هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۷:۱۲ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
جادوگر بدوی داخل غارش نشسته بود و با چرخاندن چوبی کوچک بر روی علوفه های خشک سعی داشت آتش را کشف کند که ابتدا چماقی که زنش پرتاب کرده بود به پس کله اش برخورد کرد و بعد صدای جیغ زنش پرده ی گوش چپش را پاره کرد:

- گومبا گومبای گومبا! گه گامبه گوم بام بومی گومبا گوم گوم. (ترجمه: مرتیکه بی عرضه! یخچالمون خالیه. به جای تن پروری برو یه دایناسوری، ماموتی، چیزی شکار کن وردار بیار. من ساده دل رو بگو که با اون همه خواستگار اومدم زن تو بی عرضه ی یه لا قبا شدم.)

***

جادوگر بدوی پشت بوته ها پنهان شده و به پرنده ی ماقبل تاریخی که بی شباهت به ققنوس همسایه ی ریش بلند طبقه ی سوم غارشان نبود خیره شده بود.

پرنده تلاش می کرد تخم بگذارد اما نمی شد. به همین خاطر بی خیال شده تصمیم گرفت بعدا تخم بگذارد و راه افتاد که برود.

جادوگر بدوی آهسته از پشت بوته ها بیرون آمد و به تعقیب پرنده پرداخت.
پرنده بی خیال و سبک بال به راه خود ادامه می داد.
جادوگر بدوی همچنان شرورانه به تعقیب پرنده ادامه می داد.
پرنده کم کم احساس کرد مورد تعقیب قرار گرفته ولی به روی خودش نیاورد و به قدم زدن ادامه داد.
جادوگر بدوی کم کم احساس کرد پرنده فهمیده که مورد تعقیب قرار گرفته ولی به روی خودش نیاورد و به تعقیب ادامه داد.
پرنده تیریپ مچ گیری ناگهان برگشت و به پشت سرش نگاه کرد اما کسی در جاده نبود. پرنده با شک و تردید برگشت و به راهش ادامه داد.
جادوگر بدوی که خیلی تیز بود و قبل از اینکه پرنده برگردد خود را به پشت بوته ای پرتاب کرده بود، بیرون آمد و دوباره به تعقیب پرنده پرداخت.
پرنده بر سرعت قدم هایش افزود.
جادوگر بدوی نیز سرعتش را بیشتر کرد.
پرنده سریع تر حرکت کرد.
جادوگر بدوی چماقش را بیرون کشید و بی صدا به دنبال پرنده دوید.
پرنده در حین حرکت ناگهان برگشت و جادوگر بدوی، گنده وپشمالویی را دید که با چماقی بزرگ به سمت او می دود. جیغ بنفشی کشید و شروع به دویدن کرد.
پرنده با تمام سرعت (سرعت در حد بیپ بیپ!) می دوید.
جادوگر نیز با تمام سرعت (سرعت در حد آقا گرگه ی بیپ بیپ!) به دنبال پرنده می دوید.

پرنده بدو. جادوگر بدو. پرنده بدو. جادوگر بدو. پرنده بدو. جادوگر بدو تا اینکه هر دو از کنار تابلوی "پایان جاده! به پرتگاه نزدیک می شوید." عبور کردند.
جادوگر بدوی قهقهه ای سر داد و فریاد زد: گومبالی گومبا گومبه. (ترجمه: دیگه کارت تمومه.)
پرنده که در این مورد با جادوگر بدوی هم عقیده بود از شدت اضطراب بالاخره در میانه راه موفق به گذاشتن تخمش شد ولی جرات نکرد که بایستد و برش دارد.
پرنده با سرعت می دوید و با درماندگی به انتهای جاده که دیگر چندان فاصله ای هم با آن نداشت نگاه می کرد.
جادوگر بدوی خبیث همچنان در تعقیب او بود.
فاصله ی پرنده لحظه به لحظه با لبه ی پرتگاه کمتر میشد. جادوگر بدوی دست بردار نبود. دیگر چیزی نمانده بود. جادوگر بدوی چماقش را بالا برد. دو متر بیشتر به لبه ی پرتگاه نمانده بود که پرنده به یاد نصیحتی از مادربزرگ خدا بیامرزش افتاد:

نقل قول:
غارقدا غارقودو غارقودی! (همه ی پرنده ها می تونن پرواز کنن!)


