت به راهشون ادامه میدن سمت چپ
باز هم سمت چپ
حالا راست
نور ممد از جلوشون رد میشه
ملت بدون توجه به نور ممد به راهشون ادامه میدن
حالا همه توی یه راهروی بن بست هستن
فقط یه اتاق ته راهرو هستش همه با هم به اتاق نزدیک میشن
صدای جیغی شنیده میشه
همهی مرگخوار ها سر جاشون میخکوپ میشن
زاخی که صدای جیغ ساحره رو تشخیص داده میره به سمت در
آنی مونی پیشبندش رو مرتب میکنه
زاخی یواش یواش به سمت در نزدیک میشه و از بالای در به داخلش نگاه میکنه بعد انگار که نا امید شده باشه برمیگرده و میگه : هیچی نیست باب یه بچه دست پرستار رو گاز گرفت
بلا بدون توجه به حرف زاخی میره تو اتاق چند تا نور قرمز دیده میشه و صدای جیغ بچه ها گوش همه رو کر میکنه
بعد چند تا نور سبزو همه جا ساکت میشه
بلا که بلاخره این ماموریت شارژش کرده از اتاق میاد بیرون یه لبخن به همه میزنه
رودولف: الهی
عزیزم
بر خلاف همیشه بلا به رودولف لبخند میزنه
زاخی که حالش بد شده بود یاد یه چیزی می افته و فورا میگه:
زود باشن پشت سر من بیاین فکر کنم بدونم کجا رفته تو را توضیح میدم
ملت مرگخوار بدو پشت سر زاخی میرن
ادامه دارد....