هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶
#23

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
4 نفر بر گرد هم بنشستند و به تمايل خوشحالي بپرداختند.
در ذهن پورتر نقصي بود بس فاش پس آن را به زبان بياورد:
اي ياران...نقشه را به گونه اي به وجود آورده كه گر مگسي دار فاني را وداع گفته بر حال ما معلوم باشد.چه موقع مي فهميم...
راسموس: اي برادر...اندكي درنگ بر ما كن...آري...گر مگسي كشته شود نقشه به رنگ قرمز به در خواهد آمد و گر انساني ذبح شود نقشه به رنگ سبز در ايد.گر نقشه را دقت كني همه چيز بر احوال تو معلوم مي شود.
در زمان نقشه به رنگ قرمز در آمد.
پورتر:بسي جالب مي باشد.نقشه به رنگ قرمز به در آمد.يعني مگسي كشته شده.عزم حركت ببنديم و مگس را پيدا نموده.پس به جستجو پرداختند تا اين كه به مكان مورد نظر برسيدند. و در آن جا چيزي نيافتند جز : جسد جيمي پيكس


[b]تن�


Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶
#22

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
چهار یار مشغول به ساخت نقشه شدندندندی و خصوصیاتی نیز برای آن گذاشتندندندنی که از آن ها خصوصاتی بودندندندی مانند این که بسی اگر کسی کشت مگسی نقشه اطلاع دادندندندی تا فرد قاتل دستگیر شدندندی یا این که اگر بسی کسی کشید نفسی نقشه اطلاع بدادندندی یا این که اگر بسی کسی بدون اجازۀ صاحب نقشه از آن استفاده کردندندی نقشه چند کلمۀ بی نزاکتی به ایشان ناثر بکردندندی. پس از پایان ساختن نقشه چهار یار خوشحال بگردیدندندی وفسوس کردنددندی و بخندیدندندی و همدیگر را به آغوش کشیدندندی. سپس چهار نام خود را بر روی آن درج بکردندندی.
پورتر در جهت سیگولوس سخن بگفتندندندی : ای سیگولوس. این هم از آن چه درخواست کرده بودی. حال دیگر لازم نبودندندی که همه جا را مدام بپاییدندندی و باید این نقشه را مدام بپایدندندی.
سیگولوس که از این سخن پورت کمی حزن و خشم یافته بودندندی بگفتندندی : بسی تو زرنگ بودندندی. اما من زرنگ تر بودندندی. ما به نوبت بپاییدندندی.
راسموس به سخن در آمدندندی : حال اگر کسی را در حین ارتکاب جرم بدیدندندی چه کار بکنندی؟
جونز بگفتا : از شنل نامرئی اجداد من استفاده بکردندندی!
راسموس بگفتا : عجب فکر خوبی بکردندندی. برو و شنل را بیاورندندی تا بروندندی.

لطفا ادامه بدهید...


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶
#21

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
پس تاب و توان از نفس سيگولوس برچيده شدندندي و سر خود به ديوار بزدندندي كه چه راهي تدبير كنندندي كه پورتر به صدا در آمدندي:يافتندي كليد اين باب بسته را
جونز كه هيجاني بس گواراي وجود او را فرا گرفته بودندي فرياد به ميان آورد: حقّا كه بايد تو را سر شاپور ريپورتر صدا كنندندي.
پورتر هم كه عرق شرم و خالت بر رخسارش جاري بود گفتا: حقا كه بايد تو را نيز اينديا جونز صدا كنندندي.
راسموس به ميان پريد و خطاب فرمود: فلان فلان شده ها. آخر نمي خواهي راهي نشان دهندندي براي نظاره طلاب به طريق الغير المستقيم؟
پورتر نيز سخن به ميان آوردندي كه : آري جميع ما مي بايست در راه اين عمل قبيح نقشه فراهم نموده بس زيبا مناسب حال درويشان. اسم آن را نقشة الترميناتور گذارده و بدان افتخار مي كنيم.
سيگولوس: سخني بس باحاليده زدندندي كه بايد ابتدا نامي مستعار مناسب حال خود انتخاب كنندندي.
جونز: من نام شخم زن را براي خود برگزيده ام.
راسموس:من نيز در راه اهداف متعالي نام لوستر(به جاي مهتابي) را مناسب حال خود انتخاب نموده ام.
پورتر:در عظمت نفس من هيچ نامي نگنجد جز دم آچار فرانسه(به جاي دم باريك)
سيگولوس كه دگر به رنجه در آمده بود اعلام نمود: من نيز اسم حاجي نمكي را براي خود برگزيده ام.

==============
ادامه دهيد...


[b]تن�


Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶
#20

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 422
آفلاین
مث اینکه سوژه ی حاجلایی کالین مورد پسند قرار نگرفته.
با اجازه!

