هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
سلام استاد منم تکلیف یک و دو رو با هم ترکیب کردم. یکم طنز هم قاطیش کردم. عجب تکلیفی شده
-----------------------------------------------------------------------------------------------
-کانفرینگو
در کلاس منفجر شد و به گوشه ای پرتاب شد. جادوگر قدبلندی که گلاه گیس سرخی بر سر داره و فکر می کنه خیلی خوشکله وارد کلاس میشه.
-ریپارو
در کلاس به سر جاش بر میگرده. جادوگر به دانش آموزان نگاه می کنه و اولین کلمه ای که به ذهنش میرسه اینه...بی ناموسی
دانش آموزان کلاس به نشانه ی اعتراض به هم جنس بازی دامبلدور به صورت جنس های مخالف کنار هم نشستن و دست در دست هم می دهند به مهر و از این چیزا...
کلاه گیس قرمزی (استعاره از استاد و تلمیح به داستان شنل قرمزی) برای اینکه دانش آموزان راحت باشند و جلوی اون خجالت نکشند چوبدستیش رو به سمت پنجره های کلاس می گیره و پرده های تیره رنگ سوار بر اونها رو به پایین هدایت میکنه. با این کارش مخالفت با هم جنس بازی دامبلدور هم شدیدتر میشه.
جادوگر رو به به دانش آموزان می کنه و با صدایی از مادر صمیمی تر, از پدر محکم تر, از پسر همسایه بی ناموسی تر و از تماشاگران بازی فوتبال رکیک تر شروع به صحبت می کنه.
-سلام. من پرسی ویزلی هستم. استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه و پرواز و کوییدیچ. آغاز ترم جدید مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز رو به همه ی شما تبریک میگم. در این ترم می خوایم در رابطه با جادوی سیاه پیشرفته کار کنیم و مبحث امروزمون عشق در جادوی سیاه پیشرفته است. بر خلاف گفته ی گروه خواهران عجیب که عشق یه چیزی مثل کشک و دوغه تموم زندگی پر از دروغه عشق چیزی است که به صورت ناخودآگاه در افراد بوجود میاد و اکثرا با یک نگاه, یک لبخند و حتی یک تماس خیلی کوچیک صورت میگیره. ساحره های قرت دوم قبل از قبل از مرلین اغلب عاشق ماگل های مذکر اطرافشون میشدند و به این خاطر که ممکن هست اون فرد بهشون عشق نورزه معجونی به اسم معجون عشق اختراع کردند. معجونی که تا نخورید نمی تونید درک کنید که چه احساسی در فرد بوجود میاره. کسانی که میخوان تجربه این کار و یا حتی استفاده از اون رو کسب کنند به فروشگاه شماره 93 کوچه دیاگون مراجعه کنند.
دانش آموزان:
-خودتونو جمع کنید. دیگه زیاد دارید پر رو میشید. سال ها بعد یک جادوگر که به زن ماگلی علاقه مند شده بود برای اینکه بگه منم خلاقیت دارم و همچنین برای اثبات برتری مردان نسبت به زنان در صدد شد تا وردی اختراع کنه تا اون زن رو به خودش جذب کنه ولی علاوه بر اینکه نشون داد قطره ای از خلاقیت تو خونش نیست به اعتبار مرد ها هم ضربه ی جبران ناپذیری وارد کرد و از اون موقع به بعد مردانی تحت عنوان زن ذلیل در جوامع بوجود آمدند. برای اینکه منظور منو بهتر بفهمید یک فیلم بی نا... چیزه یعنی یک فیلم آموزشی براتون آوردم که ببینید.
با صدای تق ضعیفی ، از نقطه ای نا معلوم پرتوی روشنی به سمت دیوار مقابل دانش آموزان حمله ور میشه و بعد از برخورد با آن فیلم کوتاه مرتبط با درس آغاز میشه .

فیلم
صدای راوی فیلم (دختری جوان) :
-بعد از مدت ها سعی و تلاش ورد مورد نظرش را ساخته بود. با اجرای ورد بر روی آن دختر می توانست او را برای همیشه پیش خود نگه دارد. می توانست رابطه ی عشقیه یک طرفه بینشان را دو طرفه و یا حتی تبدیل به اتوبان کند. سر انجام در اواخر دسامبر به بهانه ی تزئین درخت کریسمس او را به خانه اش دعوت کرد.
صدای زنگ در به گوش رسید. پسر برای آخرین بار به آینه نگاه کرد و دستی به موهای پرپشت مشکیش کشید و جملاتی را که مدت ها در حال تمرین آنها بود پیش خودش تکرار کرد. به سمت در حرکت کرد و در را باز کرد. دختری که در زیبایی از منم جلو زده بود پشت در ایستاده بود.
-سلام آنا...بیا داخل.
دختر لبخندی زد و پا به داخل خانه گذاشت.
-کاپشنتو در بیار. راحت باش. فکر کن خونه ی خودته منم شوهرتم...
آنا:
-چیزه یعنی منم برادرتم. چی میل داری برات بیارم؟ قهوه, چای, نسکافه,آب کدو حلوایی...
-آب کدو حلوایی چیه؟
صدای راوی فیلم:
-پسر در دل خود را برای سوتی هایی که می داد لعنت کرد. فراموش کرده بود که اون دختر یک ماگل هست و چیزی از نوشیدنی های جادوگران نمی دونه.
-چیزی نیست. حالا اینو ولش کن. کی تزئین درخت رو شروع کنیم؟
-همین الان. من زیاد نمی تونم بمونم.
-باشه درخت کریسمس ما تو سالن پذیراییه برو اونجا منم میرم وسایل تزئین رو میارم.
پسر بلند شد و به اتاقش رفت. چوبدستیش را برداشت و در جیبش گذاشت. ورد را برای آخرین تکرار کرد و به سالن پذیرایی رفت. دختر آنجا ایستاده بود و به درخت کریسمس نگاه می کرد. پسر آرام به او نزدیک شد. دختر برگشت و به او نگاه کرد و قبل از اینکه بتواند حرفی بزند پسر او را در آغوش گرفت و بوسید. در چشم های دختر جز تعجب چیز دیگری دیده نمی شد. پسر همچنان که او را در آغوش گرفته بود چوبدستیش را در آورد و به سمت دختر گرفت.
-فورتیات لوسوس
دختر لرزش خفیفی کرد و بی حرکت ماند...
صدای راوی:
-پسر تا مدت ها آن لحظه را از یاد نمی برد. او با دست های خودش معشوقه اش را کشته بود. سر انجام بر اثر جنون و دیوانگی که هیچ ربطی به دیوانه سازها نداشت در آزکابان در گذشت.

مخالفت با هم جنس بازی دامبلدور به حد انفجار رسیده بود. پسرها و دخترهای کلاس همچنان به جایی خیره شده بودند که لحظاتی پیش دختر و پسر یکدیگر را بغل کرده بودند.
پرسی که دید اوضاع خیلی خراب شده و هیچ کس حواسش به او نیست دست هایش را چند بار به هم زد.
-دانش آموزان عزیز به من نگاه کنید...اینطرف...آهای با تو هستم ماندانگاس.
دانگ کمی از دورا فاصله گرفت و رو به پرسی کرد.
-تقصیر من که نیست. با این فیلم های تحریک کننده ای که میزارید چه انتظاری از ما دارید؟
-این فیلم آموزشی بود نه تحریک کننده. خب همتون دیدید که چه اتفاقی افتاد. نداشتن تجربه ی کافی در جادوی سیاه و ضعف در اون می تونه بسیار مرگبار باشه. تکالیف جلسه ی بعدتون رو روی تخته نوشتم. موفق باشید.
سپس بلند شد و از کلاس خارج شد و دانش آموزان دختر و پسر کلاس را تنها گذاشت.
-----------------------------------------------------------------------------

حال کردید استاد چه جوری ماهرانه بی ناموسی رو وارد کردم؟در ضمن یک انتقاد داشتم.
نقل قول:
در این کلاس دانش آموزان ارشد مدرسه شرکت میکنند و از اونجایی که دختر ها و پسرها مختلط هستند در اینجا و باز هم از اونجایی که همگی شما به سن بلوغ رسیدید نمیشه انتظار زیادی ازتون داشت .

