راستی یه ضعف دیگه... هری روش کروشیو انجام شد اون هم به دسنتولدمورت و هری حتی یه آخ کوچولو هم نگفت؟ تبریک می گم بابا، هری شده اسفندیار رویین تن.... اصلأ چرا رون باید به زبون مارها حرف بزنه؟ هاگرید چرا باید تو جنگل پیداش شه و هری رو که فکر می کنه مرده رو حمل کنه؟ .....
هری جلیغه ضد طلسم الیاس بوق داره :دی
اگه به سری کتاب های هری پاتر با دقت توجه کنین درس بزرگی می گیرین. همه شخصیت ها خاکستری هستند. بزرگترین جادوگرها نقصهایی دارن و کم ترینشون در مواقع حساس نیروی درونشون رو نشون می دن. بخصوص توی کتاب 7 این مسئله ثابت شد. بارزترین نمونه اش گذشته سیاه دامبلدور. مسیری که در ابتدا انتخاب کرده بود.
از کتاب 1 تا 6 اینطوریه قبول دارم . توی کتاب 7 هم تقریبا همینه . ولی خوب شما چطوری میتونی بلاتریکس یا ولدمورت رو با این تعریف مطابقت بدی؟
بلاتریکسی که توی کتاب غیر از جیغ جیغ کردن کاری انجام نمیده !!!! تو کتاب 5 بلاتریکس اینطوری بود؟ توی کتاب 4 اینطوری بود؟ توی کتاب 6 چی؟
در مورد ولدمورت هم بالا نوشتم
نکته مهم اینه که همه اشتباه می کنن و گاهی این اتفاقات در لحظاتی حساس به ضرر فرده.
درسته . ولدمورت اشتباه زیاد داشته توی طول کتاب ها اینو دیدم . ولی حماقت با اشتباه فرق میکنه در ضمن اینجا ما ولدمورت واقعی نداریم نویسندس که داره ولدمورت رو مینویسه !!!!!!!!!!!!!!!!!!! نویسنده به طور موقت سیستم ذهن خوانی ولدمورت رو خاموش کرده !!!! ( به نظرم باید ولدمورت از الیاس سل خدمات بگیره)
توی کل کتاب تنها چیزی که دیدم نفوذ هری به ذهن ولدمورته ! طوری اطلاعات رو بیرون میکشه که انگار داره از یه مرکز بایگانی اطلاعات استخراج میکنه
نارسیسا رو گفتی که چطور رازش آشکار نشد؟ جوابش واضحه. وولدی مطمئنه که بالاخره و به راحتی حریف کوچکش رو شکست داده و نارسیسا رو میفرسته که خبر مرگشو اعلام کنه. اونقدر در حس شادی و پیروزی غرقه که دلیلی برای ذهن جویی نمیبینه.
یه بار دیگه اون بخش کتاب رو بخون !!!!! به حالت ولدمورت موقعی که بلاتریکس رو میفرسته میگی حس شادی داره؟ مطمئنه؟ حتی جرات نداره خودش بیاد سراغ پاتر بعد از شنیدن حرف نارسیسا مطمئن میشه
یه بار دیگه حرف منو در مورد لوسیوس بخون
اینکه چرا بلا از پس سه تا دختر مدرسه ای بر نیومد هم مشخصه. خود هری میگه که به خاطر فداکاریش همه اونایی که در حال نبرد بودن مصون شده بودن!
این مسئله فقط در مورد ولدمورته ! ولدمورت کسیه که سعی کرد هری رو بکشه و هری جونش رو به خطر انداخت و آماده شد که بگذاره ولدمورت بکشتش تا مردم در مقابل ولدمورت مصون باشن ! فقط ولدمورت نه کس دیگه ای
مثل اینکه منظورم رو درست توضیح ندادم... اینکه دامبلدور چنین گذشته ای داشته باشه واقعأ از نقاط قوت کتابه و من به این ضعف نمی گم... در واقع من می گم حتی اگر بتونیم از دروغ نارسیسا چشم پوشی کنیم خیلی جاها شخصیت ها به پررنگی کتاب های دیگه به تصویر نکشیده شده اند... اینکه هری یهو بره تو گرینگوتز و به حسابی که اژدها ازش محافظت می کرد و بیشترین امنیت رو داشته دستبرد بزنه درست برخلاف حرفیه که هاگرید در کتاب اول به هری میگه، البته این زیاد مهم نیست اما اینکه ولدمورت به این آسونی کشته بشه، می دونم که طلسم خودش به طرف خودش برگشت اما بهتر می بود اون صحنه باعظمت تر توصیف بشه نه مثل مرگ یه کاراکتر معمولی، حداقل طولانی تر!... بعدش هم می رسیم به اسنیپ که اونقدر دست و پاچلفتی نمایش داده شده بود یا حماقت های گروه قاپ زن ها یا فرار های معجزه آسای هری از دست مرگخوارها. یا مرگ بلاتریکس به دست مالی!... درسته که مالی از مرگ بچش عصبانی بود و یهو قدرتمند شده بود اما این چندمین بار بود که بلاتریکس بچه ای رو می کشت؟ و چندمین بار بود که پدرومادرهایی رو که مثل مالی می خواستند باهاش دویل کنند رو خیلی راحت مثل آب خوردن به اون دنیا می فرستاد؟ نشون دادن چنین ضعفی اون هم درحالی که اربابش و البته عشقق به کمک نیاز داشت غیرمنطقیه! به خصوص که ولدمورت در آن لحظه فقط و فقط بلا رو داشت... من به این ها می گم ضعفی که رولینگ در شخصیت پردازی هاش نشون داده...همین!
موافقم
رولینگ میتونست خیلی بهتر کار کنه تو این کتاب
این داستانیه که 17 سال براش فکر شده !!!!!!!! به نظر من بعضی اتفاقات و تناقض های توی کتاب به خاطر اینه که رولینگ آخر داستان رو عوض کرده و خواسته هری رو پیروز کنه ( البته به نظر میاد یادگار های مرگ از اول توی ذهنش بوده)