سال 1930 !-
کرم های تبلیغاتی ِ شرکت نرمتنها . این کرم ها با سرعت باورنکردنی صورت شما رو تمیز و برنزه میکنه ! روبروی تلویزیون نشسته بودند. خانواده ای ماگل، با دو دختر جادوگر ! اتاق آنها کوچک بود و دو تخت خواب صورتی رنگ به فاصله ی یک میز از هم زیر پنجره قرار داشت. بقیه ی اتاق نیز موکت صورتی رنگی داشت. این رنگ مورد علاقه ی دختر ها بود. اَبیگل با لبخندی به خواهرش نگاه کرد که به صفحه ی تلویزیون خیره مانده بود و سعی میکرد هرچه مجری برنامه ی " همیشه زیبا بمانید " میگفت، یادداشت کند.
- هی، چی مینویسی؟
- راجع به روپایی توی فوتبال ... به نظرت دارم چی مینویسم؟ حرفای این یارو رو دیگه!
ایوا با عصبانیت پاسخ خواهر کوچکش را داده بود. اَبی با تعجب شانه هایش را بالا انداخت. آن دو تقریبا از بیست و چهار ساعت یک روز، سی ساعت دعوا میکردند.
وییییژژژژژژ.... ( مثلا همه جا تاریک شده! )
- اه! باز برق ها رفت !
افکت بالا ، صدای برق رفتن بود. ایوا کتابش را محکم روی زمین کوبید، بدون اینکه بداند درست روی پایش فرود می آید.
- آی! اه.. اون از زمستون که هِی گاز میرفت، حالا هم برق میره!
اَبی : میگم چوبدستی اتو در بیار یه نوری بنداز اینجا میخوام یه چیزی بهت نشون بدم، تکلیف درسی امه!
ایوا که دو سال پیش اجازه ی جادوی بیرون مدرسه را گرفته بود، نور چوبدستی اش را روی صورت اَبی نگه داشت که لبخند میزد.
- چیه؟ چی میخوای نشونم بدی؟
اَبی روی زمین کنار ایوا نشست و کتاب قطوری را روی پای خودش باز کرد. ورق زد، چند ورق اولی همه مقدمه ی کتاب بودند. کتاب قدیمی و پوسیده ای بود با جلد چرم قهوه ای.
- معلم تغییر شکلمون بهمون مهلت داده بود تا با کمک یکی توی تابستون از یک تغییر شکل مشنگی یک معجون یا یک ورد بسازیم! توی سال هفتم یعنی سال دیگه میخونیم که چطور ورد بسازیم، بنابراین من مجبورم معجون درست کنم ! اجازه ی جادو به همه ی ما داده شده اما فقط برای همین کار. میتونی کمکم کنی؟
ایوا : هممم، آره. حتما. فقط اینکه تو میخوای چه تغییر شکلی رو انتخاب کنی؟
نور چوبدستی ایوا به سمت صورت اَبی رفت. اَبی نفس عمیقی کشید و گفت :
- راستش، میخواستم معجونی بسازم که برنزه کنه! این هم یک نوع تغییر شکل حساب میشه.
ایوا : عالیه! چرا به فکر خودم نرسید!
- چون خری !
چند روز بعد ، انباری پشتی خانه اَبیگل دیگ بزرگی را روی اجاق داخل انباری گذاشت. انباری فضای کوچکی بود، دیوار زرد رنگی داشت که بسیار کثیف بود. اَبی همیشه فکر میکرد این دیوار روزی سفید رنگ بوده است! کف انباری کاه بود و زیر کاه ها خرده چوب و گل! بوی گل در انباری پخش بود. مدتی آنجا را گلخانه کرده بودند ولی به خاطر خوب نبودن نور آنجا مخروبه مانده بود! در انباری توسط ایوا به آهستگی بسته شد.
- خب، شروع کن.
- ببین ، اول باید یک مقدار شکلات رو توی معجون بریزیم.
- شکلات؟
- خب قهوه بریزیم ! باید قهوه ای بشن دیگه.
ایوا به اَبی چشم غره رفت.
- خب اگه اینطوریه میشه کود هم ریخت!
اَبی : راست میگی ، اصلا کود میریزیم!
- بدبخت دارم مسخره ات میکنم. این نیست، دستور عمل داره..
مدتی بعد - هی، اینجا رو.
برای اینکه معجون تغییر شکلی شما رو آدمیزاد اثر کند باید کمی محلول آب و نمک و همچنین محلول شتر گاو پلنگ مرغ ! بهش اضافه کنید. معجون شما باید ده دور در جهت حرکت خورشید از طلوع تا غروب ، ده دور خلاف آن هم زده بشود. سپس باید معجون شما بیست دقیقه روی حرارت ملایم ( بین شصت و پنجاه ) باشد. - اووف ! صبر کن.. این هم نه، ده.. حالا باید منتظر بمونیم. دیگه چی لازم داره؟
-
پوست مار !