اونوقت تکلیف دانش آموزانی مثل من و رز ویزلی که ارشد نیستیم و تازه به مدرسه اومدیم و سال اولی هستیم چیه؟ ما تازه 11 سالمونه هنوز به سن بلوغ هم نرسیدیم. اینجور که شما حرف زدید و دانش آموزان رو مورد خطاب قرار دیدید انگار ما جزوشون نیستیم. در کل به جز این مورد تدریس خیلی خوبی داشتید.




Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ یکشنبه ۲ دی ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 604
آفلاین
تنها تکالیف اصلی انجام داده شده. 2 تکلیف در هم آمیخته شده
---------------------------------------------------------------------------
(شروع تکلیف اول)
در را فشار داد. صدای همهمه دانش آموزان خاموش شد. از اینکه معاون گذشته وزیر داشت به آنها آموزش میداد هیجان زده بودند.لبخندی زد و سپس گویی که صدایش به جای خروج از دهانش از مکانی که او به آن خیره شده بود یعنی سقف کلاس بیرون میزند شروع کرد.
- سلام، من پرسی ویزلی استاد کلاس دفاع دربرابر جادوی سیاه در این سال از مدرسه جادوگری شما هستم. از شما میخوام هنگام بودن در کلاس من تمام چیزها را از ذهن خود دور کنید.حتی مادر و پدرتان و یا حتی کسی که کنارتان نشسته است را فراموش کنید. تنها به صحبت های من گوش داده، فکر کرده و تمرکز کنید.
پرده ها را با تکان چوبدستیش کشید و سپس گفت: در گذشته به خوبی با جادوی سیاه و طریقه دفاع دربرابر جادوهای ساده سیاه آماده شده اید و حالا زمان آن فرا رسیده تا با جادوهای سیاه پیشرفته هم آشنا بشید. امسال است که باید بفهمید قانونی نیست که تمام وردها یک خنثی کننده داشته باشد. مانند ورد مورد بحث امروزمون یعنی ورد "فورتیات لوسوس " که وردی سیاه برای ایجاد عشق در کسی هست که تو را دوست ندارد. این ورد از سال 1990 ممنوع اعلام شده. اما برای اینکه چرایش را بفهمید(به کسی که دستش بالا بود و پس از گفتن ادامه جمله اش دستش را پایین انداخت لبخند زد) باید این فیلم را تماشا کنید:
(تکلیف دوم از اینجا شروع میشه)
براستی او را دوست داشت. عاشقش بود. صورت زیبایش، و صدای دلنوازش از همان ابتدا مهرش را بر دلش نشانده بود. تنها چیزی که در دنیا میخواست و دیگر هیچ...
اما گویا هرگز به او نمیرسید. گویی جاده ای که خودش را به او متصل میکرد دراز بود و هرگز تمامی نداشت. موانع فرود می امدند و او از اول شروع میکرد. فکر و ذکرش او شده بود. دیگر اختیاری از خود نداشت. سرکلاس تنها به او چشم میدوخت و به صورت زیبایش و تنها چیزهایی را که میشنید سؤالات او بود. کاش هرگز نپذیرفته بود برای تحقیق به میان ماگل ها بیاید تا اینطور گرفتار بشود.معجون عشق او را به عشق همیشگی نمیرساند اما... تنها یک چیز بود. چیزی که او را به آرزویش میرساند. اگر سازنده ورد اشتباه کرده بود (به خودش قبولونده بود که این یه اشتباه بوده است) او چطور این اشتباه را نمیکرد اما با اینحال، عشق لحظه ای رهایش نمیکرد. بلاخره باید کار را یکسره میکرد. حداقل اگر اشتباه بار دیگر تکرار میشد برای همیشه از دستش خلاصی پیدا میکرد.
دریک روز پاییزی بود که او را به خانه اش دعوت کرد. دخترک وارد شد. کفش های جدیدش در بین برگهای زرد میدرخشید. آنها را در آورد و وارد شد. عشق وصف ناپذیری در وجودش جوشید. دیگر تحمل نداشت. آرام به سمت چوبدستیش رفت و آن را پشتش قایم کرد سپس درحالی که وانمود میکرد به آشپزخانه میرود چوب را تکان داد و زمزمه کرد:فورتیات لوسوس
سپس به سرعت به سمت دختر دوید اما... او آخرین نگاهش را از ش دریغ کرد و در خانه اش چشم بر جهان فرو بست.
(پایان تکلیف دوم)
خب همونطور که دیدید، این ورد نه تنها باعث آرامش عاشق نمیشه بلکه معشوقه را نیز به دنیای دیگری روانه میکند. بنابراین این ورد جزء وردهای ممنوعه قرار گرفته است و معمولا برای در آرامش مردن کسانی استفاده میشود که میدانیم اگر اندکی بگذرد با درد خواهند مرد.
سپس با صدای زنگ ادامه داد: تکالیف خود را از تخته یاد داشت کنید. هفته دیگه ازتون همشونو میخوام. سپس تکانی به چوبدستیش داد و آنگاه دیگر آنجا نبود
(پایان تکلیف اول)


تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۲ دی ۱۳۸۶

یگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸
از زیر یک سقف
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 108
آفلاین
تکلیف اصلی:
شماره ی یک)ثانیه ها و دقیقه ها بی رحمانه سپری می شدند.از قدم زدند و راه رفتن خسته شده بود.دائم چیزی را با خود زمزمه می کرد.دستش روی چوبدستی اش بود.گویا اتفاقات اخیر را باور نمی کرد.هضمش برایش سخت بود.رسیدن به بزرگترین آرزویش در یک شب.نه!!!!!!! باور نمی کرد!!!!! ناگهان زنگ در به صدا درآمد.پاهایش سست شد.نفسش بند آمد.قلبش از حرکت باز ایستاد.دستانش لرزید و وجودش از هیجان مملو شد.به سمت در حرکت کرد.با صدای لرزان پرسید:کیه؟ و در جواب صدای زیبای دخترانه ی لطیفی را که شنید گفت:منم.هانا!
در را باز کرد و دخترک را به داخل دعوت کرد.به طرف اتاق نشیمن حرکت کردند.دختر موهای بلند(بولند) خرمایی اش را از مقابل چشمان سیاهش کنار زد.چشمانش و مژه هایش به قدری سیاه بود که هر کس از دیدن آن بی تاب می شد.
-آم.چیزی میل داری برات بیارم هانا؟
-ممنون میشم اگه یه قهوه بیاری!
به سمت آشپزخانه حرکت کرد.هنوز پاهایش می لرزید.با دستان لرزانش شروع به درست کردن قهوه کرد.همراه با شکر و گل رز آن را برای هانا برد.هانا سر جایش نشسته بود و کنجکاوانه اطرافش را می نگریست.از آن گلدان بزرگ اقاقی گرفته تا تابلوی پروانه ها و شمع های نیمه سوخته و سبد حصیری بچه گربه ها تا سقف و دیوار کاغذدیواری شده و پرده ها و مبل ها و ...
-اهــــــــــــــــــــــــــم!
-آه.مرسی از اینکه زحمت کشیدی..
-خواهش می کنم!
-من عاشق اونا شدم!!!!! واقعا زیبا هستن.!!!!
-آم.کدوما؟؟؟ هانا رویش را برگرداند و تابلوی هجده پروانه در قاب شیشه ای را نشانش داد و ...بله.این بهترین فرصت بود.حال که او محو در تماشای آن پروانه ها شده و احساساتش بر او غلبه کرده و ... پس چوبدستی را درآورد و فریاد کشید:
-فورتیات لوسوس
در یک لحظه هانا بی حرکت ماند.فرصتی نماند تا رویش را برگرداند و پسر را تماشا کند.بدن بی جانش بر روی زمین افتاد.پسرک بی حرکت ماند و فریاد زد:
-نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!!!!!!!