پرنده با خوشحالی بالهایش را باز کرد و از لبه ی پرتگاه پایین پرید. لحظاتی در آسمان نیلگون غوطه خورد و دوباره یادنصیحتی دیگر از مادربزرگش افتاد:

نقل قول:
غارقودی غارقودو غارقدا! (اما بعضی از پرنده ها با اینکه بال دارن ولی نمی تونن پرواز کنن، مثل ما!)


پرنده آب دهانش را قورت داد و بعد به اعماق دره سقوط کرد.

جادوگر بدوی با افسوس سقوط پرنده به اعماق دره را تماشا کرد و بعد با افسردگی برگشت. پرنده موفق شده بود از دستش فرار کند. جادوگر همینطور که داشت برمی گشت چشمش به تخم پرنده ی فقید افتاد. خم شد، تخم را برداشت و به خانه اش برگشت.

***

شب بود. جیرجیرک ها آواز می خواندند و ماه می درخشید.
جادوگر بدوی از غارش به بیرون پرتاب شد و با درخت روبرو یکی شد.
صدای جیغ زنش از داخل غار به گوش رسید که فریاد می زد:
گومبی گیمبی گامبا گومبی گامبا. (فردا میریم پیش رئیس قبیله، تکلیفمون رو روشن کنه. مهرم حلال، جونم آزاد!)

***

جادوگر بدوی بیرون غار، روی سنگی نشسته بود. تخم کوچک پرنده را میان دو انگشتش گرفته و به آن خیره شده بود. دیگر به کشف آتش فکر نمی کرد. جادوگر بدوی قصه ی ما به فکر پرواز بود.

***

پاتیل بزرگی روی آتش غل غل می کرد. جرقه های طلایی رنگ آتش از کناره ی پاتیل به آسمان تیره شب می پیوستند و محو می شدند.
جادوگر بدوی تخم پرنده را شکست و محتویات آن را به داخل پاتیل ریخت. او باید مانند پرندگان بالدار می شد و پرواز می کرد.

***

صبح روز بعد

پرنده ی بزرگی (همون جادوگر بدوی) با تمام سرعت در جاده ی منتهی به پرتگاه می دوید و همسرش نیز با پرتاب چماق او را دنبال می کرد. جادوگر به لبه ی پرتگاه رسید و پایین پرید.
لحظاتی در آسمان نیلگون غوطه خورد و بعد آهسته شروع به بال زدن کرد. اما احساس کرد تاثیری ندارد. تندتر بال زد. فایده ای نداشت.نمی توانست پرواز کند. یک چیزی این وسط اشتباه بود ولی جادوگر بدوی نمی توانست بفهمد که آن یک چیز، چیست.
جادوگر بدوی به اعماق دره سقوط کرد.
زن جادوگر بدوی سقوط همسرش به اعماق دره را تماشا کرد و بعد با آسودگی به غارشان برگشت.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۸:۵۵:۵۵


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سال 1930 !

- کرم های تبلیغاتی ِ شرکت نرمتنها . این کرم ها با سرعت باورنکردنی صورت شما رو تمیز و برنزه میکنه !

روبروی تلویزیون نشسته بودند. خانواده ای ماگل، با دو دختر جادوگر ! اتاق آنها کوچک بود و دو تخت خواب صورتی رنگ به فاصله ی یک میز از هم زیر پنجره قرار داشت. بقیه ی اتاق نیز موکت صورتی رنگی داشت. این رنگ مورد علاقه ی دختر ها بود. اَبیگل با لبخندی به خواهرش نگاه کرد که به صفحه ی تلویزیون خیره مانده بود و سعی میکرد هرچه مجری برنامه ی " همیشه زیبا بمانید " میگفت، یادداشت کند.

- هی، چی مینویسی؟
- راجع به روپایی توی فوتبال ... به نظرت دارم چی مینویسم؟ حرفای این یارو رو دیگه! تصویر کوچک شده

ایوا با عصبانیت پاسخ خواهر کوچکش را داده بود. اَبی با تعجب شانه هایش را بالا انداخت. آن دو تقریبا از بیست و چهار ساعت یک روز، سی ساعت دعوا میکردند.

