هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
مردی لاغر با لباس های مشکی براق و موهای بلند همراه با زنی زیبا روکه مو های طلایی بلندی داشت وارد میخانه مادام رزمرتا شدند مادام از آنان استقبال کرد و با صدای بلند گفت:
خانم ها و اقایان معرفی می کنم آقا و خانم کریستی برای اجرای رقص مشهور اسپانیایی در هاگزمید , از اسپانیا تشریف آوردند و قراره یکی از کارها ی جدیدشون رو هم برای ما امروز اجرا کنند . لطفا تشویقشون کنید . مهمانها برایشان کف زدند
آقای کریستی گفت:من هم سلام می کنم خیلی ممنونم.سپس با چوبدستی ضربه ای به چمدانش زد چمدان باز شد و از درونش گیتار , پیانو ,ویولون... بیرون آورد . خانم کریستی هم پالتو اش را در آورد و روی یکی از صندلی ها گذاشت لباسش واقعا زیبا بود یک پیراهن نقره ای بلند که زرق و برقش چشم را می زد . آقای کریستی روبه سازها یک ورد را زیر زبانش زمزمه کرد ساز ها به حرکت در آمدند یک موسیقی شاد اسپانیایی را نواختند آقا و خانم کریستی شروع به رقصیدن کردند حرکات زیبایی را انجام می دادند و به این سو آن سوی میخانه می رفتند .
مهمانها همه خوشان آمده بود وعده ای با تکان دادن سر تاییدشان می کردند بعضی ها هم زیر لب به به می گفتند
واقا زیبا می رقصیدند ریتم موسیقی تند تر شد و آقا و خانم کریستی ایستادند و دست هم دیگر را بالا بردند و موسیقی هم به پایان رسید
تمامی حضار آنها را تشویق کردند به غیر از مادام رزمرتا که هنوز در حال و هوای رقص بود و موسیقی رقص را زیر لب زمزمه می کرد .
آقا و خانم کریستی از همه تشکر کردند.
خانم کریستی به مادام رزمرتا گفت:میشه دوتا نوشیدنی کره ای به ما بدید .
مادام یک لحظه هل شد و گفت:چی؟آهان , اوه البته.
مادام رزمرتا دولیوان نوشیدنی برای آنها ریخت .
آقای کریستی مشغول صحبت با چند نفر بود و مادام رزمرتا نگاهش را از انها بر نمی داشت.
او واقا عاشق رقص اسپانیایی شده بود.


رونا هافلپاف عزيز!
داستانت زياد به عكس شباهتي نداشت! يعني فقط وجود كافه و مادام رزمرتا با عكس همخواني داشت!
اگر به توضيحات عكس در صفحه قبلي مراجعه كني نوشته شده كه سيريوس بلك هم قسمتي از ماجراست...
اما در مورد اشكال پست قبليت سعي كرده بودي اين مشكل رو در اين پست از بين ببري ولي در پست بعدي سعي كن كه از بينش ببري و زيباتر داستان رو به تصوير بكشي...
من معتقدم كه همه اين توانايي رو دارن! موفق باشي...

تأييد نشد!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۷ ۱۸:۳۰:۱۳

هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ جمعه ۵ بهمن ۱۳۸۶

فقط اما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۳ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۷
از پلاک 33 کوچه ی دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
کیریسمس بود باز هم دبورا نشسته بود تنهای تنها حوصلش سر رفته بود به برف های بیرون نگاه می کرد و صدای کوه ها را می شنید که مغرورانه می گفتنتد : ما سپید ترین لباس عروس را داریم تصمیم گرفت برود هاگوارتز می دونست الان اون جا با وجود هری جشن خوبی گرفته اند می دونست باید برود از طرفی دلش برای هرمیون تنگ شده بود شال و کلاه کرد و پرواز کنان به هاگوارتز رفت
در اونجا همه ی اعضای گروه ها نشسته بودند و جشن خوبی پر پا بود هری عینک جدیدش رو زده بود و هرمیون لباس صایعی پوشیده بود زنگوله های نقره ای رنگ از در و دیوار اویزان بودند همه به عیش و نوش مشغول بوئدند دبورا تصمیم گرفت که سربسر هری بگزارد
_هری هدیه ای برایت دارم
_مرسی دبورا راضی به زحمت نبودم
_بیا عزیزم
هری هدیه را باز می کند و ناگهان جلوی چشم همه ی بچه ها به همراه هدیه اش به هوا می رود و در هوا شناور می شود و بعد شلنگ تلنگ به دیوار سمت راست می خورد و بعد روی میز شیرینی های معلمین هاگوارتز می افتد و به این اصظلاح می گن هری شپلخ میشه جینی عصبانی شد و چوچانگ خندید و هری هم با عصبانیت به چهره ی دبورا نگاه کرد عینکش را پایی ن و بالا برد و درح الی که از خجالت سرخ شده بود به اتاقش رفت تا لباسش را عوض کند.


