_ ببین درسته که همشهریم هستی، ولی داری اشتباه انجام میدی!
و آنیت میزنه توی سر کریچ! و ادامه میده:
_ اینقدر خنگول نباش! بذار ...
نفس عمیقی میکشه و چوب جادو رو میگره سمت چشم چپ کریچ . چوب رو به ارومی به حالت & حرکت میده و زیر لب میگه:
_ گزافیوسئوس!
نور قرمز رنگ و داغی به چشم چپ کریچ برخورد میکنه و ...
پاق!
از توی گرد و غبار ایجاد شده، آنیتا کریچر رو میبینه که شده یک مارمولک!
آنیتا با شک و تردید به کریچ نگاه میکنه و میگه:
_ اوا؟! این چرا شد کلپاسه؟! باید یه شاهزاده خوشتیپ میشد! میخواستیم قالبش کنیم به وینکی!!
و بعد کتاب رو ورق میزنه و میبینه به جای اینکه چوب رو به سمت چشم راست بگیره، به سمت چشم چپش گرفته!
کریچر:
آنیتا:
وینکی:
چه مارمولکی نانازی! بیا بغل خاله!
و کریچر:
----
استاد کلاستون حرف نداره!