وییییژژژژژژ

.... ( مثلا همه جا تاریک شده! )

- اه! باز برق ها رفت ! تصویر کوچک شده

افکت بالا ، صدای برق رفتن بود. ایوا کتابش را محکم روی زمین کوبید، بدون اینکه بداند درست روی پایش فرود می آید.
- آی! اه.. اون از زمستون که هِی گاز میرفت، حالا هم برق میره!
اَبی : میگم چوبدستی اتو در بیار یه نوری بنداز اینجا میخوام یه چیزی بهت نشون بدم، تکلیف درسی امه!

ایوا که دو سال پیش اجازه ی جادوی بیرون مدرسه را گرفته بود، نور چوبدستی اش را روی صورت اَبی نگه داشت که لبخند میزد.
- چیه؟ چی میخوای نشونم بدی؟
اَبی روی زمین کنار ایوا نشست و کتاب قطوری را روی پای خودش باز کرد. ورق زد، چند ورق اولی همه مقدمه ی کتاب بودند. کتاب قدیمی و پوسیده ای بود با جلد چرم قهوه ای.

- معلم تغییر شکلمون بهمون مهلت داده بود تا با کمک یکی توی تابستون از یک تغییر شکل مشنگی یک معجون یا یک ورد بسازیم! توی سال هفتم یعنی سال دیگه میخونیم که چطور ورد بسازیم، بنابراین من مجبورم معجون درست کنم ! اجازه ی جادو به همه ی ما داده شده اما فقط برای همین کار. میتونی کمکم کنی؟
ایوا : هممم، آره. حتما. فقط اینکه تو میخوای چه تغییر شکلی رو انتخاب کنی؟

نور چوبدستی ایوا به سمت صورت اَبی رفت. اَبی نفس عمیقی کشید و گفت :
- راستش، میخواستم معجونی بسازم که برنزه کنه! این هم یک نوع تغییر شکل حساب میشه.
ایوا : عالیه! چرا به فکر خودم نرسید!
- چون خری ! تصویر کوچک شده

چند روز بعد ، انباری پشتی خانه

اَبیگل دیگ بزرگی را روی اجاق داخل انباری گذاشت. انباری فضای کوچکی بود، دیوار زرد رنگی داشت که بسیار کثیف بود. اَبی همیشه فکر میکرد این دیوار روزی سفید رنگ بوده است! کف انباری کاه بود و زیر کاه ها خرده چوب و گل! بوی گل در انباری پخش بود. مدتی آنجا را گلخانه کرده بودند ولی به خاطر خوب نبودن نور آنجا مخروبه مانده بود! در انباری توسط ایوا به آهستگی بسته شد.

- خب، شروع کن.
- ببین ، اول باید یک مقدار شکلات رو توی معجون بریزیم.
- شکلات؟
- خب قهوه بریزیم ! باید قهوه ای بشن دیگه.

ایوا به اَبی چشم غره رفت.

- خب اگه اینطوریه میشه کود هم ریخت! تصویر کوچک شده
اَبی : راست میگی ، اصلا کود میریزیم!
- بدبخت دارم مسخره ات میکنم. این نیست، دستور عمل داره..

مدتی بعد

- هی، اینجا رو. برای اینکه معجون تغییر شکلی شما رو آدمیزاد اثر کند باید کمی محلول آب و نمک و همچنین محلول شتر گاو پلنگ مرغ ! بهش اضافه کنید. معجون شما باید ده دور در جهت حرکت خورشید از طلوع تا غروب ، ده دور خلاف آن هم زده بشود. سپس باید معجون شما بیست دقیقه روی حرارت ملایم ( بین شصت و پنجاه ) باشد.

- اووف ! صبر کن.. این هم نه، ده.. حالا باید منتظر بمونیم. دیگه چی لازم داره؟
- پوست مار !

صدای درمانده ی ایوا بود. او با ناراحتی تصویر کتاب " معجون های پیشرفته " را به اَبیگل نشان داد. تصویر جادوگری را نشان میداد که شکم ماری را پاره کرده بود و تمام دل و روده و دم و دستگاه مار را روی یک میز پخش کرده ، با بیرحمی پوست مار را میکند!