صدای درمانده ی ایوا بود. او با ناراحتی تصویر کتاب "
معجون های پیشرفته " را به اَبیگل نشان داد. تصویر جادوگری را نشان میداد که شکم ماری را پاره کرده بود و تمام دل و روده و دم و دستگاه مار را روی یک میز پخش کرده ، با بیرحمی پوست مار را میکند!
- اووف ! اینو از من دور کن !
بیست دقیقه بعد -
رنگش قرمز شده و بوی نم میدهد.- آره.
-
معجون مثل سیمان سفت، مثل آدامس کش می آید.
- عجیبه ، هم سفته هم کش میاد! درسته.
- این
معجون باید ابتدا با آب قاطی شود و سپس ، مقداری شیره ی گل پرسیکا در آن ریخته شود. اَبیگل با خوشحالی کوله پشتی خود را از روی زمین برداشت. در ظرف در بسته مایع زرد رنگی مثل عسل به چشم میخورد اما به نظر از عسل سفت تر و خشک تر می آمد. اَبی لبخند پیروزمندانه ای گوشه لبش بود، تنها کاری که باید میکرد تهیه ی پوست مار بود که میدانست چطور این کار را انجام دهد.
خانه - الو ، دیوید ! سلام عزیز دلم. قربونت بشم میشه واسه ام یه کاری بکنی؟ بهت چهل دلار پول میدم.
در در حالی که اشک هایش را به خاطر مبلغی که ضرر میکرد با پشت دستش پاک میکرد، به ایوا چشم غره رفت.
دیوید: چه کاری ؟
اَبی : پوست مار میخوام! هر نوع ماری.
دیوید: واسه ی؟
اَبی : اممم ، معجون تغییر شکل!
دیوید : ایول ! باشه.. چهل دلار خیلی خوبه. کی میخوای؟
اَبی : همین الان.
دیوید مدتی ساکت بود. ظاهرا نفسش بند آمده بود.
- ببین اَبی من خودم یک مار آفریقایی دارم ولی اون رو صد دلار خریده ام! نمی تونی تا هفته ی بعد صبر کنی؟
- نه نه دیوید مسئله ی مرگ و زندگیه !
دیوید: پس دویست دلار !
اَبی حالش بد میشه و ایوا گوشی رو از دستش میگیره و پشت تلفن فریاد میزنه:
-
باشه! دویست دلار.
( سوال : ایوا از کجا میدونسته؟ 1) منوی مدیریت ، 2) علم غیب! 3) توحید ظفر پور گفته سلام برسونه! 4) کنترل+ اف5 !
)
سه ماه بعد ، کلاس تغییر شکل پیوز با کت شلوار ضایع و مشکی رنگی وارد کلاس شد. دیگ بزرگی را با چوبدستی اش روبروی خودش هدایت میکرد. کلاس بزرگ بود و صندلی ها کنار داده شده بود، وقت امتحان همه ی معجون ها بود. آنها سال ششمی بودند و باید معجون های بی نقصی درست میکردند در نتیجه همه ی معجون های تغییر شکلی روی خود آنها امتحان میشد.
- تو! دوشیزه سویر. بیا اینجا.
یکی از دانش آموزان دستش را بلند کرد. گلرت بود.
- استاد، میتونم بپرسم اون دیگ چیه؟
-
معجون بازگرداننده و خنثی کننده ی معجون ها و ورد های شما! اگه یک اتفاق بدی واسه اتون بیفته به حالت اول بر میگردید !
گلرت با وحشت آب دهانش را قورت داد :
- مگه قراره ما خودمون معجون ها رو بخوریم؟
-
بله آقای گیریندال والد!
و همهمه ی ذوق بین دانش آموزان شدت گرفت.
----
نکته : پیوز مثلا اون موقع روح نبوده!
2 ) ماگل ها معمولا برای زیبا تر شدن و بهنوش بختیاری شدن به پزشک مراجعه کرده و دماغ خود را میکنند و یک دماغ زیبا تر می گذارند جای آن یکی !
ماگل ها بعضی دارای پلیپ بوده دماغشان و آن وقت می روند و پلیپ را بر داشته و دماغشان هم کوچک و استخوانی میشود.
ماگل ها می توانند صورت هایشان را بکشند ! قد هایشان را بدرازند و خیلی کار های دیگر ! تازه ماگل ها بدون استفاده از جادو ظرف ها را می شورند !