دوست عزيز!
شما بايد بر طبق عكسي كه در كارگاه داده مي شود نمايشنامه اي بنويسيد. لينك عكس در زير داده شده!
موفق باشيد!



عكس


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۶ ۱۱:۱۱:۰۷

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی نقش حبابی بر لب دریا کشید


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ جمعه ۵ بهمن ۱۳۸۶

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
عاشقیه مادام رزمرتا
هری هرماینی و رون برای تعطیلات به هاگزمید رفته بودند زمستان بود و برف می بارید . هرسه خسته شده بودند و ایستادند.
هرماینی گفت: چه طوره بریم سه دسته جارو و یه نوشیدنی گرم بخوریم .
رون نیز تایید کرد
هری گفت:بد فکری نیست فکر کنم میخونه الان خیلی شلوغ باشه
هرسه باهم به راه افتادند. میخانه بسیار گرم و پر از مهمان بود تمامی میز ها پر شده بود هری نگاهی به ته میخا نه کرد مردی را دید ژنده پوش با ردای مشکی که تنها نشسته و مشغول نوشیدن بود مادام رزمرتا با سینی خالی که در دستش بود آمد و رو به انها گفت:
سلام بچه ها خوش اومدید بفر مایید اون ته یه اقای محترم تنها نشسته سه تا جای خالی است پیشش بنشینید ببخشید امروز میخونه خیلی شلوغه کاش می تونستم یه جای مناسب بهتون بدم
هرماینی گفت: نه ممنون خیلی خوبه لطفا سه تا قهوه .
هری گفت : اون مرد رو میشناسین
رون سرش را به نشانه نهی تکان داد و گفت:
فکر کنم مادام رزمرتا اونو میشناخت دیدین چه جور بهش نگاه می کرد.
هرماینی گفت :خوب دیگه بریم بشینیم
به سمت میز رفتند و به مرد غریبه سلام دادند
مردهم سلام داد وگفت : می تونید بشینید
مادام رزمرتا با سه تا قهوه از راه رسید در حین گذاشتن قهوه ها روی میز با لبخندی شیرین فقط به مرد نگاه می کرد سپس گفت:
اگه چیزی لازم داشتید صدام کنید هری از او تشکر کرد و مادام رفت
مرد بلند شد و گفت :
خداحافظ بچه ها . انها نیز با او خداحافظی کردند.
سپس با قدم هایی محکم به سمت مادام رزمرتا رفت . مادام در حال ریختن آبمیوه به درون لیوانهای بزرگی بود و هنوز هم با همان حالت به مرد نگاه می کرد
رون گفت:رابطشون خیلی رمانتیکه
هری کمی از قهوه را مزه کرد و بر روی میز گذاشت مرد غریبه یکی از اب میوه هایی راکه مادام روی میز گذاشته بود در دست داشت و همراه مادام رزمرتا می خندید ...


دوست عزيز!
داستاني كه نوشته بودي زياد هماهنگ نبود! سعي كرده بودي دو تا داستان جدا از هم رو بهم پيوند بدي...
مي تونستي كل داستان رو به موضوع اصلي اختصاص بدي ... در اين پست به نكته نپرداخته بودي ...
يك بار ديگه سعي كن!سعي كن توصيفات زيبا همراه با توصيف دقيق حالات و چهرهاي داستانت ارائه بدي ! موفق باشي.