- اووف ! اینو از من دور کن ! تصویر کوچک شده

بیست دقیقه بعد
- رنگش قرمز شده و بوی نم میدهد.
- آره.
- معجون مثل سیمان سفت، مثل آدامس کش می آید.
- عجیبه ، هم سفته هم کش میاد! درسته.
- این معجون باید ابتدا با آب قاطی شود و سپس ، مقداری شیره ی گل پرسیکا در آن ریخته شود.

اَبیگل با خوشحالی کوله پشتی خود را از روی زمین برداشت. در ظرف در بسته مایع زرد رنگی مثل عسل به چشم میخورد اما به نظر از عسل سفت تر و خشک تر می آمد. اَبی لبخند پیروزمندانه ای گوشه لبش بود، تنها کاری که باید میکرد تهیه ی پوست مار بود که میدانست چطور این کار را انجام دهد.

خانه
- الو ، دیوید ! سلام عزیز دلم. قربونت بشم میشه واسه ام یه کاری بکنی؟ بهت چهل دلار پول میدم. تصویر کوچک شده
در در حالی که اشک هایش را به خاطر مبلغی که ضرر میکرد با پشت دستش پاک میکرد، به ایوا چشم غره رفت.

دیوید: چه کاری ؟
اَبی : پوست مار میخوام! هر نوع ماری.
دیوید: واسه ی؟
اَبی : اممم ، معجون تغییر شکل!
دیوید : ایول ! باشه.. چهل دلار خیلی خوبه. کی میخوای؟
اَبی : همین الان.

دیوید مدتی ساکت بود. ظاهرا نفسش بند آمده بود.

- ببین اَبی من خودم یک مار آفریقایی دارم ولی اون رو صد دلار خریده ام! نمی تونی تا هفته ی بعد صبر کنی؟
- نه نه دیوید مسئله ی مرگ و زندگیه ! تصویر کوچک شده
دیوید: پس دویست دلار !

اَبی حالش بد میشه و ایوا گوشی رو از دستش میگیره و پشت تلفن فریاد میزنه:

- باشه! دویست دلار.

( سوال : ایوا از کجا میدونسته؟ 1) منوی مدیریت ، 2) علم غیب! 3) توحید ظفر پور گفته سلام برسونه! 4) کنترل+ اف5 ! )

سه ماه بعد ، کلاس تغییر شکل

پیوز با کت شلوار ضایع و مشکی رنگی وارد کلاس شد. دیگ بزرگی را با چوبدستی اش روبروی خودش هدایت میکرد. کلاس بزرگ بود و صندلی ها کنار داده شده بود، وقت امتحان همه ی معجون ها بود. آنها سال ششمی بودند و باید معجون های بی نقصی درست میکردند در نتیجه همه ی معجون های تغییر شکلی روی خود آنها امتحان میشد.

- تو! دوشیزه سویر. بیا اینجا.

یکی از دانش آموزان دستش را بلند کرد. گلرت بود.

- استاد، میتونم بپرسم اون دیگ چیه؟
- معجون بازگرداننده و خنثی کننده ی معجون ها و ورد های شما! اگه یک اتفاق بدی واسه اتون بیفته به حالت اول بر میگردید !
گلرت با وحشت آب دهانش را قورت داد :
- مگه قراره ما خودمون معجون ها رو بخوریم؟
- بله آقای گیریندال والد!

و همهمه ی ذوق بین دانش آموزان شدت گرفت.
----
نکته : پیوز مثلا اون موقع روح نبوده!

2 )

ماگل ها معمولا برای زیبا تر شدن و بهنوش بختیاری شدن به پزشک مراجعه کرده و دماغ خود را میکنند و یک دماغ زیبا تر می گذارند جای آن یکی !
ماگل ها بعضی دارای پلیپ بوده دماغشان و آن وقت می روند و پلیپ را بر داشته و دماغشان هم کوچک و استخوانی میشود.
ماگل ها می توانند صورت هایشان را بکشند ! قد هایشان را بدرازند و خیلی کار های دیگر ! تازه ماگل ها بدون استفاده از جادو ظرف ها را می شورند !


