سلام استاد منم تکلیف یک و دو رو با هم ترکیب کردم. یکم طنز هم قاطیش کردم. عجب تکلیفی شده
-----------------------------------------------------------------------------------------------
-کانفرینگو
در کلاس منفجر شد و به گوشه ای پرتاب شد. جادوگر قدبلندی که گلاه گیس سرخی بر سر داره و فکر می کنه خیلی خوشکله وارد کلاس میشه.
-ریپارو
در کلاس به سر جاش بر میگرده. جادوگر به دانش آموزان نگاه می کنه و اولین کلمه ای که به ذهنش میرسه اینه...بی ناموسی
دانش آموزان کلاس به نشانه ی اعتراض به هم جنس بازی دامبلدور به صورت جنس های مخالف کنار هم نشستن و دست در دست هم می دهند به مهر و از این چیزا...
کلاه گیس قرمزی (استعاره از استاد و تلمیح به داستان شنل قرمزی) برای اینکه دانش آموزان راحت باشند و جلوی اون خجالت نکشند چوبدستیش رو به سمت پنجره های کلاس می گیره و پرده های تیره رنگ سوار بر اونها رو به پایین هدایت میکنه. با این کارش مخالفت با هم جنس بازی دامبلدور هم شدیدتر میشه.
جادوگر رو به به دانش آموزان می کنه و با صدایی از مادر صمیمی تر, از پدر محکم تر, از پسر همسایه بی ناموسی تر و از تماشاگران بازی فوتبال رکیک تر شروع به صحبت می کنه.
-سلام. من پرسی ویزلی هستم. استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه و پرواز و کوییدیچ. آغاز ترم جدید مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز رو به همه ی شما تبریک میگم. در این ترم می خوایم در رابطه با جادوی سیاه پیشرفته کار کنیم و مبحث امروزمون عشق در جادوی سیاه پیشرفته است. بر خلاف گفته ی گروه خواهران عجیب که
عشق یه چیزی مثل کشک و دوغه تموم زندگی پر از دروغه عشق چیزی است که به صورت ناخودآگاه در افراد بوجود میاد و اکثرا با یک نگاه, یک لبخند و حتی یک تماس خیلی کوچیک صورت میگیره. ساحره های قرت دوم قبل از قبل از مرلین اغلب عاشق ماگل های مذکر اطرافشون میشدند و به این خاطر که ممکن هست اون فرد بهشون عشق نورزه معجونی به اسم معجون عشق اختراع کردند. معجونی که تا نخورید نمی تونید درک کنید که چه احساسی در فرد بوجود میاره. کسانی که میخوان تجربه این کار و یا حتی استفاده از اون رو کسب کنند به فروشگاه شماره 93 کوچه دیاگون مراجعه کنند.
دانش آموزان:
-خودتونو جمع کنید. دیگه زیاد دارید پر رو میشید.
سال ها بعد یک جادوگر که به زن ماگلی علاقه مند شده بود برای اینکه بگه منم خلاقیت دارم و همچنین برای اثبات برتری مردان نسبت به زنان در صدد شد تا وردی اختراع کنه تا اون زن رو به خودش جذب کنه ولی علاوه بر اینکه نشون داد قطره ای از خلاقیت تو خونش نیست به اعتبار مرد ها هم ضربه ی جبران ناپذیری وارد کرد و از اون موقع به بعد مردانی تحت عنوان زن ذلیل در جوامع بوجود آمدند. برای اینکه منظور منو بهتر بفهمید یک فیلم بی نا... چیزه یعنی یک فیلم آموزشی براتون آوردم که ببینید.
با صدای تق ضعیفی ، از نقطه ای نا معلوم پرتوی روشنی به سمت دیوار مقابل دانش آموزان حمله ور میشه و بعد از برخورد با آن فیلم کوتاه مرتبط با درس آغاز میشه .
فیلمصدای راوی فیلم (دختری جوان) :
-بعد از مدت ها سعی و تلاش ورد مورد نظرش را ساخته بود. با اجرای ورد بر روی آن دختر می توانست او را برای همیشه پیش خود نگه دارد. می توانست رابطه ی عشقیه یک طرفه بینشان را دو طرفه و یا حتی تبدیل به اتوبان کند. سر انجام در اواخر دسامبر به بهانه ی تزئین درخت کریسمس او را به خانه اش دعوت کرد.