تأييد نشد!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۶ ۱۱:۲۰:۵۵

هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۵۵ سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۶

جینی ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۵ چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۷
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
اسنیپ وارد کافه شده بود. با شنل سبز رنگش به سوی پنجره رفت و به بیرون نگاهی انداخت. بعد از چند لحظه سرش را برگرداند چشمش به سیریوس افتاد و بسیار متعجب شد. به طرف صندلی خالی رفت و بر روی آن نشست. سعی کرد وانمود کند که سیریوس را ندیده است. در همان حال سیریوس متوجه ورود او شد. با نگاهی حیله گرانه به او چشم دوخت. فکر هایی در سر داشت. در پشت سرش مادام با حالتی عاشقانه به او نگریسته بود.
اصلا حواصش نبود که نوشیدنی دوم سیریوس در حال ریختن است.
سیریوس سرش را برگرداند و بطری خالی را روی میز گذاشت.
سیریوس: مواظب باش نوشیدنیم ریخت!
مادام ناکهان متوجه نوشیدنی شد و به سیریوس گفت: آه ... ببخشید حواسم نبود.
سیریوس: یارو همیشه اینجا میاد؟
مادام: منظورت کیه؟ و با اشاره ی سر سیریوس به اسنیپ گفت: هر وقت زمان گردش هاگزمید باشه میاد. چه طور مگه؟
سیریوس سرش را دوباره بر گرداند و مشغول خوردن شد. مادام به طرف میز اسنیپ رفت و گفت: چی سفارش می دین؟
اسنیپ: یه نوشیدنی کره ای! لطفا. مادام رفت و نوشیدنی را آماده کرد. ناگهان سیریوس به طرف میز اسنیپ رفت و رو برویش نشست. اسنیپ زیر لب چیزی گفت و سیریوس گفت: مشکلیه.
_ نه و بعد نوشیدنی اش را که مادام آورده بود برداشت. هنوز لبش به نوشیدنی نرسیده بود که سیریوس نوشیدنی اش را به طرف صورتش پاشید. اسنیپ خشمگینانه بلند شد و نوشیدنی خود را بر روی صورت سیریوس پاشید و قاه قاه خندید.. سیریوس که از این پیشامد متعجب و ناراحت شده بود با ناراحتی نوشیدنی را به مادام داد و مادام را با هزار عشق و آرزو و اسنیپ را با لباسی کثیف و خوشحال از پیروزی اش تنها گذاشت...

بانوي چاق عزيز!
پستت كمي با عجله نوشته شده بود. صحنه هاي واقعه و مهم داستان خوب پرداخته نشده بود.
مثلا جايي كه اسنيپ و سيريوس با هم رو به رو مي شن...
ديالوگ ها رو هم هميشه در يك خط جدا بنويس تا كاملا مشخص بشن!
بيشتر از اين درباره پستت چيزي نمي گم... يك بار ديگه تلاش كن و سعي كن واقعي تر و جذابتر بنويسي...
موفق باشي..

تأييد نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲ ۱۴:۵۳:۵۲

جادو گران سفید بهترین افراد روی زمین هستند

_________________________________________



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۶

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
چند روز پیش سوروس اسنیپ تصمیم گرفت که به کافه ی مادام رزتا بره اون مادام رزتا رو خیلی دوست می داشت می خواست که وقتی می ره اون جا پیش مادام رزتا خوش تیپ باشه برای همین مثله همیشه یک کیلو ژل خالی کرد روی سرش { اه اه اه اه با اون کله ی چربش } بعد هم با عطرش خودشو شست و ردای بلندشو که دقیقا عین قبلی بود فقط تازه خریده بودتش پوشید

در کافه ی مادام رزتا


مادام رزتا در حال ریختن قهوه بود که سوروس اسنیپ وارد شد وبوی گند عطرش این قدر زیاد بود که همه برگتشن نگاهش کردند

مادام رزتا که همیشه از سوروس بدش می امد وقتی دید که همه سوروس رو نگاه می کنند فکر کرد لابد چیز فوق العاده ای دارد و عاشقش شد

_ سوروس اسنیپ عزیز این ژلی که زدی چه قدر به موهایت می اید موهایت را براق کرده است _

_ جدی می گی ؟ اخه همه می گن که من خیلی خیلی موهام چرب شده ولی حالا که خیلی خوشت میاد باشه هروقت میام این جا ژل مالی می کنم خودمو

_ سوروس عزیزم این عطری که زدی خیلی معطر است { عدم استفاده ی درست از کلمات } از کجا خریدیش ؟ جون من از تنریف اوردیش ؟

_آره خوشکلم برای تو هم اوردم بیا بگیرش {یک شیشه از عطر بوگندویی که خودش ساخته بود رو داد به این رزتا }