تکلیف شماره ی 2)کلاس پر از هیاهو بود.بچه ها آرام و قرار نداشتن.که ناگهان:
در کلاس باز شد و مردی با قد نسبتا بلند و ردای مشکی و عینک و قیافه ی جذاب وارد کلاس شد.چند لحظه منتظر ماند تا کلاس ساکت شود و آنگاه گفت:
- سلام بچه ها.آغاز سال تحصیلی جدید رو به همه ی شما دوستداران درس و تحصیل تبریک می گم.امیدوارم امسال در کنار هم یکی از بهترین سال ها رو سپری کنیم و از همدیگه در ذهنامون خاطران پایدار بر جا بذاریم.من پرسی ویزلی هستم و این افتخار رو داریم یعنی دارید که امسال با هم در دو درس همکاری کنیم.درس دفاع در برابر جادوی سیاه و پرواز و کوییدیچ . برای من در کلاس درس رفتار و ادب و فعالیت های صحیح شما دوستانه و نه چیزهای دیگر.تا بدین روز در هاگوارتز درس دفاع در برابر جادوی سیاه برای نامش یعنی چون باید در نحوه ی دفاع جدی باشیم یکی از دروس سخت و خشن محسوب می شد.ولی امسال من این درس رو به یکی از بهترین درس ها تبدیل می کنم.من فکر می کنم و نه فقط فکر می کنم بلکه تجربه ی این سال ها به من می گه که هر گاه در کارمون به چیزی رجوع کنیم که دانش آموز به اوون عشق می ورزه اثرگذاریمون بیشتر خواهد بود.
پچ پچ بچه ها با تحسین های مکرر همراه بود.ولی استاد ادامه داد:
از این رو من تصمیم گرفتم برای آموزش از نشون دادن فیلم استفاده کنم.
در یک آن کلاس منفجر شد.چهره ها هیجان زده بود و شاد.
-خودتون رو کنترل کنید عزیزان.همون طور که می دونید این سن یعنی سنی که شما دارید یکی از مهم ترین سن ها محسوب می شه و تغییراتی که در جسم و ذهن انجام می شه گواه این حرفه! همه ی شما در مهم ترین دوره ی زندگی به سر می برید...
آنگاه با اشاره ی چوبدستی جمله ای بر روی تخته نوشته شد:
و عشق تنها عشق انسان ها را به یکدیگر پیوند می دهد!
و ادامه داد: بله دوستان.همه ی شما با معجون عشق و عملکرد اون آشنایید.اما کمتر کسی می دونه که ورد عشق با آدمی چه ها می کنه! من بیشتر از این توضیح نمی دم.می تونید اولین فیلم در اولین جلسه رو مشاهده کنید!
و آنگاه کلاس تاریک شد و صفحه ی بزرگی نمایان شد.

آخر کلاس: چهره ها رنگ نداشتن و گونه ها خیس بود و بوی اسانس اسکوتر فضای کلاس رو معطر کرده بود.کسی نمی دانست و درک نمی کرد که چه سرنوشتی در انتظار همه ی کسانی است که طعم دوست داشتن و به روی خود نیاوردن خواهد آمد.استاد گفت:
-بله.بله.منم واقعا متاسفم.خب اینم تکلیف جلسه ی بعدیتون.و آنگاه تکلیف با اشاره ی چوبدستی اش بر روی تخته مشخص شد!

پی نوشت:استاد عزیز ضمن اینکه باید بگم اولین جلسه ی کلاس شما خیلی فراتر از حد انتظار بود و واقعا در ما همون حسی رو ایجاد کرد که خودتون گفتید من باید بگم من و نه فقط من بلکه بچه ها هم نتونستن زیاد تکلیف اصلی شماره ی دو شما رو تغییر بدن.چون در نهایت زیبایی نوشته شده بود و اصلا ما نمی تونستیم اونو تغییر بدیم.بنابراین متنی که شما نوشتید بهترین متن بود.و به نظر من از این بهتر نمی شد.




Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ یکشنبه ۲ دی ۱۳۸۶

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1531
آفلاین
تکلیف اول:
صدای راوی(مردی جوان)
بعد از ماه ها تلاش ورد مورد نظر را ساخته بود... به بهانه ی دیدن یک فیلم مشنگی عشقی دعوتش کرده بود...
تصویر فیلم:
- جوش لعنتی.... اَه...! آهان خوب شد...
پسر خوشقیافه و جذابی در مقابل آینه ایستاده و در حال برانداز کردن چهره اش و همین طور کندن جوش کوچکی که دو هفته آزارش می داد ، بود...
دییییییینگ ...
پسر با کله خودش را به در رساند به طوری که بعد از باز کردن آن ( بدلیل اینکه هنوز عین کرگدن سر جلو بود) تو بغل دختر زیبایی که پشت در ایستاده بود رفت و....
- آه...
- آخ ... من... چیزه... ب..بخشید...
دختر لبخندی زد و به پسر که عین لبو قرمز شده و نگاه کرد :
- مهم نیس... می تونم بیام تو؟
- اوه البته...!
دختر وارد شد و پسر زل زد بهش ...
دختر با تعجب ابرویی بالا انداخت:
- ا... خوب نمیریم سینما؟
- آره ... آره چرا که نه ... بزار شنلمو... یعنی کتمو بپوشم..
پسر رو به چوب لباسی برگشت اما به جای کت به سرعت چوبدستیش را از میز کناری برداشت و در جیبش گذاشت...
به طرف دختر رفت نزدیکتر شد...بی توجه به نگاه های متعجب دختر دستش را گرفت و سپس اورا بوسید...و بعد در همان حال زمزمه کرد: « فورتیات لوسوس » ....
- دوستت دارم عزیزم....
دختر دیگر مقاومتی نشان نداد ... خود را به آغوش پسر سپرده بود....
پسر خوشحال از اینکه موفق شده خندید و گفت:
- اوه باشه عزیزم ... دیگه اینقد که... هی ... هی !!!
پسر یک قدم عقب رفت و دختر افتاد ... او مرده بود....
____________________________________________

پق... دیک...جل...گوخ...
جیییییسسسسسسللل...
این صداها نشان دهنده ی ورود استاد ویزلی از زیر در بود....
- آخ....آخیییییییییییییششششششششش.... بلاخره در اومدم... آخه در قلف بود منم کلید نداشتم کدوماتون درو موقع اومدن بسته بودین...؟؟؟
بعد از گفتن این جمله وقتی دید همه اینجوری : نگاش می کنن ، حالتی جدی به صورتش گرفت و گفت :
- خوب امیدوارم سال خوبی داشته باشیم باهم... این جلسه اولین جلسه ماست تو این سال...حالا زود باشین تکالیف جلسه پیشو رد کنین ... 123 ...123 ... 123....!!!
ملت:
استاد: - ام... چیزه... خوب درس امروز راجع به عشقه و از اونجایی که همتون دختر و پسر....ا... چرا اینجا اینقدر تاریکه ... یه کبریت بزن روشن شه ....
یکی از بچه ها حاضر در کلاس: لوموس!
استاد: پسر عجب ورد باحالی !!! یاد بگیرین بچه ها !!! تا حالا نشنیده بودمش !!!خوب حالا که روشن شد کلاس...داشتم می گفتم که همتون دختر و پسرین و به سن بلوغ رسیدین و بی ناموسی بازی در نیارین حواس دوستاتونو پرت کنین...
فینیگان: آقا ... کدوم دوست؟؟؟ همه مشغول می شن دیگه....
استاد:... راس می گی ها ... می گم چیزه چند نفر هستین تو کلاس؟ پسرا دوتا برندارن ...نفری یکی!
دخترا همه عدد زوجین؟ اگه فردین یکی هم بیاد اینجا....
همان لحظه استاد با نگاه های بچه ها به خودش آمد و گفت: ام... منظورم اینه که واسه اینکه درسو بهتر یاد بگیرین واستون فیلم آوردم ، استاد جیباشو خالی کرد:
پلنگ صورتی، تاوالوگا اژدهای سبز ، فیلم سیاه ( ! ) – سوء تفاهم نشه...قابش سیاهه، توش گوریل انگوریه به مرلین ! – ورد عشق و... خوب حالا دختر پسرها به هم نزدیک شین تا بتونین فیلمو بیشتر درک کنین...
دختر پسرها به هم نزدیکترشدن.. واسه اینکه می خواستن فیلمو بهتر بفهمن... استاد در طول فیلم حواسش فقط به مانیتور بود... فیلم که تموم شد استاد برگشت ...
پسرها :
دخترها:



Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
تکالیف اصلی:
1)

عنوان فیلم: پسرک عاشق و دختر زیباروی بی رحم
تصویر فیلم: پسر خسته و تنها به تصویر دخترکی زیبا نگاه میکنه و با لبخندی چون لبخنده مونالیزا از دیدن او لذت می بره.
صدای راوی: او عاشق بود. او عشق را تخته گاز رفته بود. اما نه با موتور بلکه با تریلی چون عشق اوعظیم بود.
تصویر فیلم: پسر عکس را در کیفش جا می دهد و بسوی خیابان حرکت میکند و در راه دختر را می بیند که دارد پسر دیگری را می بوسد.
صدای راوی: قلب پسر تکه تکه می شود و زیر پا له می شود و آقای پاکی میاید و جمعش می کند.
پسر به سوی آندو می رود و با حرکتی همچون حرکت جت لی در فیلم قهرمان پسر دیگر را از پای در می آورد و به دختر میگوید:
من اگه نباشم کی می میره برات. و بعد دختر مات و متحیر او را نگاه میکند و پسر از فرصت استفاده می کند و دختر را می بوسد و طلسمش را اجرا می کند و می گوید تقدیم با عشق.
صدای راوی: و در همان لحظه پسر می فهمد که زندگی را با خته است. پس فریاد می زند و خود را بدست چوب جادویش می سپرد.
تصویر فیلم: نوری سبزی بوجود می آید.
الهام گرفته ار دیالوگ های فیلم رییس

2)
بچه ها در کلاس نشسته بودند و با ناراحتی و ترس یکدیگر را نگاه می کردند. همه دریک فکرند:
استاد چه شکلی می تونه باشه؟
و ناگهان در با صدای بلندی از جاش تکون می خوره و استاد وارد کلاس میشه. با قدم هایی محکم و استوار گام بر میداره و بسوی دانش آموزان میاد. با قیافه ای که خستگی از اون می باره و با تحکم خاصیب رو به جمعیت فریاد می زنه:
دفاع در برابر جادوی سیاه .
در همین هنگام تاریکی تمام کلاس رو در برمیگیره و دانش آموزان به سختی پلک می زنند. پروفسور به آرامی و با آرامش که کمی عجیب به نظر می رسه ادامه میداده: روشنایی در مقابل تاریکیه و بعد کلاس روشن میشه به طوری که دانش آموزان غرق در نورچشمهایشان را می بندند.
پروفسور در کلاس قدم می زنه و با صدای مسلطش به حرف زدن ادامه میده: مهم اینه که بدونیم چگونه از اون استفاده کنیم. باید بدونیم که ما در این کلاس قرار نیست چیزی به شما یاد بدیم بلکه...
و با مشاهده به قیافه های حیرت زده بچه ها حرفش را خورد.
- شما می فهمید من چی می گم؟
و دانش آموزان یک صدا جواب دادند: نه.
پروفسور با خستگی تمام و طوری که انگار قدم زدن براش مانند کوه کندن است ادامه داد: کتاباتون رو باز کنید.

تکالیف کمکی:
1)

متن تدریس زیبا و هوشمندانه بود. توصیفات و فضا سازی فوق العاده متن را به شدت جذاب کرده بود. به طوریکه خود را در فضای کلاس احساس می کردیم. هرچند قسمت هایی از متن هم مال خود پروفسور نیست و مشخص است که او تا حدودی تحت تاثیر سکانس کلاس درس مبارزه با جادوی سیاه اسنیپ در فیلم سوم بوده. رفتاری که پروفسور از خود در ابتدای جلسه نشون می ده تا حدودی شبیه لوپین هست. اما این مسائل از زیبایی متن کم نمیکنه. ایراداتی هم به متن وارده که بی ناموسی به کار رفته در متن کاملا اضافی است و دلیلی که پروفسور برای تاریک کردن کلاس ارائه میده برای بنده واقع بینانه نیست. هرچند که ایده ی آمدن نور از شکاف های سقف زیبا و جذاب است و کاملا مشخص است که خود پروفسور هم تحت تاثیر این فضایی بوده که بوجود آورده. بحث اضافه کردن فیلم هم خیلی عالی بود. نحوه نگارش فیلم هم به شدت خوب بود. در کل شما نمره خوبی می گیریر پروفسور. امیدوارم کلاس های درستون همواره تازه و زیرکانه باشه.

2)
ورد: سامپاگو نیرو.
فیلم:
پسری از دور که به شدت عصبانیست به سوی دامبلدور حمله میکند.
دیالوگهای فیلم:
پسر: ای نامرد. منو و قال میگذاری؟ به عشق من اهانت میکنی؟
دامبلدور: من؟ نه عزیزم بیا بریم تو دفتر. بیا گلم. بیا.
پسردر حالی که اشک میریزد: نه. تو به من خیانت کردی. رفتی با اون مالفوی پست فطرت و ...
دامبلدور: خب راستش دراکو سفید و بور و در هر حال بچه خوب و با انضباتی بود و در انجام تکالیفش عشق می ورزید. ولی تو با علاقه و عشق کارت رو انجام نمی دادی ولی هنوز دیر نشده ها بیا تو دفترم.
پسر: نه. من می خوام قلب دومت رو بزنم ( کپی رایت بای فیلم حکم )
دامبلدور: هان؟
پسر: سامپاگو نیرو
تصویر فیلم : دامبلدور در حالیکه از جای از بدنش آتش بیرون می زند وسریع بشین پاشو می رود در تلاش است تا در آینده نسل خود را حفظ کند.

3)
عنوان فیلم: دو عاشق تنها
صدای راوی ( صدای دوبلور راز بقا ): در موزه تاریخ جادوگری در لندن مجسمه ای وجود دارد که اغلب از بی مهری بازدید کنندگان رو به رو می شود. این مجسمه که به نام دو عاشق تنها است و کورنلیوس آگریپا دانشمند دیوانه آن را منتسب به خود می داند داستان عجیبی دارد که با اطلاع از آن اراجیف آگریپا و البته بی مهری مردم نسبت به آن رنگ می بازد.
تصویر فیلم: دوربین از انتهای سالن به سمت مجسمه ای می رود که مرغ و دختر زیبایی یکدیگر را در آغوش گرفته اند.

