هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
بعد از آن شکستی که در مبارزه با آن مرگخوار ساده خوردم، کاملا روحیه خودم را باخته بودم. دیگر در اداره و دفتر کسی به من هیچ توجهی نمیکرد. انگار که اصلا من را نمی شناسند، انگار نه انگار که من در گذشته با آنها دوست بودم، آنها حالا من رو به عنوان یک غریبه می بینند. اکنون نمی دانم باید چه کنم. آنها مرا ضعیف می بینند، ضعیف!
از طرف وزیر برایم یک پیغام آمده بود که یکی از کارکنان آن را به دفترم آورد و بدون توجه به من آن را روی میزم گذاشت و رفت. با عصبانیت از رفتار آن کارمند گوشه پاکت نامه را پاره کرد و نامه وزیر را بیرون کشیدم:


نقل قول:

دوست عزیز:



شما به من ثابت کردید که واقعا لیاقت ریاست بخش کارآگاهان را ندارید، من در انتخاب شما اشتباه کردم، شما حتی از پس یک مرگخوار ضعیف و ساده هم بر نیامدید. لذا من دیگر نیازی نمی بینم که شما در این مقام به کار خود ادامه دهید. لطفا هر چه سریعتر نشان ریاست خود را تحویل دفتر من بدید.

با تشکر
رفوس اسکریم جیور



دیگر زمان من تمام شده بود، دوره من گذشت، اکنون وقت ترک کرد وزراتخونه بود. باید می رفتم. می رفتم و دیگر بر نمیگشتم. دیگر تنها شده بودم. اکنون صحبت ها در کوچه و خیابان از ولدمورت بود. او بازگشته بود. وی با قدرتی دو چندان بازگشته بود و خود را برای نبرد با یاران محفل ققنوس!


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین

کلمات جدید:

مرگخوار - کاملا - پیغام - عصبانیت - نشان - وزارتخانه - گذشت - تنها - ولدمورت - نبرد



سلولش سرد و تاریک بود. گذشت زمان را کاملا از یاد برده بود. نمیدانست چه مقدار از عمرش را در آزکابان گذرانده بود و چه مقدار دیگر را باید بگذراند.فقط تنها چیزی را که بخاطر داشت آخرین نبردش در وزارتخانه بود که در آن شکست سختی خورده بود و با از بین رفتن پیشگویی باعث عصبانیت لرد سیاه شده بود.
مدتی زیادی بود که در آنجا به انتظار پیغامی زنده مانده بود.فقط یه خبر کوتاه از بخشیده شدنش و اینکه باز هم میتواند به عنوان مرگخواری وفادار بر علیه محفلی ها بجنگد.حالا که دامبلدور مرده بود و دیگر کسی نبود که بتواند در مقابل ولدمورت ایستادگی کند او آماده بود تا یکبار دیگر وفاداریش را به اربابش نشان دهد.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۰ ۱۷:۲۵:۴۸




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۸۵

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
به صداهای شب گوش فرا داد. در ظاهر از جنگل و آن چه ممکن بود بر سرش بیاید نمی ترسید، اما لبان لرزانش گواه بر این مساله بود. از وقتی طرد شده بود، بارها دلش هوای جنگل را کرده بود، اما هیچ گاه موقعیت مناسبی برایش پیش نیامده بود. او نمی خواست با هم نوعان خشمگینش رو به رو شود.
فایرنز نفس عمیقی کشید و سمش را محکم بر زمین کوبید تا شجاعت را در وجودش پدیدار کند. آهسته در جنگل پیش رفت و ریه هایش را از هوای دل پذیر آن پر کرد. باز همان حس غریب... غرق در احساس لذت ژرفی شد که هر کس در زادگاهش دارد.
ناگهان صدای تیری رویاهایش را در هم ربخت. کمی بعد چهره پشمالو سیاه کسی که زمانی دوست می پنداشتش را دید. عقب عقب رفت و فرار کرد. بیخود نبود که او از هم نوعانش می ترسید.


تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ جمعه ۳ آذر ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۱۷ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
دست لرزانش را در جيبش فرو برد و چوبدستي اش را بيرون آورد. آن را محكم گرفت. گوشش را تيز كرد تا هرگونه حركتي را بشنود. همه جا تاريك و سياه شده بود. چه اتفاقي داشت مي افتاد؟ چه كسي اين كار را كرده بود؟ و آيا اين نشانه ي حمله بود؟
زير لب گفت: " لوموس ". يك ثانيه بعد نور بيرون آمده از چوبدستي بر سياهي اطراف غلبه كرد و كره اي نوراني تشكيل داد. بدون نگاه كردن زمين جلو رفت و ناگهان پايش به بطري شيشه اي برخورد كرد. بطري روي زمين غلتيد و بعد از برخورد با بطري هاي ديگر، صداي تقريبا بلندي ايجاد كرد. رنگش پريد و نفسش را حبس كرد. عقب عقب رفت. اما با شنيدن صدايي از پشت سر خشكش زد.
- من اگه به جاي تو بدم هرگز نور درست نمي كردم بلكه شنلم رو روم مي كشيدم و منتظر نزديك شدن مهاجم ها مي شدم.
برگشت و با درماندگي به شخصي كه روبرويش قرار داشت نگاه كرد. جف بود. يك دشمن قديمي. در همان حال كه داشت با دقت به اطراف نگاه مي كرد گفت:
- ظاهرت بهتر از دفعه ي قبل كه همديگر رو ديديم به نظر مي آد. به چيزي كه مي خواستي رسيدي؟
جف چوبدستي را در هوا تكان داد و جواب داد:
- بله، پيدا كردم. اربابم رو پيدا كردم! تو هم بيخودي اطراف رو براي پيدا كردن راه فرار نگاه نكن چون موقعيتشو ديگه بهت نمي دم.
به هم خيره شدند. خواست چوبدستي اش را بالا بياورد و كاري كند اما مرگخوار سريعتر عمل كرد :
- آوداكداورا...



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۵۳ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
هری لرزان به سمت اسنیپ گام بر داشت.
صدایی در گوشش میگفت: بیخود میترسی... امکان نداره...
اما ظاهر اسنیپ این را نشان نمیداد.
اسنیپ به او گفت: اونا رو بیار... در این بطریها رو باز کن و گوش موجودات توشو بکن و خونشو بریز توی این بطریای دیگه...
یک ساعت... دو ساعت...
نفس هری به شماره افتاده بود. می خواست از ان موقعیت فرار کند...
کسی محکم در گوشش میکوبید...
بر زمین افتاد...
تاریکی.....
در بیمارستان به هوش آمد و به قی کردن خود خندید.


I Was Runinig lose


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵

XXX


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
از مریخ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 241
آفلاین
آرام و لرزان پیش رفت. بین او و لرد ولده مورت فقط یه در فاصله بود اما گویی این در دو دنیای مرگ و زندگی را از هم جدا می کرد. لعنتی بازشو دیگه.
گوش بر در گذاشت فشار آورد اما صدایی از درون گفت بیخود زور نزن. باید از این موقعیت بغرنج خلاص میشد. باید فرار میکرد. در کنار در روی میز بطری کوچکی کنار یک گیلاس وجود داشت. آن را برداشت و گیلاس را پر کرد:
به امید مرگ ولده مورت.
اما به جای نوشیدن آن را محکم بر سرش کوبید. نفسش بند آمده بود. خون از سرش جاری بود مانند رود. در باز شد. ترس وجودش را فرا گرفت اما دیری نپایید که خود نیز از آن خوای بیدار شد. در آینه مقابل نگاهی به سر و وضع و ظاهر خویش انداخت. وحشتناک شده بود.
-------------------------------------------
آقا سیستم من رنگ بندی رو قبول نکرد. لطفا نفر بعد مشخص کنه که چطوری کلمات رو اون رنگی بنویسم. اما خیلتون راحت همشون رو بکار بردم.
ایلیا

دوستان لطفا کلمات رو رنگین بنویسن وگرنه پستشون پاک میشه
پست شما رو من بعدا رنگی میکنم الان نمیتونم