صدای زنگ در به گوش رسید. پسر برای آخرین بار به آینه نگاه کرد و دستی به موهای پرپشت مشکیش کشید و جملاتی را که مدت ها در حال تمرین آنها بود پیش خودش تکرار کرد. به سمت در حرکت کرد و در را باز کرد. دختری که در زیبایی از منم جلو زده بود پشت در ایستاده بود.
-سلام آنا...بیا داخل.
دختر لبخندی زد و پا به داخل خانه گذاشت.
-کاپشنتو در بیار. راحت باش. فکر کن خونه ی خودته منم شوهرتم...
آنا:
-چیزه یعنی منم برادرتم. چی میل داری برات بیارم؟ قهوه, چای, نسکافه,آب کدو حلوایی...
-آب کدو حلوایی چیه؟
صدای راوی فیلم:
-پسر در دل خود را برای سوتی هایی که می داد لعنت کرد.
فراموش کرده بود که اون دختر یک ماگل هست و چیزی از نوشیدنی های جادوگران نمی دونه.
-چیزی نیست. حالا اینو ولش کن. کی تزئین درخت رو شروع کنیم؟
-همین الان. من زیاد نمی تونم بمونم.
-باشه درخت کریسمس ما تو سالن پذیراییه برو اونجا منم میرم وسایل تزئین رو میارم.
پسر بلند شد و به اتاقش رفت. چوبدستیش را برداشت و در جیبش گذاشت. ورد را برای آخرین تکرار کرد و به سالن پذیرایی رفت. دختر آنجا ایستاده بود و به درخت کریسمس نگاه می کرد. پسر آرام به او نزدیک شد. دختر برگشت و به او نگاه کرد و قبل از اینکه بتواند حرفی بزند پسر او را در آغوش گرفت و بوسید. در چشم های دختر جز تعجب چیز دیگری دیده نمی شد. پسر همچنان که او را در آغوش گرفته بود چوبدستیش را در آورد و به سمت دختر گرفت.
-فورتیات لوسوس
دختر لرزش خفیفی کرد و بی حرکت ماند...
صدای راوی:
-پسر تا مدت ها آن لحظه را از یاد نمی برد. او با دست های خودش معشوقه اش را کشته بود. سر انجام بر اثر جنون و دیوانگی که هیچ ربطی به دیوانه سازها نداشت در آزکابان در گذشت.
مخالفت با هم جنس بازی دامبلدور به حد انفجار رسیده بود. پسرها و دخترهای کلاس همچنان به جایی خیره شده بودند که لحظاتی پیش دختر و پسر یکدیگر را بغل کرده بودند.
پرسی که دید اوضاع خیلی خراب شده و هیچ کس حواسش به او نیست دست هایش را چند بار به هم زد.
-دانش آموزان عزیز به من نگاه کنید...اینطرف...آهای با تو هستم ماندانگاس.
دانگ
کمی از دورا فاصله گرفت و رو به پرسی کرد.
-تقصیر من که نیست. با این فیلم های تحریک کننده ای که میزارید چه انتظاری از ما دارید؟
-این فیلم آموزشی بود نه تحریک کننده. خب همتون دیدید که چه اتفاقی افتاد. نداشتن تجربه ی کافی در جادوی سیاه و ضعف در اون می تونه بسیار مرگبار باشه. تکالیف جلسه ی بعدتون رو روی تخته نوشتم. موفق باشید.
سپس بلند شد و از کلاس خارج شد و دانش آموزان دختر و پسر کلاس را
تنها گذاشت.-----------------------------------------------------------------------------
حال کردید استاد چه جوری ماهرانه بی ناموسی رو وارد کردم؟
در ضمن یک انتقاد داشتم.
نقل قول:
در این کلاس دانش آموزان ارشد مدرسه شرکت میکنند و از اونجایی که دختر ها و پسرها مختلط هستند در اینجا و باز هم از اونجایی که همگی شما به سن بلوغ رسیدید نمیشه انتظار زیادی ازتون داشت .
اونوقت تکلیف دانش آموزانی مثل من و رز ویزلی که ارشد نیستیم و تازه به مدرسه اومدیم و سال اولی هستیم چیه؟ ما تازه 11 سالمونه هنوز به سن بلوغ هم نرسیدیم. اینجور که شما حرف زدید و دانش آموزان رو مورد خطاب قرار دیدید انگار ما جزوشون نیستیم. در کل به جز این مورد تدریس خیلی خوبی داشتید.