صدای راوی: داستان از سال 1894 آغاز شد که که مرغی به نام قفی از کشتارگاهی به نام ... (سیاست حفظ اسرار ) فرار کرد و پا به مکانی گذاشت که نام جادوگران را بر خود داشت.
تصویر فیلم: کلاغی از داخل انباری به سمت بیرون شیرجه می زنه.
مردی به سوی او شلیک می کنه و کلاغ از ترس پرهاش می ریزه و از غم از دست دادن پرهاش مریض می شه و رنگش رو به زردی میزنه.
صدای راوی: کلاغ یا همان مرغ بدلیل بیماری که دچارش شده و شباهتی که با پرنده ای خیالی به نام ققنوس پیدا کرده نام خود را قفی مخفف ققنوس می گذارد. قفی در جادوگران به دوشیزه هنرمندی دل می بازد اما از آنجایی که احساس می کند سدی به نام تبعیض نژادی جلوی رسیدن آن دو را گرفته و ار آنجایی که می ترسد دوشیزه هنرمند به دلیل رفتار خشن و نژاد پرستانه و مقتدرانه و دلربایانه و ... او را هلاک کند تصمیم می گیرد از طلسمی سیاه برای بدست آوردن او استفاده کند.
تصویر فیلم: قفی از غم عشق بال بال می زند و تصمیم می گیرد وردش را بر روی سرافینا همان بانوی هنرمند اجرا کند.
صدای راوی: از آنجایی که سراف که همان دوشیزه هنرمند است هم به قفی دل بسته و فکر مکند که به دلیل مرغ بودن قفی بایدیگر اشتراک ندارند و قفی او را نمی پذیرد تصمیم به اجرای طلسم می کند.
تصویر فیلم: سراف با چشم های مشتاق آرایش میکند و به سمت قفی می رود و هردو جلوی در اتاق کورنلیوس آگریپا بهم می رسند و همدیگر را در آغوش می گیرند و مکب بوسند و ...
صدای راوی: و همان کارها را می کنند و بقیه اش به ما ربط نداره که سرانجام هر دو ورد ها را اجرا می کنند.
تصویر فیلم: هردو خشک شدن در حالیکه کله ی قفی تا گردن در گلوی دوشیزه هنرمند است و آگریپا آرام می آید و آندو را میدزدد.
صدای راوی: اگرچه ممکن است خیلی ها روایت واقع گونه ما را باور نداشته باشند اما حقیقت آن اینجا روشن می شود که بدانیم از آن روز به بعد هیچ کس آن دو را ندید. حقیقت در آخر روشن شد.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۰:۲۲ دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۶

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
سلام استاد.من تکلیف 1 و 2رو یه جورایی با هم ترکیب کردم.امیدوارم که مشکلی نداشته باشه! (در تکلیف 2 فیلم پخش شده رو، رو دانش آموزان کلاس اجرا کردم)
تکلیف اصلی شماره ی1و2:
بمب...........
در کلاس به شدت باز میشه و استاد با عجله وارد کلاس میشه و بی توجه به گرد وخاکی که براه انداخته که بچه ها رو به مرز خفگی کشونده به طرف بالای کلاس میره.در حالیکه رداش در پشت سرش تاب میخوره به طرف دانش آموزان کلاس برمیگرده ولبخند زننده ای رو به اونا تحویل میده و شروع به صحبت می کنه:
سلام
شروع سال جدید و همینطور ترم جدید مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز رو به همه شما تبریک میگم و امیدوارم در کنار همدیگه یکی از بهترین سال های تدریس و تحصیلمون رو تو ام با خاطراتی خوش و موفقیت های پی در پی سپری کنیم .
من پرسی ویزلی هستم و در این ترم دو درس دفاع در برابر جادوی سیاه و پرواز و کوییدیچ رو در کنار اساتید دیگه ای که حضور دارند تدریس میکنم ؛ شما با من آشنا شدید ولی من میخوام که در طول سال با اسامی و فعالیت های شما آشنا بشم ، نه با معرفی خودتون .
خب،خب در ابتدای کار یه توضیحی در مورد روند کارمون بهتون میدم. در هر جلسه فیلمی که مربوط به درس هست براتون پخش میشه که به این خاطر کلاس رو تاریک نگه میدارم .
اگر اشتباه نکنم ، سال گذشته در درس ماگل شناسی خوندید که حضور یک دختر و پسر درکنار هم دیگه که به سن بلوغ رسیدن باعث تحریک هر دو طرف میشه . و از اونجایی که بعضی مواقع این تحریکات رو نمیشه کنترل کرد ،و من نمیخوام فشار زیادی به شما بیاد و اعمالتون هنگام درس باعث بشه حواس دوستان دیگتون از درس پرت بشه .
ماندانگاس از انتهای کلاس با صدای نسبتا بلندی گفت :به به،به به چه استاد فهمیده ای ! معرکس !
استاد به آرامی در حالیکه رو پاشنه ی پاش به طرف دانگ بر میگشت و لبخند زننده اش هر لحظه رو صورتش گسترده تر میشد گفت:آقای فلچر ، من گفتم ممکنه هنگام درس این تحریکات باعث این امر بشه نه الان ! لطف کنید از دوشیزه تانکس فاصله بگیرید!در ضمن از اینکه انتخابو برای من آسونتر کردید ممنونم.
ودر حالیکه دانش آموزان رو بیشتر از قبل تو ابهام فرو می برد اضافه کرد:چیزی که برای این جلسه در نظر دارم ، با توجه به اینکه آموزش های مبتدی رو گذروندید و من نمیخوام مثل ترم های قبل درس های خسته کننده قبل رو تکرار کنم براتون به یه مورد جدید میپردازم . یعنی جادوی سیاه پیشرفته ! چیزی که هر کسی علاقمند هست درباره اون اطلاع داشته باشه . و مبحث امروز عشق در جادوی سیاه پیشرفته هست !
عشق چیزی هست که بطور نا خود آگاه در افراد به وجود میاد و اغلب با یک نگاه یا یک گفتگوی ساده و گذرا صورت میگیره ؛ ساحره های قرن دوم قبل از مرلین اغلب جذب رفتار ماگل های مذکر اطرافشون میشدند و به این خاطر که ممکن هست اون فرد به این ها عشق نورزند ، در صدد این شدند که معجونی تحت عنوان معجون عشق اختراع کنند . معجونی که بعد از خوردن توسط فردی ، باعث میشد ، عشقی عجیب و عظیم در فرد خورنده به فردی که اون معجون رو به وی داده، پیدا بشه .
سالها بعد ، یک جادوگر که به زن ماگلی علاقمند شده بود ، بدلیل نداشتن توانایی در معجون سازی ، در صدد شد تا وردی اختراع کنه تا بتونه اون زن رو به خودش جذب کنه ، اون تونست این ورد رو اختراع کنه ولی این ورد یه ایراد خیلی بزرگ و مضحک داره که باعث میشه مردم در جوامع جادوگری به معجون عشق اکتفا کنند .
ایراد این ورد رو میتونید توی فیلمی که قرار هست براتون نمایش بدم ببینید ، البته توجه کنید که این فیلم کوتاه به تازگی ساخته شده و فقط خواسته اون اتفاق رو نمایش بده ؛ چیزی که به جذابیت این فیلم اضافه میکنه این هست که بازیگر نقش جادوگر و زن ماگل این فیلم ، 16 سالشون هست و به سن و سال شما نزدیکن و این باعث میشه که راحت تر درک کنید!
با صدای تق ضعیفی ، از نقطه ای نا معلوم پرتوی روشنی به سمت دیوار مقابل دانش آموزان تابیده میشه و بعد از برخورد با آن فیلم کوتاه مرتبط با درس آغاز میشه .
.......................بعد از پخش فیلم...................
پرسی با اشاره ی چوبدستیش شمع های کلاس رو روشن کرد و باعث شد که دخترا که در حال گریه و پسرا که تو هپروت بودند به خودشون بیان.استاد که از جو کلاس خیلی راضی بنظر می رسید دستاشو به هم گره کرد و گفت:خب فکر میکنم که همتون تونستید به خوبی درک کنید و برای اینکه...
ماندانگاس:استاد من که بخوبی تونستم درکش کنم.
پرسی:بله بله آقای فلچر.داشتم میگفتم،و برای اینکه این درس براتون ملموس تر بشه من از آقای فلچر و دوشیزه تانکس تقاضا میکنم که به جلوی کلاس بیان و این ورد رو امتحان کنن.
ملت:
دانگ:ولی پروفسور...
پرسی:کافیه،بچه ها منتظرن!
دانگ و دورا به جلوی کلاس رفتن و در حالیکه هر دوشون از شدت ترس دستاشون عرق کرده بود روبروی هم قرار گرفتن.
پرسی:آقای فلچر ورد رو تلفظ کن.
دانگ چوبدستیشو روبروی تانکس گرفت و بعد از چند لحظه گفت:فو...فورتوگولوس لانگولیوس.
در یک لحظه چشمهای دورا بی حالت شد و بعد دوباره به حالت اول برگشت.کلاس کاملا ساکت بود.دورا کمی سرشو کج کرد و بعد بعد در حالیکه با خشم و نفرت به ماندی نگاه میکرد اولین کتابی رو که به دستش رسید به طرف دانگ پرت کرد و فریاد زد:مرتیکه بیناموس،دله دزد بوگندو،تو دوباره جلوی چشم من ظاهر شدی؟مگه نگفتم ازت متنفرم؟ ویا عصبانیت از کلاس بیرون رفت.
ماندی:
پرسی:آقای فلچر ،تو مطمئنی که این دقیقا اون وردی بود که تو فیلم دیدی؟خب مطمئنا به فیلم توجه نداشتی چون این ورد تاثیر برعکس رو دوشیزه تانکس داشت.لازمه که یاداوری کنم که این درس عشق در جادوی سیاه پیشرفته هست،ونه نفرت و دادوقال در جادوی سیاه. .خب مشخصه که از اول کلاس شما و دوشیزه تانکس تحت تاثیر تاریکی کلاس و فیلمی که دیدین بودین.
ودوباره رو به دانش آمموزان کرد و گفت:تکلیف جلسه بعد،160 خط درباره ی موضوع درس و درحالیکه پوزخند میزد از کلاس خارج شد...