===

به نقل است از کاترین السلطنه بگشات تاریخ نویس و عالم ِ قرن ِ چندم، که در آن زمانها که نه مرغی بود نه تخم مرغی، دارالطلابی بود هاگوارتز نام.
در این دارالطلاب گروهی بود به نام گریفیندور.
در این گروه استراحت گاهی بود به نام خسب گاه‌ِ پسران!
و در این خسب گاه چهار نفر نشسته بودند.
یکی دیلاقی و مو مشکی و خوش چهره، سیگولوس بلک نام!
دیگری پریشان مو و آویزه ای به چشم که دو بندش دور ِ گوش پیچیده بود با چهره ای لاغر و قامتی متوسط،‌ نامش جونز پاتر!
و پسری مو قهوه ای و لاغراندام راسموس! نام و چهارم هم پسری شکم گنده و خمیده که همسان ِ‌یک موش بینی ِ خود می لرزاند، نامش پورتر بود.

چهار مرد ِ‌کوچک برخاسته به سوی در ِ‌خسب گاه حرکت نمودند و از تالار و ساختمان خارج شده به حیاط رفته قدمی زدند و گفتند و خندیدند و دویدند و جهیدند و پس از خستگی به زیر ِ سایه ی یک درخت خزیدند.

سیگولوس دست در زلفهایش برد و به بلندی گفت:
- از دیدبانی و مراقبت به ستوه آمده ام. هنگامه ی به هاگزمید رفتن در همه حال من مراقبم و نمی توانم از دیدن ِ‌آنجا لذتی نصیب ِ خود کنم. در تفکرم که چیزی بسازم و نامش نهم "شیءٌ عجابٌ!"
که در آن بتوان همه را در همه حال در دار الطلاب دید و ما را از نیاز ِ دیدبانی بی نیاز کند.
سه یار ِ دیگر در خفا با یکدیگر سخن می گفتند :
- باز خیال ِ خام در سر پرورش می دهد.
- لیکن تو که از خلق ِ سیگولوس آگاهی. او دست نخواهد کشید مگر اینکه به آخر ِ‌کار رسد.
- یاران ِ‌عزیز خود را برای ماجرایی دیگر آماده کنید. چاره ای نداریم جز قبول ِ سرنوشت و یاری ِ‌یاران!
.....


باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
#19

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
همانا آوردندي که در زمانهاي دور بزي بود دانا نام...که جد قنطروس ها بود و نصفش حيوان بودندي و نصف ديگرش هم حيوان و کلا خيلي حيوان بودندي ولکن همه چيز را بدانستي و هر جادوگري که سوالي در ذهن مي داشت در جستجوي وي روان ميگشت به مثال آب...ولکن مخاطرات بسياري در راه بايد تحمل مي نمودندي که آورده اند به قولي پدرش به سرويس ميرفتي و از آن طرف دهنش در مي آمدي!
پس چنين بادا که يکي از اهالي قزوين که در حومه هاي دروازه قزوين مينشستي به اين فکر افتاد که چگونه تواندي ريشش را به سالن ريش مرلين سپيد بگرداندي و به راه افتادي!در اين زمينه پدر جد مرلين چنين سروده است که همه چيز در ان آشکار است:
يه توپ دارم قلقليه...سرخ و سفيد و آبيه...و اين شعر تا به انتها ادامه داشت و خود گوياي همه چيز بود
پس به نزد آق ميرزا برفتي تا در مورد بز دانا بپرسندي(ادامه دهيد)


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۶:۲۲ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
#18

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 514
آفلاین
فریاد برآورد : هارولد ... هارولد... تو را چه شدندندی؟ و دستهای فرانکلین بود که بر صورت هارولد فرود همی آمدندندی. هارولد که تازه چشمانش را گشاده کردنده بودی ، با صدایی خواب آلود زبان به گشایش باز کردندی وبگفتا : آه .. فرانکلین... چه کابوس شومی.
و هارولد تمام خوابی که را که نظاره کرده بود برای فرانکلین باز گو همی کرد. فرانکلین که از گفته های هارولد تعجب توام با خنده از خود در کرده بودندی گفت : هارولدا ... به گمانم که پیچ و مهره هایت به شلی گراییده ، زیرا تو خواب ندیدندی. ما هم اکنون در چنگال فلچر ظالم استندی.
در کشاکش این گفتار ، فلچر چهره شوم خود را نمایان ساختندی ، در حالی که پیاز خاصه جناگل هاگوارتز در چنگالش خودنمایی کردندی.
فلچر بود که با شور و شعفی بسی رذیلانه به سوی طعمه های بی پناه خود حرکت کردندی که ناگهان صدای پارتی بزرگ هارولد که به طور خز شده ای از آنجا گذر کردندی ، به گوش همی رسید.
========
==========
خب اینجوری که من ادامه دادم ، میشه گفت داستان تمومه. پارتی هارولد اومد و اونارو نجات داد. خیلی وقته که اینجا داره خاک میخوره.
پس بهتره که همینجا داستان تموم شه و همونطور که استر و چند نفر دیگه از اعضا قبلا گفته بودند ، پستای اینجا تکی باشه. به هر حال تصمیم با ناظرینه. اگه کسی هم میخواد میتونه داستان رو ادامه بده که باز هم توصیه میکنم پستش داستانو تموم کنه ، هر چند الان هم میشه تموم شده فرضش کرد.
ناظرین رسیدگی کنند دیگه.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۶:۳۱:۴۱

