سلام استاد.من تکلیف 1 و 2رو یه جورایی با هم ترکیب کردم.امیدوارم که مشکلی نداشته باشه! (در تکلیف 2 فیلم پخش شده رو، رو دانش آموزان کلاس اجرا کردم)
تکلیف اصلی شماره ی1و2:بمب...........
در کلاس به شدت باز میشه و استاد با عجله وارد کلاس میشه و بی توجه به گرد وخاکی که براه انداخته که بچه ها رو به مرز خفگی کشونده به طرف بالای کلاس میره.در حالیکه رداش در پشت سرش تاب میخوره به طرف دانش آموزان کلاس برمیگرده ولبخند زننده ای رو به اونا تحویل میده و شروع به صحبت می کنه:
سلام
شروع سال جدید و همینطور ترم جدید مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز رو به همه شما تبریک میگم و امیدوارم در کنار همدیگه یکی از بهترین سال های تدریس و تحصیلمون رو تو ام با خاطراتی خوش و موفقیت های پی در پی سپری کنیم .
من پرسی ویزلی هستم و در این ترم دو درس دفاع در برابر جادوی سیاه و پرواز و کوییدیچ رو در کنار اساتید دیگه ای که حضور دارند تدریس میکنم ؛ شما با من آشنا شدید ولی من میخوام که در طول سال با اسامی و فعالیت های شما آشنا بشم ، نه با معرفی خودتون .
خب،خب در ابتدای کار یه توضیحی در مورد روند کارمون بهتون میدم. در هر جلسه فیلمی که مربوط به درس هست براتون پخش میشه که به این خاطر کلاس رو تاریک نگه میدارم .
اگر اشتباه نکنم ، سال گذشته در درس ماگل شناسی خوندید که حضور یک دختر و پسر درکنار هم دیگه که به سن بلوغ رسیدن باعث تحریک هر دو طرف میشه . و از اونجایی که بعضی مواقع این تحریکات رو نمیشه کنترل کرد ،و من نمیخوام فشار زیادی به شما بیاد و اعمالتون هنگام درس باعث بشه حواس دوستان دیگتون از درس پرت بشه .
ماندانگاس از انتهای کلاس با صدای نسبتا بلندی گفت :به به،به به چه استاد فهمیده ای ! معرکس !
استاد به آرامی در حالیکه رو پاشنه ی پاش به طرف دانگ بر میگشت و لبخند زننده اش هر لحظه رو صورتش گسترده تر میشد گفت:آقای فلچر ، من گفتم ممکنه هنگام درس این تحریکات باعث این امر بشه نه الان ! لطف کنید از دوشیزه تانکس فاصله بگیرید!در ضمن از اینکه انتخابو برای من آسونتر کردید ممنونم.
ودر حالیکه دانش آموزان رو بیشتر از قبل تو ابهام فرو می برد اضافه کرد:چیزی که برای این جلسه در نظر دارم ، با توجه به اینکه آموزش های مبتدی رو گذروندید و من نمیخوام مثل ترم های قبل درس های خسته کننده قبل رو تکرار کنم براتون به یه مورد جدید میپردازم . یعنی جادوی سیاه پیشرفته ! چیزی که هر کسی علاقمند هست درباره اون اطلاع داشته باشه . و مبحث امروز عشق در جادوی سیاه پیشرفته هست !
عشق چیزی هست که بطور نا خود آگاه در افراد به وجود میاد و اغلب با یک نگاه یا یک گفتگوی ساده و گذرا صورت میگیره ؛ ساحره های قرن دوم قبل از مرلین اغلب جذب رفتار ماگل های مذکر اطرافشون میشدند و به این خاطر که ممکن هست اون فرد به این ها عشق نورزند ، در صدد این شدند که معجونی تحت عنوان معجون عشق اختراع کنند . معجونی که بعد از خوردن توسط فردی ، باعث میشد ، عشقی عجیب و عظیم در فرد خورنده به فردی که اون معجون رو به وی داده، پیدا بشه .