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۶ ۰:۲۷:۲۳

یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
تکليف اصلی

1)

... دائما به اينطرف و آنطرف پارك نگاه مي كرد , انگار منتظر كسي بود و به انتظار او آنجا ايستاده بود ...
دقايق به سرعت سپري مي شد كه بالاخره دختري زيبا از سمت جنوبي پارك نمايان شد و يكراست به سمت او روانه شد . به او رسيد و پس از سلام و احوال پرسي شروع به قدم زدن كردند و پس از مدتي كه به خارج از شهر نزدكي مي شدند پسر كه موهاي بلوندش را كاملا مرتب كرده بود و لباس زيبايي به تن داشت در آن هواي بهاري كه نسيم صبحگاهي موهايش را نوازش مي كرد رو به دختري كه موهايش رو به حالت دم اسبي از پشت بسته بود و لباس زيبايي به تن داشت كرد و گفت :

- ببين ... رز من ... مي دوني ؟ ببين من خيلي وقته كه مي خوام يه چيزي رو بهت بگم ولي روم نمي شه . من خيلي ... خيلي ... خيلي دوست دارم !

رز ابتدا متعحب و سپس كه متوجه جديت حرف پسر مي شد رو به او گفت :

- ولي جك من هيچ علاقه اي نسبت به تو در خودم نمي بينم . من فكر مي كردم ما دو تا دوست معمولي هستيم ولي تو ... تو شورشو در آوردي .

و از او فاصله گرفت و به سمت شهر روانه شد . جك كه خود را بازنده مي دانست به سرعت چوبدستيش را بيرون كشيده و به سمت او وردي را فرياد ميزند ...
رز ابتدا بر جايش مي ايستد و سپس بدنش شل شده و بر روي زمين مي افتد , جك كه كمي ترسيده بود به سمت او رفت . دستش را روي دستان او گذاشت و متوجه سردي اي شد كه تا به حال طعم آن را نچشيده بود .
صورت رز را برگرداند و با كمي دقت در چهره ي او متوجه شد كه او مرده و ديگر كاري از دستش بر نمي آيد . او را در آغوش كشيد و گريست ...


2)

تمامي دانش آموزان در غم و اندوه فرو رفته و بودند و افرادي هم از فرصت سؤ استفاده كرده و در آغوش يكديگر بسر مي بردند كه با برگشتن صورت پروفسور پرسي ويزلي به طرف آنها اين در آغوش كشيدن ها به پايان رسيد ولي هنوز غم و اندوه در دلهايشان جاري بود و آثار آن بر روي صورتهاي آن دختران معصوم ديده مي شد .

- ... فيلمي كه مشاهده كرديد همانطور كه گفتم مربوط به درس امروز يعني كاربرد جادوي سياه در عشق بود كه مي بينم خيلي تحت تأثيرش قرار گرفتين .

ميزها كمي جابجا شد و دانش آموزان به يكديگر نگاه كردند و متوجه بعضي قطرات اشك بر روي صورت يكديگر شدند كه اين بيشتر بر روي صورت دختران نمايان بود . همگي دوباره به سمت پروفسور ويزلي برگشتند و براي گوش دادن به حرفهاي ايشون آمده شدند ...

- آقاي فلچر مي شه از دوشيزه دلاكور (گابريل) جدا بشين ؟ نمي خواد ايشون رو دلداري بدين . اين كار رو دوشيزه دابز انجام مي دن . خب فكر كنم همه چيز رو متوجه شديد . فقط يادتون نره تكاليفي كه روي تخته نشوتم رو انجام بدين .

از جايش بلند شد و در حاليكه دانش آموزان را نگاه مي كرد به سمت در رفته و از كلاس خارج شد .
دانش آموزان كه خود را آزاد مي ديدند به عنواع مختلف كارهاي زيبا پرداختند و بعضي ها نيز در مورد فيلم و درس آنروز به بحث پرداختند ...


* استاد من يا نرول كلاس رو هم براي تكليف اصلي نوشتم هم براي اون تكليف فرعي كه گفته بودين افراد سايت رو بيارين *



Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
تکليف اصلی
1)
همه چيز خيلی سريع اتفاق افتاده بود. سلامی ساده، به سادگی ظاهرش و زيبا، به زيبايی لبخندش. ملاقاتی کوتاه و دلنشين. لذتبخش ترين پياده روی زندگيش. بوسه ای که گونه اش را نوازش داد و حالا...
زنگ خانه به صدا در می آيد.
... لحظه ی سرنوشت ساز!
نگاه پسر از دستان گره خورده اش به در خانه دوخته ميشود. پس از چند ثانيه سکوت بر می خيزد و رو به جلو گام بر ميدارد؛ خونسردتر از آن است که انتظارش را داشت.
هنگام گشودن در مکث ميکند...
شايد اجباری برای اجرای اين طلسم نباشد. شايد همان گونه که خودش در آتش عشق دختر ميسوخت او نيز شراره ای از محبت را احساس کرده بود. فقط بايد تقاضايش را به زبان می آورد. اگر جوابش مثبت بود... نه. درست است، اگر جوابش مثبت بود فوق العاده ميشد ولی در مقابل شنيدن جواب منفی دوام نمی آورد!
در بر روی پاشنه اش می چرخد و موجی از هوای سرد ماه دسامبر به داخل خانه هجوم می آورد.
گرمايی وصف ناشدنی سراپای وجود پسر را فرا ميگيرد. مانند هر زمان ديگری که دخترک را ميديد قدرت تکلمش پر ميکشد و از او دور و دورتر ميشود.
لبخندزنان سرش را به نشانه ی سلام تکان ميدهد، کنار می ايستد و با حرکت نمايشی دستش از دختر ميخواهد که وارد شود.
حالا بهترين موقيعت است. پشت دختر به اوست و نميتواند چوبدستی کشيدنش را ببيند...
دست پسر به سمت چوبدستش ميرود و آن را لمس ميکند...
اما نه. دوست دارد هنگام اجرای طلسم چشمانش را ببيند، چشمانی که اعتقاد او نسبت به عاشق شدن در نگاه اول را به کلی تغيير داده بود!
به آرامی چوبدست را از جيب لباسش بيرون ميکشد و منتظر می ايستد. دختر در حال آويزان کردن پالتو اش است، لحظه ای درنگ ميکند و ناگهان بر می گردد... او نيز با چوبدستش پسر را نشانه گرفته است!
هيجان زده تر از آنند که متوجه موقعيت پيش آمده باشند!
چشم در چشمان بی انتهای يکديگر دوخته اند و همزمان فرياد ميکشند: "فورتيات لوسوس!"
در زمانی به کوتاهی تپش يک قلب، گلخندی بر لبان آن دو نقش می بندد و بعد... پيکر بی جانشان در آغوش يکديگر می افتد.