تصویر کوچک شده


Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱:۰۵ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶
#17

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
- حال شما را خواهم آموخت که تفرج شبانه چه حسن ها و چه کراماتی همی دارد! من اکنون خواهم رفت تا مقدار مبسوطی پیاز خاصه جناگل(جنگل ها) هاگوارتز را همی آورم تا شما تناول(یادم نبود با کدوم ت می نویسن!) کنید. روا نیست میهمانی امشب بدون آذوقه همی گذرد!

پس فلچر از دخمه خارج همی گردید و بانو نوریس را به پاس دادن آن دو گمارد. پس چنین شد که رنگ از رخساره فرانکلین بپریدندی و رو به هارولد نجوا کردندی:
- یا هارولد به دادم رس! پس کدامین پارتی به خلاص کردن ما تواناست؟ از نوزادی زخم معده مرا عارض بوده. پس پیاز چگونه همی خورم؟ آن هم پیاز جناگل هاگوارتز که طبیبی نقل می کرد به لطف شیره آن از حجرات(سنگ ها) مرمر رسوب زدایی همی کنند!

هارولد اندکی با لبخند ملاحت بار(ملیح!) به او همچون نگه کردن عاقل اندر سفیه همی نگریست و سپس همی گفت:
- ای یار ساده و دنیا نادیده من! همانا فتاح مشکلات در پیش حضورت همی ایستاده! به من همی گویند هارولد پاتر بن الکساندر بن ذالذالک! هم الان از اینجا خواهیم همی رفت! لکن پس از اینکه من به تو قدرت و شوکت پارتی را در این زمانه به حالت جلی نشان همی دادم!

سپس هارول دست خود را به اندرون ردای طلبگی اش فرو همی برد و گوشی سامسونگ خویش را عیان ساخت! فرانکلین از این حرکت در عجب شد و همی گفت:
- عجبا! مگر در دارالطلاب همراه داشتن دورگو همراه خطایی بس نا بخشودنی نیست!؟

هارولد بر پشت شانه وی ضربتی همی زد و بگفت:
- هنوز بسیار مانده تا تو رسم روزگار فراگیری! اکنون به تو خواهم آموخت آنچه آموختنی ست را! (این جمله رو یه جا شنیدم!)

سپس از اندرونی دفترچه، نمرات مربوط به فرگوس فینیگان! رئیس وقت دارالطلاب ( ) را همی جست و اقدام همی کرد.....

.....همانا دارنده نمرات مورد نظر شما در حد فاصله شبکات مربوطه موجود همی نمی باشد!............

این صوت شوم ساحره ای همی بود که در دورگو سخن می گفت و با این سخن رفته رفته رنگ هارولد نیز بسان زردآلویی رسیده درآمد و فرانکلین چون او را بدینگونه بدید، فریاد برآورد:
- ...............................


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۷ ۲:۰۲:۳۷
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۷ ۲:۱۸:۴۵

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۶
#16

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 256
آفلاین
هارولد او را همی گفت:
تو گر ندانی پارتی چیست نصف عمرت ب باد فنا همی برفتندی ! الا ای ُ حال من تورا از رمز آن توانم اگاه ساخت تا نیمه ی دگر عمرت را در سایه ی جهالت نگذارندی!

فرانکلین چون این سخن بشنید نیش را تا بناگوش باز بکردی و همی گوش فر ابدادی که هارولد چه گفتندی.

هارولد سرفه ای بس خفیف بکردی و سپس لب به سخن گشودندی:

-این راز را به هیچ مگو الا به غیر!! کین راز را من از پدرم بشنیدم که او از پدرش شنیدندی که او از پدرش بشنیدندی و او نیز از پدرش و او نیز از پدر ِپدرش!! کین راز را سلسله الذهب نامیدندی !پس گر خواهی از پل های سخت و صعب العبور گذر کردندی چاره ای ندارندی الا کسی که دست تور ا همی بگیرد و شیرینی اش را نیز باید کنار گزاردندی !و گر غیر این باشد گیر گراس بازی و چه وچه که در این مقال همی نگنجد افتندی پس این سخن از من بشنو که من صلاح تو بهتر دانم.