سالها بعد ، یک جادوگر که به زن ماگلی علاقمند شده بود ، بدلیل نداشتن توانایی در معجون سازی ، در صدد شد تا وردی اختراع کنه تا بتونه اون زن رو به خودش جذب کنه ، اون تونست این ورد رو اختراع کنه ولی این ورد یه ایراد خیلی بزرگ و مضحک داره که باعث میشه مردم در جوامع جادوگری به معجون عشق اکتفا کنند .
ایراد این ورد رو میتونید توی فیلمی که قرار هست براتون نمایش بدم ببینید ، البته توجه کنید که این فیلم کوتاه به تازگی ساخته شده و فقط خواسته اون اتفاق رو نمایش بده ؛ چیزی که به جذابیت این فیلم اضافه میکنه این هست که بازیگر نقش جادوگر و زن ماگل این فیلم ، 16 سالشون هست و به سن و سال شما نزدیکن و این باعث میشه که راحت تر درک کنید!
با صدای تق ضعیفی ، از نقطه ای نا معلوم پرتوی روشنی به سمت دیوار مقابل دانش آموزان تابیده میشه و بعد از برخورد با آن فیلم کوتاه مرتبط با درس آغاز میشه .
.......................بعد از پخش فیلم...................
پرسی با اشاره ی چوبدستیش شمع های کلاس رو روشن کرد و باعث شد که دخترا که در حال گریه و پسرا که تو هپروت بودند به خودشون بیان.استاد که از جو کلاس خیلی راضی بنظر می رسید دستاشو به هم گره کرد و گفت:خب فکر میکنم که همتون تونستید به خوبی درک کنید و برای اینکه...
ماندانگاس:استاد من که بخوبی تونستم درکش کنم.
پرسی:بله بله آقای فلچر.داشتم میگفتم،و برای اینکه این درس براتون ملموس تر بشه من از آقای فلچر و دوشیزه تانکس تقاضا میکنم که به جلوی کلاس بیان و این ورد رو امتحان کنن.
ملت:
دانگ:ولی پروفسور...
پرسی:کافیه،بچه ها منتظرن!
دانگ و دورا به جلوی کلاس رفتن و در حالیکه هر دوشون از شدت ترس دستاشون عرق کرده بود روبروی هم قرار گرفتن.
پرسی:آقای فلچر ورد رو تلفظ کن.
دانگ چوبدستیشو روبروی تانکس گرفت و بعد از چند لحظه گفت:فو...فورتوگولوس لانگولیوس.
در یک لحظه چشمهای دورا بی حالت شد و بعد دوباره به حالت اول برگشت.کلاس کاملا ساکت بود.دورا کمی سرشو کج کرد و بعد بعد در حالیکه با خشم و نفرت به ماندی نگاه میکرد اولین کتابی رو که به دستش رسید به طرف دانگ پرت کرد و فریاد زد:مرتیکه بیناموس،دله دزد بوگندو،تو دوباره جلوی چشم من ظاهر شدی؟مگه نگفتم ازت متنفرم؟ ویا عصبانیت از کلاس بیرون رفت.
ماندی:
پرسی:آقای فلچر ،تو مطمئنی که این دقیقا اون وردی بود که تو فیلم دیدی؟خب مطمئنا به فیلم توجه نداشتی چون این ورد تاثیر برعکس رو دوشیزه تانکس داشت.
لازمه که یاداوری کنم که این درس عشق در جادوی سیاه پیشرفته هست،ونه نفرت و دادوقال در جادوی سیاه. .خب مشخصه که از اول کلاس شما و دوشیزه تانکس تحت تاثیر تاریکی کلاس و فیلمی که دیدین بودین.
ودوباره رو به دانش آمموزان کرد و گفت:تکلیف جلسه بعد،160 خط درباره ی موضوع درس و درحالیکه پوزخند میزد از کلاس خارج شد...