2)
اولين جلسه ی کلاس دفاع در برابر جادوی سياه. دانش آموزان يکی يکی وارد کلاس ميشوند، صندلی هايشان را انتخاب کرده و می نشينند. قبل از آينکه هيچ يک از آنها فرصت از نظر گذراندن همکلاسی هايشان در اين درس را پيدا کند شمع ها خاموش و پرده ها خود به خود کشيده ميشوند.
پچ پچ های حاکی از نگرانی دانش آموزان با مشاهده ی نوری که ناگهان ديوار مقابلشان را روشن ميکند تقريباً به جيغ تبديل می گردد.
همه چيز خيلی سريع اتفاق افتاده بود...

پس از اتمام فيلم در کلاس با صدايی که در سکوت به وجود آمده بسيار گوشخراش به نظر می رسيد گشوده ميشود. جادوگر قد بلندی با موهای سرخ رنگ از ميان رديف نيمکت ها ميگذرد و جلوی دانش آموزان - جايی که دوباره با نور شمع ها و پنجره ها روشن شده - می ايستد.
- سلام. شروع سال جديد و همينطور ترم جديد مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز رو به همه شما تبريک ميگم و اميدوارم در کنار همديگه يکی از بهترين سال های تدريس و تحصيلمون رو توام با خاطراتی خوش و موفقيت های پی در پی سپری کنيم.
چهره های مات پسران و چشمان اشک آلود دخترها هنوز رو به ديوار پشت اوست و صدايی از دهان های باز هيچ يک خارج نميشود.
- من پرسی ويزلی هستم و در اين ترم دو درس دفاع در برابر جادوی سياه و پرواز و کوييديچ رو در کنار اساتيد محترم ديگه ای که حضور دارند تدريس ميکنم. شما با من آشنا شديد ولی من ميخوام که در طول سال با اسامی و فعاليت های شما آشنا بشم، نه با معرفی خودتون.
سکوت ادامه مي يابد. پروفسور ويزلی با رضايت لبخند ميزند؛ ديگر خبری از رد و بدل کردن نامه ها يا نگاه هاي احمقانه ی دانش آموزانش به يکديگر نيست.
- از اونجايي که ميخوام سوالی مبهم باقی نمونه بايد درباره ی کارهايی که کردم توضيح بدم. توی هر جلسه، يه فيلمی که مربوط به درس هست براتون نمايش داده ميشه که به اين خاطر کلاس رو تاريک نگه ميدارم.
کلاس را از نظر ميگذراند...
- فيلمی که مشاهده کرديد مربوط به درس امروزتون بود، عشق در جادوي سياه پيشرفته! فکر نميکنم نکته ای برای توضيح باقی گذاشته باشه بنابراين منتظر تکاليفتون در جلسه ی بعدي هستم...
با يک تکان چوبدستي کلماتي بر روی تخته سياه شکل ميگيرد: دو لوله مقاله درباره ی عشق در جادوي سياه.
- ... از همگی متشکرم، کلاس مختلط خوبی بود!
سپس دانش آموزانی را که با شنيدن کلمه ی "مختلط" تازه به خود آمده، ابلهانه به همکلاسی هايشان زل زده بودند، پشت سر ميگذراد. هنگام بستن در نميتواند خودداری کند و اجازه ميدهد پوزخندش برای آنها نمايان گردد.



Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
با سلام و عرض خسته نباشید خدمت استاد خبره
اینم از تکلیف ما(دو تا تکلیف اصلی با هم مختلط شدن)

اصلی شماره دو:
دستگیره در صدایی میدهد و در روی پاشنه می چرخد یه مرد جوان مو قرمز وارد کلاس می شود،چند ثانیه ای به دانش آموزان خیره میشود و شروع میکند به سخنرانی:
سلام دانش آموزان عزیز شروع سال تحیلی جدید رو به همه ی شما تبریک میگم و ورود تازه وارد ها رو هم خوشامد.امیدوارم که سالی با بهره ی علمی بالا از دروس جدید رو با هم بگذرونیم و دوستان خوبی برای همدیگه باشیم.من پرسی ویزلی معلم در دفاع در برابر جادوی سیاه هستم.
خب دیگه سخنرانی بسه میریم سراغ درسمون،امروز بحثمون در مورد ورد های عشقه یعنی ورد هایی که با استفاده از اون افراد عاشق همدیگه میشن و بعد چوب دستی اش را تکانی مختصر داد و جلوی هر فرد روی میزش یک کاغد نسبتا کوچک ظاهر شد ،حتما شما درس ماگل شناسی خوندید ،این کاغذ ها مثل تلویزیون عمل میکنن.قراره با این کاغذ یک فیلم تماشا کنید و در اون اثرات استفاده از ورد رو نشون میده.بعد دیدن فیلم شما سی دقیقه وقت دارید تا برداشت خودتون رو ازش پشت همون کاغذ بنویسین،شما حق ندارید با هم مشورت کننین،یه نکته ی جالب اینه که تحلیل هایی که از فیلم پشت این کاغذا مینویسین فقط برای شما قابل دیدنه این به این معنیه که
کسی که کنار شما نشسته نمی تونه بفهمه که شما چی دارین مینویسین و در ضمن اسمتون رو فراموش نکنین.
سوالی هست؟
خیلی خب فیلم ده دقیقه طول میکشه که با سی دقیقه فرصتتون جمعا میشه چهل دقیقه شروع کنین.

اصلی شماره یک:

فیلم (راوی یک زن مسن با صدایی شیوا)(صدای راوی از همه جای کلاس به گوش می رسد):