ملت : :-& پس چرا این رزتا عقلش پریده ؟ ؟؟؟؟؟؟

رزتا که داشت به سوروس نگاه می کرد شربتی که داشت می ریخت شرشر ریخت روی زمین

سوروس دست رزتا رو گرفت و اونو به هاگوارتز برد تا باهاش ازدواج کنه اما در راه ناگهان رزتا با سینی کوبید توی سر سوروس اسنیپ و گفت : مردک قاطی پاتی حالا منو طلسم می کنی که عاشقت بشم و بر می گرده
و سوروس بیچاره با خودش می گه این بار هم نشد چی کار کنم ؟؟

مارش عزيز !
پستت قابل قبول نيست...اولا اينكه فكر مي كنم " كافه مادام رزمرتا " توي كتاب باشه ولي اگر تو مي خواستي يه كافه خيالي در نظر بگيري مشكلي نيست...
بايد يه پست ديگه بزني و توانايي رول نويسيتو نشون بدي...
موفق باشي...

تأييد نشد!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱ ۱۹:۰۹:۱۳

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۰۱ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3
آفلاین
پس از مدت ها ی زیادی که از فرار او از آزکابان می گذشت سرسیوس دوباره توانسته بود به کافه ی مادام رزمرتا بیاید.او به اصرار هری این کار را کرده بود چون می دانست که همه از او می ترسند و با دیدن او پا به فرار خواهند گذاشت و فقط یک نفر است که او را صمیمانه دوست دارد و او هم مادام رزمرتا بود.
زن خوبی بود ولی سیریوس او را دوست نداشت چون سنش زیاد بود و سرسیوس در فکر کس دیگری بود و او را دوست می داشت.

_هری:سیریوس این دفعه رو تو باید حساب کنی؟
_سیریوس:تو که می دونی اگه من برم دوباره سیریش می شه؟
_هری:اصلا طرف اون نگاه نکن،پولو بده و بیا.
_سیریوس:خیلی نامردی یکی طلبت.

با بی میلی به طرف مادام رزمزتا رفت.مادام رزمرتا سر از پا نمی شناخت آن قدر محو تماشای سریوس شده بود که شریت یکی از مشتریان را روی زمین ریخت.

تایید شد!
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ۱۰:۴۷:۴۱


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۶

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
کیریسمس بود باز هم دبورا نشسته بود تنهای تنها حوصلش سر رفته بود به برف های بیرون نگاه می کرد و صدای کوه ها را می شنید که مغرورانه می گفتنتد : ما سپید ترین لباس عروس را داریم تصمیم گرفت برود هاگوارتز می دونست الان اون جا با وجود هری جشن خوبی گرفته اند می دونست باید برود از طرفی دلش برای هرمیون تنگ شده بود شال و کلاه کرد و پرواز کنان به هاگوارتز رفت
در اونجا همه ی اعضای گروه ها نشسته بودند و جشن خوبی پر پا بود هری عینک جدیدش رو زده بود و هرمیون لباس صایعی پوشیده بود زنگوله های نقره ای رنگ از در و دیوار اویزان بودند همه به عیش و نوش مشغول بوئدند دبورا تصمیم گرفت که سربسر هری بگزارد
_هری هدیه ای برایت دارم
_مرسی دبورا راضی به زحمت نبودم
_بیا عزیزم
هری هدیه را باز می کند و ناگهان جلوی چشم همه ی بچه ها به همراه هدیه اش به هوا می رود و در هوا شناور می شود و بعد شلنگ تلنگ به دیوار سمت راست می خورد و بعد روی میز شیرینی های معلمین هاگوارتز می افتد و به این اصظلاح می گن هری شپلخ میشه جینی عصبانی شد و چوچانگ خندید و هری هم با عصبانیت به چهره ی دبورا نگاه کرد عینکش را پایی ن و بالا برد و درح الی که از خجالت سرخ شده بود به اتاقش رفت تا لباسش را عوض کند

شما در بازی با کلمات هنوز تایید نشدید. بعدا از تایید لطفا با این تصویر نمایشنامه بنویسید:
http://www.jadoogaran.org/images/pictures/kn-02.jpg


