بعد دیوانه سازا پشت سرشون میان تو و لونا مثل یه شیر زن(!) یه سپر مدافع در حد تیم ملی درست می کنه و همشونو می فرسته به جهنم !(تیریپ فیلمای ژانگولری و وسترنی!)
بعد هم ملت با خوبی و خوشی به کارشون ادامه می دن و میرن که طرح انواع جدید چکش و پتک و گوشتکوبو و این صحبتا رو بریزن !
------فردای آن روز ، دفتر مدیر کارخانه------
توماس پشت میزش نشسته و داره روزنامه می خونه و خبرا رو با خودش زمزمه می کنه :
_ بند ده قانون انرژی منو ای ... به نفع جامعه یه با ضرر آن ؟!
_ سوپرقق با رسیدن به وزارت باز هم دست از قهرمان بازی برنمی دارد !
_ازدواجی دیگر در دنیای جادویی ! ... تابلوهای سنجش میزان فرندشیپ حد آخر این پدیده را نشان می دهند !
_...
توماس روزنامه رو تا می کنه و می زاره رو میز ... میره پشت پنجره و به بیرون نگاه می کنه ... ناگهان یه چیزی با سرعت از جلو پنجره رد می شه ... توماس که فکر می کنه خیالاتی شده چشماشو می ماله ... ولی اون چیز دوباره ایندفعه در خلاف جهت قبلی از جلوی پنجره رد می شه ... توماس پنجره رو باز می کنه که بیرونو نگاه کنه که یهو یه چیزی با کله میاد تو صورتش و توماس شونصد متر به عقب پرت می شه و تیریپ فاینال فانتزی-اسپایدر من ، دستا و پاهاشو روی دیوار می زاره و آروم می پره و رو زمین فرود میاد .
توماس بلند می شه و لباسشو می تکونه ... یهو هدویگو می بینه که به حالت دو نقطه دی جلوش واستاده !
هدویگ :
توماس : مرتیکه بوقی این چه وضع اومدنه ؟!
هدویگ : نگهبان نذاشت بیام تو مجبور شدم !
ناگهان صدای فریاد نگهبان از حیاط کارخونه شنیده می شه ... توماس با سرعت به سمت پنجره می ره تا بیرونو نگاه کنه .
هدویگ : چیزی نیست ... کالین و گراوپی ان ... مثل اینکه گراوپی یه خورده خشن شده این روزا !
توماس از نگاه کردن به بیرون پشیمون می شه و در عوض می ره در دفترو باز می کنه و تو راهرو منتظر کالین می شه ... بعد از چند لحظه کالین وارد راهرو می شه و با دیدن توماس لبخندی گوشه لبش نقش می بنده و به سرعتش اضافه می کنه .
------ دقایقی بعد ، دفتر مدیر-----
کالین و هدویگ روی مبل نشسته بودن و داشتن به توماس نگاه می کردن .
توماس : واسه چی اومدین اینجا ؟! ... چشم ندارین ببینین کارخونه زدم ؟!
هدویگ : راستش من و کالین بعد مشورتهایی به این نتیجه رسیدیم که به تو و کارخونه ات پیشنهاد همکاری بدیم .
...........................