[b]دیگه ب


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۷

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
1000 سال قبل از میلاد ، قبیله جادوگران بدوی
آفتاب سوزان ، چون دستی نوازش گر کلبه های کاهگلی را با انوار طلایی خود منور می کرد.
جادوگرانی بدوی ، با لباس های نیم تنه و کفش های از جنس برگ درخت مو به پا در تردد بودند.

درست در کلبه ای کوچک ، ولی مزین به انواع جمجمه های حیوانات و پوست های خشک شده ، دو جادوگر در مقابل هم نشسته بودند.
در چهره یکی از آنها تشویش و اضطراب و در چهره دیگری خونسردی و آرامش موج میزد.
مردی که تشویش داشت و این را نیز میشد از صدایش به خوبی تشخیص داد به جادوگر رو به رویی اش با صدایی اندوهگین گفت : هی ... نمیدونم ، واقعاً نمی دونم و نمی تونم هم که خودم رو درست کنم؟ آخه چرا باید دختر رئیس قبیله به خاطر لوچ بودن چشمام درخواستم رو رد کنه؟ نظر تو چیه هارولد؟
هارولد با لبخندی بر لب کف دستش را بر پشت دوست نگرانش کوبید و گفت : بهت که گفتم آرتور ، نباید نگران باشی... من میتونم با تغییر شکل چشمات رو درست کنم و تو نباید نگران باشی ، حالا سر جات بنشین ...

آرتور با چهره ای مشوش ، در حالی که لبش را گاز می گرفت بر روی زمین تمیز نشست تا ببیند از دست رفیق شفیقش چه کاری بر می آید.

هارولد چوب دستی اش را که بی شباهت به تکه ی درخت خشکی نبود به طرف چشمان مضطرب آرتور گرفت و سعی کرد تا ذهنش را متمرکز و خالی از هر گونه پریشانی ای بکند ، سپس بعد از چند ثانیه که آماده شده بود زیر لب زمزمه کرد " اینفینیت "
در یک ثانیه ابرو ها و مژه های آرتور از میان برداشته شده بود ولی گویا هارولد طلسمش را خوب اجرا کرده زیرا که آرتور هیچ دردی رو احساس نکره بود.
سپس دست دیگرش را به دور چوب دستی چرخاند و این بار مردمک های آرتور ناپدید شدند.
_ هی ، هارولد ، من نمیتونم هیچ جا رو ببینم ؟ چرا این اتفاق افتاده؟ میتونی کم ... کمکم کنی؟
هارولد که گویا میخواست تشویش آرتور را دور کند زیر لب با صدای که گویا فشاری سنگین بر وی تحمیل شده است گفت : آخراشه ، آرتور ، به دختره فکر کن!
و سپس هارولد ورد نهای را با یک حرکت سریع زمزمه کرد.
مردمک های هارولد برگشته بودند ولی این بار درست در سر جای خود ، همانند مردمانی عادی که به خواستگاری می روند و به خاطر چشمان لوچشان جواب رد نمی شوند.
لبخندی از سر تشکر و مهربانی بر لبان آرتور نشست.


یک مثال برای یک تغییر شکل ابتدایی (توسط ماگل ها یا جادوگران فرق نمی کنه ) بزنید.(غیر رول) (2 امتیاز)

ماگل هایی که در سانحه های وحشتناک و غیر قابل برگشت دچار سوختگی های شدید می شوند ، به بعضی از پزشک های جراح ماگلی مراجعه کرده و با استفاده از فقط چاقو های برنده و بعضی مواد شیمیای زیبایی را به پوست نابود شده خود برگردانند.

با احترام.