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ۱۰:۴۸:۱۱

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶

هانیبال لکترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۸ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۲ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
مادام رزمرتا همانطور که با دستمال پیشخوان چوبی رو به رویش را تمیز می کرد نیم نگاهی به بیرون انداخت.در اون وقت سال هاگزمید خیلی خلوت می شد علتشم باد سوزداری بود که از سمت شمال می وزید .این باد کاری می کرد که حتی کافه ی سه دسته جارو که تقریبا" در همه ی ماه های سال شلوغ وپر رفت و امد بود؛ دراین چند هفته خلوت وسوت وکور باشه. فقط چند تا مشتری همیشگی براش باقی مونده بود. رزمرتا اه سردی کشید. اما هنوز اه را کامل نکشیده بود که بادیدن مردی پالتو پوش که تازه ازدر داخل امده بود به اَاَه تبدیل شد.و رویش را برگرداند.تازگی ها سوروس اسنیپ زیادی به کافه سر می زد. سوروس که صورتش از سرما سوخته و قرمز شده بود روی یکی ازتک صندلی های پیشخوان نشست و گفت:- سلام رزمرتا!می دونی.............. اما رزمرتا با اخم حرف اورا قطع کردو گفت:- نه نمی دونم چون هنوز نگفتی چی می خوری؟
سوروس صدایش را صاف کردو :-اممممم اره راست می گی من یه........
رزمرتا یه لیوان متوسط نوشیدنی جلوی او کوبیدبه طوری که چند قطره نوشیدنی به شنل زخیم و سفری سوروس پاشید. اسنیپ:- بس کن رز ،تو بعد از این همه سال هنوز اون ماجرای مدرسه رو فراموش نکردی ؟ رز چرا کمی بامن بهتر رفتار نمی کنی..تا شاید....
صدای مردونه ی بلندی باز هم جمله ی سوروس را ناتمام گذاشت:- تاچی ززروس؟
اسنیپ با خشم به عقب نگاه کرد،وچهره ی اشنای سیریوس را رو به روی خود دید. نیم نگاه بعدی کافی بود تا او جیمز ولیلی را نیز در میز مجاور ببیند. در رگ هایش خشم جوشید.بی اختیار از جا بلند شد و صندلی اش را واژگون کرد.حالا همه به انها نگاه می کردند.
سیریوس:- سوروس امیدوارم لباس زیرت رو اینبار شسته باشی. و چوبدستی اش را کشید.
اسنیپ هم عکس العمل نشان داد. هم لیلی و هم رزمرتا یک صدا فریاد کشیدند:- نه!!!
لیلی:- خواهش می کنم سیریوس....سوروس بذارش کنار.......همین الان.با هردوتاتونم.
هردومرد نگاهی از سر تنفر به هم انداختند و بعد در یک چشم برهم زدن چوبدستا به همانجا باز گشت که ازش خارج شده بود.
سیریوس:- اخرین بار باشه می بینم مزاحم رزمرتا می شی. وگرنه حتی لیلی هم نمی تونه جلومو بگیره!
سوروس روی پاشنه ی پا چرخید و پیشخوان را دورزد وبه طرف در خروجی رفت.
سیریوس به طرف مادام رزمرتا برگشت وگفت:- سلاممممممم!
زرمرتا:- اوه تو همیشه دردسری سیریوس........متشکرم. تو که می دونی چرا ازش خوشم نمی یاد.ممنون که شرشو کم کردی.چی می خوری.؟
سیریوس:- مثل همیشه!
رزمرتا لیوانی شفارشی نوشیدنی به دست سیریوس دادو به چهره ی او خیره شد.سیریوس به طرف جیمز و لیلی برگشت جامش را برای انها بالا برد و جرعه ای نوشید .با علامت ابروی جمیز که با دست جلوی دهانش را گرفته بود ومی خندید .باگوشه ی چشم نیم نگاهی به رزمرتا کرد و همانطور که لبخند شیطنت بار روی چهره اش باز تر می شد بی انکه به طرف رزمرتا برگردد به او گفت:- رز؟ می دونی؟!
رزمرتا گیچ و مبهوت پاسخ داد:- چی رو سیریوس؟
سیرویس ادامه داد:- تو به یه لباس تازه برای امروز احتیاج داری!!
رزمرتا خودش را پیدا کرد و با دیدن نوشیدنی سرازیر شده بر روی لباسش فریادش به هوا بلند شد. سیریوس قهقه ای سر داد و اینبار جامش را برای لیلی بالا برد.
اسنیپ هنوز جلوی در ایستاد بود با دیدن این صحنه ترجیح داد زودتر بیرون برود تا شاید باد سرد و تند بیرون کمی اتش درونش را سرد کند.