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۰ ۲۱:۱۸:۰۰

من به انØ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
- - - - - - باز

دراكو دست لرزانش را دور چوبدستي اش حلقه كرده بود ، به صداهاي كه از اطراف مي آمد گوش كرد و چوبدستي اش را به قلب پيرمرد نشانه گرفت.اين بهترين موقعیت او در طي سال اخير براي انجام ماموريتش بود بايد دامبلدور را مي كشت و فرار ، مدير مدرسه او را به صحبت وا مي داشت ولي بايد حواسش را جمع مي كرد تا فريب ظاهر او را نخورد .در حالي كه دراكو نفس نفس مي زد و از خود بیخود شده بود . اما حرف هي دامبلدور در او اثر كرد و چوبدستيش را پايين آورد ، ناگهان در محكم باز شد و عده اي وارد شدندو او را به كشتن ترغيب كردند ولي نمي توانست تا اين كهمردي با موي روغن زده و بيني عقابي وارد شد و دامبلدور را همچون يك بطری كه مي افتد و ميشكند كشت و آن گاه همه از آن جا فرار كردند




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
لرزان - گوش -بیخود - ظاهر - فرار - موقعیت - بطری - محکم - نفس - باز

صدای نواختن در او را از خود بیخود کرد.هنوز منگ بود.بطری خالی و کج شده روی میز را برداشت و با چشمانی خمار به آن نگاه کرد.انگار زیاده روی کرده بود.
ضربات بر روی در محکم تر شده بودن.به دور خود چرخید تا موقعیت خودش را ببیند.در کلبه محقر خودش بود.هوا تاریک و فقط صدای کوبیدن در به گوش میرسید.
-درو باز کن...هی...حالت خوبه؟
از روی چهارپایه برخاست و به پشت در رفت.احساس سبکی عجیبی میکرد. با صدای لرزانی که صدای خودش نبود پرسید:کیه؟
-باز کن هاگرید...ماییم
صدای پسر بچه ای بود که انگار بشدت ترسیه بودد.هاگرید دستش را به سمت در برد و لای آن را باز کرد.عجیب بود انگار کمی لاغر تر شده بود.:شما ها اینجا چیکار میکنید؟
هری،رون و هرمیون نفس راحتی کشیدند و گفتند:نگرانت بودیم.آخه تو اون بطری که بهت... ام...خودتی؟...چرا صدات!...وای...راستش اشتباها بهت دادیم. اون معجون مرکب پیچیــ...اونو که نخوردی؟...درو باز کن تا ...
هاگرید نگاهی به بطری خالی و ظاهر خود انداخت.او پروفسور اسلاگهورن بود.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
سندي اصلآ دختر خوبي نبود او شبها بصورت پنهانيبه حفره مي رفت.من معمولآ به اون جاهايي كه اونقدر تاريكه كه حتي سايه خود رو نمي بينيم نمي رم. آخه بچه ها مي گن ارواح اونجا زندگي مي كنن.من هميشه ترجيح مي دم كه در طبقه همكف پيش بقيه هافلي ها بمونم.سندي به من مي گه ترسو چون به حفره و اتاق ضروريات نمي رم.اون هميشه خوشحال مي گه كه حتمآ در يك فرصت مناسب منو اونجا مي بره.من از سالي كمك خواستم تا مانع اين كار شه اما اون فقط گفت:نقش آدما در زندگي هم محدود است.


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۵:۰۵:۵۴

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
با احتیاط از حفره اسلیترین بیرون خزید و به آهستگی میان سایه ها قدم گذاشت. می دانست باید خود را از چشم همه دور نگه دارد. حتی از چشم ارواح هاگوارتز.
دراکو از پنهانی ترین راه ها خود را به طبقه هفتم رساند. نفس نفس زنان از مقابل فرشینه گذشت و رو به روی اتاق ضروریات ایستاد. نفس عمیقی کشید. باید تا فرصت باقی بود کار را به انجام می رساند. هیچ چیز نمی توانست مانع او شود. نقش او در این بازی بزرگ، چیزی فرا تر از اثبات توانایی اش بود. جان خانواده او در پشت پرده آن ماموریت بود.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.