اواخر سپتامبر و اوایل سال تحصیلی بود، پسری که ما از آن صحبت میکنیم در کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه حاظر بود. چند روزی بود که نظرش به یک دختر که بسیار هم زیبا رو بود جلب شده بود البته پسرهم خیلی کمتر از او نبود یک ماهی گذشت و پسر دیگر اطمینان پیدا کرده بود که باید کاری کند، پس به این فکر افتاد وردی را اختراع کند که کاربردی شبیه معجون عشق داشته باشد، اما بسیار سریع ترعمل کند.
تصویرفیلم:
پس از کلی آزمایش روی موش های آزمایشگاهی به نتیجه ی مثبتی رسید و تصمیم گرفت این ورد را برای اولین بار روی یک پسر امتحان کند نتیجه باز هم مثبت بود و پسر مورد آزمایش بدون اینکه بداند چگونه شد که این طور شد به مقصودش دست یافت.(آزمایش ها دو ماه به طول انجامیدند)
و اما پسر جادوگر که دیگر در پوست خود نمی گنجید دختر را برای تعطیلات کریسمس به خانه ی خود دعوت می کند. به امید اینکه ورد اثری چشمگیر خواهد داشت.
سه هفته بعد دانش آموزان در تعطیلات به سر میبرند و پسر هم در انتظار. تا اینکه ززززززززینگ پسر با عجله نگاهی به خود در آیینه می اندازد و بعد با شادی و سروری وصف ناپذیر و اعتماد بنفسی بالا به طرف در حرکت میکند در را باز می کند و با سلام دختر رو به رو می شود،بلا فاصله جوابش را میدهد و به گرمی از او دعوت میکند که وارد خانه گردد.
دخترلباس گرمش راروی چوب لباسی می گذاردو بعد روی یکی از کاناپه های خانه می نشیند، پسر یک نوشیدنی برای خودش و او آماده میکند و رو به روی او نشسته و به طرزی ناشیانه چشم از او بر نمی دارد. ناگهان به یاد
هدف اصلی خود می افتد ،پس به سرعت دست بکار شده و چوب دستی اش را به طرف دختر می گیرد و ورد را
به زبان می آورد: فورتیات لوسوس.
راوی: دختر لحظه ای به پسر نگاه میکند که شدیدا منتظر تأثیر وردش بود و بعد روی کاناپه ولو می شود،(در واقع مهمترین تأثیر ورد همین مرگ در دمه) پسر پس از بررسی متوجه مرگ دختر شد ، و بلافاصله یادش آمد که این ورد را فقط روی یکی دو پسر امتحان کرده و این گونه بود که از آن به بعد این ورد در انحصار دختران در آمد .(پایان فیلم)

ادامه ی اصلی شماره ی دو:
چهل دقیقه بعد از شروع : قلم هاتون رو بذارین رو میز. سپس با یک حرکت چوبدستی تمام کاغذ های روی میز معلم قرار گرفتند.دوباره به چوب جادویش حرکتی داد و این بار کلمات یکی پس از دیگری روی تابلوی کلاس نقش بستند.
این تکلیف جلسه ی بعدیه هر کسی که انجامش نده امتیاز منفی میگیره ،یعنی از گروهش امتیاز کم میشه پس سعی
خودتونو بکننین جلسه تمومه ، موفق باشین.

کمکی شماره دو:

اسم وردی که می خوام دربارش براتون توضیح بدم استرپتو کوکوم هستش.
این ورد بیشتر برای آزار افراد مورد استفاده قرار می گیره.البته میشه برای کار هایی در مورد خودمون هم مورد استفاده قرار بگیره.
فیلم:
راوی:یک دانش آموز پسر در حال توطئه برای بکار بردن ورد استرپتو روی دو نفر از همکلاسی هایش
او ورد را می خواند.
تصویر فیلم:دانش آموزان بعد از تعطیل شدن برای صرف ناهار در سالن حرکت میکردند.پس از برخورد ورد به آن دو نفر که در کنا ر هم حرکت میکردند ناگهان وسط جمع شروع به بوسیدن هم کردند . پسر چنان دختر را در آغوش میفشرد(به صورتی قبیح) که پاهای دختر از زمین کنده شد. پسری که ورد را خوانده بود حالا که کارش انجام شده بود معکوس ورد خواند و آندو از هم جدا شدند ،حالا به شدت قرمز شده بودند و در عجب که چه شد که اینطور شد.
راوی:ولی کاربرد دوم چون خیلی ضایس و از پنج دقیقش شیش دقیقش سانسوره دیگه ادامش نمیدم.(پایان فیلم)
امیدوارم مورد رضایتتون واقع شده باشه.
ممنون.


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۵ ۱۱:۳۰:۱۲

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ شنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۶

سيموس  فينيگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 392
آفلاین
تکلیف اصلی(شماره ی 1):
صدای حرکت پای دانش آموزان تو کلاس به گوش میرسید.دراین لحظه فیلم آغاز میشه:
پسری را نشون میداد که داشت تو خیابون را میرفت.
راوی:او به صورتی کاملا ناگهانی و ناخواسته آن دختر زیبارو را در مدرسه دید و از او ساعت را پرسید:
آن پسر:ببخشید:ساعت چنده؟
_یک و نیم.
_ببخشید،تو همکلاسی منی؟(دو روز بود مدرسه شروع شده بود)
_آره،چه طور مگه؟
_همینطوری.
در روزهای بعد او در کلاسها در هر ثانیه به این فکر بود که کاری کند تا او را بدست آورد و نتیجه ی آن این شد که وردی را برای عاشق کردن افراد پیدا کرد.در عوض نمرات کمی در درسهای مختلف گرفت.
در این فکر بود که چه طور این ورد را روی او اجرا کند که دختر آمد و گفت:
_نمره هات خیلی کم شده...
پسر با نگاهی سریع دختر را ورانداز کرد.
دختر با دستپاچگی ادامه داد:
...منظورم اینه که اگه بخوای میتونیم بعد از ظهرا با هم درس بخونیم.من بیام خونه ی تو یا تو بیا.
پسر لحظه ای آنچه که میشنید را باور نکرد.چه طور ممکن بود که او بخواهد این کار را کند.
راوی:بلاخره در عصر همان روز در خانه ی خودش منتظر بود و اضطراب بی پایانی داشت.
خود را در آینه ورانداز کرد.
پسر خوش قیافه و خوش تیپی بود.پس به خود امیدوار شد.
ناگهان صدای زنگ خانه به صدا در آمد و پسر با اضطراب به سمت در رفت و در را باز کرد.
دختر با صدای رسا و دلنشینی گفت:سلام.خوبی؟
پسر پاسخ او را داد و به داخل خانه راهنماییش کرد.
پسر لحظه ای درنگ کرد و سپس با حرکتی سریع چوبدستسش را به سمت دختر گرفت و با خونسردی زیر لب گفت: فورتبات لوسوس.
دختر در حالی که ایستاده بود، رو به جلو خم شد و پسر لحظه ای فکر کرد که کار خود را درست انجام داده است...
اما بعد از چند ثانیه دختر بر روی زمین افتاد.
راوی :
بله، اشکال آن این بود که عشقی را به وجود می آورد،به خود جلب میکرد.

تکلیف اصلی(شماره ی 2):
در کلاس به آرامی باز میشه و پس از چند لحظه ی کوتاه جادوگری قدبلند و خوشتیپ وارد کلاس میشه.به وسط کلاس میره وچوبدستیشو درماره و پنجره های کلاس را با پوششی مشکی پوشوند و پس از کمی مکث شروع کرد:
سلام به همه،
من پرسی ویزلی،استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه شما هستم و علاوه بر این درس،کلاس پرواز رو هم درسی میکنم.
در گذشته حذبی به نام *حذب بیناموسی* پرطرفدار و جالب تشکیل دادم که به خاطر بی جنبه بازی درآوردن بعضی ها تعطیل شد.
خب،بگذریم،قبل از هر چیز میخوام شیوه ی تدریسمو براتون توضیح بدم.ما در هر جلسه فیلمی میبینیم و در مورد اون صحبت میکنیم و راههای مبارزه با مشکلات جادوی سیاه و از بین بردن اون رو یاد میگیرید.
وچیز دیگه ای که اصلا به درسمون ربط نداره اینه که شما میتونید در کل کلاس با جنس مخالفتون صحبت و کارهای دیگه() کنید.من هیچ ایرادی نمیگیرم.ولی موقع امتحان ازتون نمره ی عالی میخوام.
یکدفعه همه مهربون تر نشستن تا از فضای کلاس بهره کامل رو بگیرند.بعضی ها که از قبل مهربون نشته بودند با این حرف تو بغل هم رفتن و بعضی های دیگه کارهای دیگه ای رو شروع کردند.قیافه ها:(،،و...)
بعد از کمی همهمه فیلم آغاز شد و به نمایش گذاشته شد...
_________________________________________________
اینم از تکلیف ما،
فعلا


[size=large][b]و جسم سیمو







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.