تایید شد!
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ۱۰:۴۷:۱۶

دستمالی کثیف....چ�


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۹ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۶ شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰
از .... نمي دونم... اينجا كجاست؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 71
آفلاین
سيريوس گوشه اي ايستاده بود و داشت صحنه ي مقابلش را نگاه مي كرد. جيني ويزلي را مي ديد كه سرش را در سر داكو كرده بود... خنده اي كرد
- بايد اين خبر رو زودتر به رون برسونم اگه بفهمه چه حالي مي شه...
بازهم نگاهش به آن دو افتاد. پا را از حد فراتر گذاشته بودند دراكو دستش را كرده بود توي موهاي قرمز جيني مي خواست او را ببوسد و جيني انگار اصلا سيريوس را نديده بود...
سيريوس آنقدر محو تماشاي روبرويش شده بود كه از دور و بر خودش غافل بود.... مادام رزمرتا را نمي ديد كه چنان به او زلزده بود كه نمي فهميد ليوان پر از نوشيدني كره اي شده... او به ياد نوجواني سيريوس افتاده بود. از همان موقع هم دوستش داشت. با آن موهاي مشكي كه با حالتي موقر روي صورتش افتاده بود...
و حالا هم با اينكه 12 سال در آزكابان بود به خوش قيافگي هميشه بود... مادام رزمرتا به خودش و سيريوس فكر مي كرد و سيريوس به دراكو و جيني... هيچ يك حواسشان به ديگري نبود!


تایید شد!
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ۱۰:۴۶:۵۳

اين كه من تو رو مي خوام معلومه غيرمستقيم!
-----------
من قول شرف مي دم يك هافلپافي واقعي باشم.... به خون اصيلم سوگند!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶

فرمانده ماركوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۱۳ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۵ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲
از اسکاتلند در محل قلعه خانوادگی جدیدا هم با کنت همخونه شد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
کافه غلغله بود طوری که حتی یه چوب دستی هم نمیتونستی بندازی,سرتا سر شلوغ و پر از مردم و با بوهای مختلف
بوی شربت آتشین بوی شربت کره ای که آبو از لب و لوچه آدم راه مینداخت.آدما و موجودات مختلف یه جن پررو که بوی لجن میداد هی داد میزد هی زن نوشیدنیه منو بیار.یکی دیگه اونور غذاشو می خواست.اما یکی که خیلی ادعای غلدریش میشد چوبشو به طرف مادام رزمرتا گرفت و گفت اگه تا یک دقیقه دیگه نوشیدنیه منو نیاوری تبدیل به یه سوتسوتکت میکنم که ناگهان یه مرد خوشتیپ و خوشاستیل دستشو گرفت و همچین چلوند که چوب از دست مرد زورگو افتاد. بله دیگه کی اینجا جز سیریوس بلک خوشتیپو خوش استیله یه جوجه جادوگره چهار ساله کودن هم اینو میدونه
خلاصه دیدن سیریوس قصه ما همان و جیغ بنفش اقدس خانوم ببخشین اون مرتیکه لندهور همان
آقا بدبخت چنان فرار کرد که انگار نشیمن گز زده بودش
همه هم تا فهمیدن این مادر مرده از چی ترسیده اوناهم در رفتن و کافه شلوغ نسبتا خلوت شد
مادام رزمرتا هم برای تشکر از سیریوس براش یه لیوان پر شربت کره ای ریخت بخوره گرم شه آخه بیرون یه سرمای سگکش بدجور بود.
رزی این روزا آدمای عوضی ای به کافت میان
آره از روزی که وزارت خونه دستور جمع کردن قلیونو از تو کافه ها صادر کرده این عوضی ها هم پاتوقاشونو از دست دادن و سره ماها خراب میشن
البته رزی این قانون خوبیه
من خودم به شخصه سردرد میگیرم و حالم بد میشه بهتر که جمع کردن
خوب چقدر میشه
مادام:این دفعه مفته برا تیشکر
بلک:از این به بعد هر موقع تو خطر میفتی میام
D:
هه با مزه
خداحافظ
خدا خفت نکنه برو به سلامت

تایید شد!
لطفا برای انتخاب گروه (در صورتیکه شخصیت انتخابی در کتاب گروه مشخصی نداره) به انجمن ایستگاه کینگزکراس، تاپیک راهنمای انتخاب گروه برو. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ۱۰:۴۶:۴۷

خدایا مرا آن ده که آن به :oop







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.