نیمه شب بود. سیوروس اسنیپ با قدم هایی شتابان به سوی قلعه حرکت می کرد. در پشت سرش مردی دوان دوان به سویش می آمد. مرد که به نزدیکی اسنیپ رسید با التماس گفت:
سیوروس اون داره بر می گرده . خودت هم می دونی.
اسنیپ از حرکت ایستاد و رویش را به سمت مرد برگرداند و با انزجار گفت:
حالا لازم نیس هوار بزنی کارکاروف . فکر کردی خودم نمی دونم؟ فکر کردی تیره تر شدن علامت رو احساس نکردم؟
کارکاروف با عجله به سوی اسنیپ آمد و در کنارش ایستاد و ناله کرد:
پس چرا از من فرار میکنی؟ پس چرا طوری رفتار می کنی که انگار این مساله باور نداری؟ سیوروس خودت می دونی که موقعیت من از تو بدتره. خودت میدونی که اگه اون منو پیدا کنه ...
اسنیپ به راه رفتن ادامه داد و درهنگام بالا رفتن از پله های جلوی در ورودی قلعه رو به کارکاروف کرد و گفت: آره. من همه ی اینها رو میدونم. اما خودت می دونی که اگه اون منو رو هم پیدا کنه سرنوشتی بهتر از سرنوشت تو نصیبم نمیشه.
کارکاروف در حالیکه پله ها رو چند تا یکی، بالا می آمد گفت: سیوروس بیا فرار کنیم.
اسنیپ در ورودی قلعه را گشود و بی توجه به کارکاروف وارد سرسرای ورودی شد. کارکاروف به دنبال او حرکت کرد و هردو از پلکان منتهی به دخمه های زیر زمین پایین رفتند. کارکاروف رویش را به اسنیپ کرد و دوباره تکرار کرد: سیوروس بیا با هم فرار کنیم. مطمئنم با جادو هایی که با هم می تونیم اجرا کنیم دستش به ما نمی رسه.
آنها به یک دو راهی رسیدند و اسنیپ راه سمت چپ را انتخاب کرد و کارکاروف نیز به دنبالش حرکت کرد. اسنیپ جواب داد:
واقعا فکرمیکنی میتونیم از دست لرد سیاه فرار کنیم؟
کارکاروف معضب شد و شروع به خاراندن دست چپش کرد. سیوروس اسنیپ رو به روی دری ایستاد و آن را برای خود و کارکاروف گشود. کارکاروف بدون هیچ مقدمه ای وارد دفتر اسنیپ شد و روی صندلی چوبی نشست. اسنیپ نیز رو به روی او نشست و گفت:
ایگور خودت می دونی که من به هیچ وجه درخواست احمقانه تو رو قبول نمی کنم و اگه اینجا توی دفترم با تو نشستم و خطر رو به رو شدن با مودی چشم بابا قوری رو به جون خریدم به خاطر دوستی هستش که در گذشته با هم داشتیم.
سپس از غیب یک جام شراب به همراه دو گیلاس ظاهر کرد و برای خودش در یکی از گیلاس ها مقداری شراب ریخت و ادامه داد:
هر چند که تو در جلسه دادرسی وزارت سحر و جادو به من خیانت کردی به عنوان یکی از مر گخوار ها و اسم منو لو دادی.
کارکاروف به اسنیپ طوری نگاه کرد گویی او یک کپه آشغال بو گندو است. سپس با لحنی که دیگر ملتمسانه نبود ادامه داد:
اما تو با کمک آلبوس عزیزت نجات پیدا کردی. فراموش کرده بودم که تو پشتت به اون گرمه. پس به خاطره اونه که با من نمی یای؟
اسنیپ جرعه ای از شرابش را نوشید با خونسردی گفت :
خب یکی از دلایلش اینه. اما ایگور تو نباید ناراحت بشی .با اینکه تو در حق من بدی کردی می خوام کمکت کنم.
کارکاروف با شک و تردید گفت:
چه طوری؟
اسنیپ پس از آنکه جرعه ی دیگری از نوشیدنیش را مزه مزه کرد جواب داد:
کمکت میکنم فرار کنی.
کارکاروف فریاد زد:
واقعا؟ خیلی خوبه! عالیه! بد بخت به علامت روی دستت نگاه کن. چیزی دیگه نمونده تا احضارمون کنه. اونوقت تو تازه تصمیم گرفتی کمکم کنی که فرار کنم.
اسنیپ با عصبانیت به او گفت:
نکنه دلت می خواد برم از لرد ولدمورت برات تقاضای بخشش کنم؟
کارکاروف با عصبانیت از جا بلند شد گفت:
اسنیپ تو هم سرنوشت خوبی نخواهی داشت تو هم به دست لرد سیاه می میری. سپس از دخمه بیرون رفت و در را پشت سرش، محکم بهم کوبید.
سیوروس اسنیپ، تنها در دفترش به حرف او فکر کرد.
تو هم بدست او می میری.
پست خیلی خوبی بود! آفرین!
از همه لحاظ از لحاظ دیالوگ و صحنه سازی پستت کمترین مشکل رو داشت.
صحنه سازی و روند داستان بسیار خوب جلو رفته بود و تا جایی که ممکن بود به عکس مربوط بود
تائید شد.