خانوم نوریس که در حوالی انها قدمی زدندی و هر از گاهی المیو المیو (1) آواز دادی تا این که به در دخمه رسیدندی پس فلچر را بدیند که به انها با سبابه اش اشاره همی کند که دخول را سر لوحه کنند.

فلچر خنده ای ابلیس نشان ! بر اندرونی لبش انداخت و همی گفت:
..........

-----------------------------
1) المیو الیمو صدای گربه ها در زمان گذشته بوده که در مرور زمان به دلیل سهل شدن در گفتار به میو میو تغییر بافته است!


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۶
#15

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
نقل کرده اند که شبی از شب ها هارولد پاتر بن الکساندر! یگانه پسر الکساندر پاتر به سال 1832 ، شبانه در دارالطلاب هاگوارتز قدم همی زدی و یار و غمخوار او در دارالطلاب، فرانکلین ویزلی او را همراهی همی کردی و |آنان در باب معقولیت استعمال انواع طلسمات ممنوعه و غیر ممنوعه بسیار بحث همی کردند.
ناگهان قفایی بر پشت گردن هر دوشان حادث گردید و یاران دانستند که که به تیر غیب دچار همی گشته اند. آن نفس ملقب به تیر غیب، همانا دارن فلچر بود که طلاب آن روزها در باب فشفشگی او بسیار فکاهی همی گفتندی!

فلچر آن ها را همی گفت:
- به غایت شاد می باشم که به منظور خود رسیدم! دو سال و اندی بود که در انتظار این زمان میمون و مبارک بال بال همی زدم! اما اکنون راه گریزی بر شما روا نخواهم داشت! شما خود نیک می دانید که من اسباب شکنجه خود را بسی تیمار کرده ام تا امشب پذیرای شما همی باشند! حال اسباب جادوگری(چوبدستی) خود را به من سپارید و بر تخمتین چشم های من قدم نهید!

در حد فاصل دخمه فلچر، فرانکلین، هارولد را همی گفت:
- تو را به کرات همی رهنمون ساختم که از تفرج شبانه به دور باشیم. اما تو نیز همانند آن طور که در قاموس پدرت همی بود، سخن پذیری را در فقره گناهان کبیره انگار همی کرده ای و مرا نیز به سرنوشتی چنین شوم، دچار همی ساختی!

هارولد من باب پاسخ گفت:
- تو را پندی بسیط همی دهم ای یار وفادار من! در حیات آدمی مقررات و مکتوبات و منصوبات را همی به هیچ گیر. لیکن مشروط به داشتن پارتی!

فرانکلین بطوری که گویا این گویش برایش بلا فهم است، گفت:
- پارتی دیگر چه منظری از قدرت همی هست که من تاکنون همی نشنیده ام!؟

هارولد او را همی گفت:
- ............................


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: سفر به گذشته
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶
#14

سوسک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
... قریب به اتفاق گیس کشی به قتال نفس می انجامید، اگر گودریک السطنه که در آن اوان مابین تردستان از الوات نامی به حساب می آمده از جای بر نمی خواسته و با خواندن گرفتن وردی آن دوان را در دم به سکوت نمی خواندی. پس گودریک السلطنه ورد خود را بر آنان عرضه داشتی. دماغ هر یک به غایت کف دستی دراز گشته و دیگر هرگز کاستی نیافتی.
شیخ ما - رحمة الله علیه - همی نقل می نمود که از آن هنگام هلگا سخت محزون گشته، از جهان دوری گزیده و حتی سالیان طویلی از عمر خویش را در دارالمجانین به سر می برده است...
دوره ی هدایت گودریک السلطنه و توبه ی وی را نیز در آن شامگاهان می خوانند که تا صباح بیدار بوده و همی درخواست بازگشت به درگاه الهی را می نموده است. و گویند که زان پس گودریک العظما - رضی الله عنه - از لوطیان و عرفا و صاحبان نام گشته و همگنان از وی خرسند بوده و دیگر هیچ کس را نالان از وی نیافته و کس را برتر از وی در فضل و کرم و عطوفت سراغ نتوانند گرفت.
آن شب را نیز به میمنت چنین اتفاق خجسته ای شب "گودریکة النصوحا" (1) خوانده و تا بدین روز همه ساله آن را بزرگ داشته و از برترین اعیاد ساحرین جهان می خوانند.
اما سالازار را گویا، این شب سرگذشتی جداگانه بوده است...
----
گودریکة النصوحا: نصوح اشاره به آیه ی "توبة النصوحا" دارد و معنای توبه ی خالصانه می دهد.


ویرایش شده توسط سوسك در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۱ ۱۷:۱۲:۲۲

پس از هجده سال حبس به سبب ارتکاب جرائم جنسی، به میان شما بازگشته‌ام...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.