مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
شق شق شق شق...
اعضای ارتش سیاه: ما گشنمونه..ما گشنمونه...زود زود(قاشق چنگالاشونو می زنن رو میز)
مرلین یه پیش بند بسته از این ور می دوه اون ور..
بلا:هی پیش خدمت..زود باش..زود..فایریوس!
پشت مرلین آتیش میگیره..یه بشقاب غذا میزاره جلوی بلا
بلا:هوووووممم .. مرلییییییییییینن..اه اه..
ریشات ریزش داره
اقا اینجا غذاش هپله...هی تو پاتر اون ملافه رو از دور خودت بردار برو یه پرس دیگه وردار بیار..
پاتر با خشم بلا رو نیگا می کنه..هی زور می زنه تا شاید بلا باد بشه
گیلدی:هیی اونجا رو..باد کنک پاتر!
هرمیون: اا نفست کم اومد؟ بزار بهت تنفس مصنوعی بدم..پای پاترو می گیره میکشه میارتش پایین..
مرلین از دور میپره رو هرمیون:هی بی ناموس..مگه نگفتم هر کی نفسش بند اومد ولش کنین..ما بی ناموسی نمی کنیم...پای پاتر ول می کنه...
بلا:هوووممم پاتر با یه سوزن چطوری؟
بنگگگگگگگگگ
پاتر دور اتاق می چرخه...همه سراشونو می دزدن!
روایت فتح
شهید :سدریک دیگوری
متولد:1900 اندی
صادره:لندن
وفات:1900اندی
(صدای خمپاره مسلسل آهنگی خیلی آرام از ممد نبودی ببینی)
اینجا لندن است شهر خون وقیام.شهری که ولدمورت جهان خوار آنرا با خاک یکسان کرد.آری همه ی ما آن روز هارا بخاطر داریم.
از تمام در دیوار این شهر بوی مرگ می آمد و هزاران هزار جوان در همین شهر این جهان بدورد گفتندکه یکی از همین گلهای نو شکوفته سدریک دیگوریست پسری معصوم وخونگرم
(تصویر میاد تو استادیو بخش با همون آهنگ وصدا)
آلبوس دامبلدور:شهید دیگوری پسر که نه اصلا مرد کامل بود خوشگل خوشرو خونگرم آقا ونجیب اصلا او الگویی کامل بود.
(دوباره از استادیو بخش میاد بیرون)
کوچه ی شهید دیگوری (دوربین تابلو سر کوچه رو نشون میده)
شهید سر لشکر دیگوری در همین جا بزرگ. مرد و کامل
شدهو به مدرسه رفته است. آری روزی او در همین کوچه با بچه محل ها کوییدیچ میزده
پلاک 29(دوربین پلاک نشون میده)
زینگ زینگ
_هان چیه مگه سر اورودی
زنگ در را به صدا در می آوریم زنی خوشرو و خوش صدا در را به روی ما باز می کند
_ای داد!!شما بودید بفرمایید بفرمایید
_مادر ما آمده ایم در مورد سدریک از شما سوال کنیم. از سدریک برامون بگو
پیزرن در حالی که چای رابا دستی لرزان به ما تعارف میکند وحلقه اشک در چشمان میزند:سدریک! فقط میتونم بگم اون آقا بود دورسته که همش دختر بازی میکرد اما پاک بود اون اصلا ایه هی هی
(استدیو بخش)
آلبوس دامبلدور:شهید دیگوری در لحظات آخر به مرگ خودش آگاه بوداون وقتی میخواست آمده ی وروود به مارپیچ بشه
(حالته مداح ها)گفت:حاجی گفتم:جانه حاجی گفت:تو از من راضیه. مردم:هیییه هیه هیه هیه گفتم:چرا من از تو ناراحت باشم گفت:من یه روز اومدم اتاقت تو نبودی رفتم سره ققنوستو اون کتک زدم آخه این مرد چه قدر چقدر پاک آقا بود بخاطر دوتا تو سره ققنوس زدن عذابه وجدان داشت مردم: ایه هیه هیه
(خانه شهید دیگوری)
آموس دیگوری:پسرم روز های اخره تابستان همش تو خودش بود همش به مرگ و آن دنیا فک میکرد اصلا روز آخری همینچین منو بغل کرد که من به خودم گفتم سدیرک ما دیگه بر نمییییییی گرده ایه هیه هیه
(استدیو بخش)
هری(با حالتی جذاب):من اون بلاخره هر دومون جامو گرفتیم یوهو پامون از زمین بلند شد. تازه فهمیدیم ای دله غافل این یک رمزتازه رفتیمو رفتیمو رفتیم افتادیم تو یه قبرسون اینجا کجاست من چرا اینجامو ازاین حرف یوهو دیدیم اره یکی داره میاد به خودمون گفتیم یارو اومده چیکار میخواد کمکمون کنه یارو اومدنزدیکه ما انگاری که از ارباب سوالی کنه گفت:اونکیو چی کار کنم
صدایی باز سوزش سرد گفت: بکش
من دیگه چیزی ندیدم جز یه نوره سبزو جسد بی جانه سدریک
یارو اومد منو بستو خونه ازم گرفته ریخت تو پاتیل با چند تا دیگه موادو بد ولده مورت برگشت من از ترس موها سیخ بود سیخ تر شدولدمورت برگشتو مرگ خوار هاشو دوره خودش جم کردو من به تمسخر گرفتو خلاصه منو با اون جنگیدم هم زمان دوتا طلسم فرستادیم که بهم خوردو یه حاله نور دورست کرد بعد وقتی اون نور چوب جادوشو ترکندون سدریک اومد بیرونو گفت جسد منو به خانواده ام بر گردوندو منم دویدمو فرار کردم. اونو ورداشتمو الفرار
(ممد نبودیببینی شهر آزاد گشته )