وقتی �


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
امتیازات با تفکیک و نقد :
(با توجه به ویرایشی که روی امتیازات من شد به امتیازات زیر 22 نقد تعلق میگیره)

ویکتور کرام : 17 +2.5 = 19.5
[spoiler=نقد پست]»» پست خیلی ناگهانی شروع شده بود. توصیف صحنه ها کامل و درست نبود. خیلی سریع می خواستی تمومش کنی ! سوژه نه تنها ضعیف بود بلکه هیچ ربطی به سوژه من نداشت ! من گفتم بودم تغییر شکل یک انسان نه یک میز ! مهمترین نکته ضعف پستت ، نبودن فضاسازی و صحنه پردازی خوب بود. باید پست هات رو بسط و گسترش بدی و روی فضاسازی ها و قرار گیری دیالوگ ها در بین فضاسازی بیشتر کار کنی ![/spoiler]

آراگوگ : 21 + 0 = 21

[spoiler=نقد پست]»» سوژه ات ضعیف بود ! طنز پستت کم بود و اگر بخوام رک بگم پستت به سمت ارزشی شدن مایل شده بود. فضاسازی هات ضعیف بود. دیالوگ های بیخود و بیجا استفاده کرده بودی. پستت واقعا خیلی کم صحنه پردازی داشت و اصلا اون حسی رو که باید بده نمیداد. آخر پستت خیلی بد تموم شد. اون نتیجه گیری هم اوج ارزشی بودن رو نشون میداد ! تکلیف دوم رو هم ننوشته بودی ![/spoiler]

اتو بگمن : 17 + 0 = 17
[spoiler=نقد پست]»» پستت خوب شروع شده بود. در واقع خوب مقدمه چیده بودی ! اما افسوس ! نه سوژه مناسب داشتی و نه مهمتر از اون فضاسازی ! اگر قرار بود به فضاسازیت نمره بدم صفر میشد ! روی فضاسازیت کار کن ! پستت پر بود از شکلک ها ودیالوگ های نابجا ! سعی کن جای قرار گیری شکلک و دیالوگ در بین پست رو یاد بگیری ! و در نهایت پایان سوژه و پست که از همه بدتر بود ! امیدوارم دفعه دیگه بهتر بشه ! شما هافلی ها عادت ندارین تکلیف دوم رو تحویل بدین ؟ [/spoiler]

گابریل دلاکور : 22 + 4 = 26
[spoiler=نقد پست]»» چون خواستی نقدش کردم ! اول بگم که من توی امتیاز دهی روش های خاص خودم رو دارم که تا حدی سختگیرانه است ! سوژه ضعیف بود اما خیلی خوب پرورشش داده بودی طوری که ضعف سوژه اصلا مشخص نبود. صحنه پردازی ها و فضاسازی ها خوب بود و تونسته بودی طنز رو به خوبی در بین اونها و دیالوگت جای بدی ! از وسط های پست روند سوژه و قدرت پست کم شده بود ! شاید خسته شدی و خواستی زودتر تمومش کنی ! آخر پست هم دیگه .... ! اصلا ناگهان پستت افول (عفول ؟ ) کرد ! به هر حال در کل هم امتازت بد نبود ! 22 از 25
در مورد سوالت : سوال ها با توجه به تخیل شما امتیاز دهی میشه ! در کنار تخیل باید منطق هم چاشنی بکنی ! تخیلت بد نبود اما بعضی چیزهایی که نوشته بودی خیلی ارزشی بود که به خاطر همون ها یک نمره کم شد ![/spoiler]

آریانا دامبلدور : 21.5 + 4.5 = 26
[spoiler=نقد پست]»» بزرگترین مشکل پستت این بود که روندش خیلی تند بود. تغییر شکل گرگینه ها ، تغییر شکل محسوب نمیشه ! طبق تعریف من از تغییر شکل وقتی ما از هنر تغییر شکل استفاده می کنیم که به اختیار خودمون باشه در حالی که تغییر شکل گرگینه ها به اختیار خودشون نیست (استثنائا این دفعه نمره کم نکردم به خاطر این مساله ! )
فضاسازی پستت بد نبود ! اما عالی هم نبود و یکی از عوامل کم شدن امتیازت شد. دیالوگ ها هم چندجا مشکل داشت و قوائد نگارشی هم گاها رعایت نشده بود. اما در کل خوب بود.
نیم نمره از سوالت به خاطر ذکر نکردن بعضی موارد مهم مثل کارآگاه ها و ... کم شد ![/spoiler]


آلفرد بلک : 21 + 5 =26
[spoiler=نقد پست]»» سوژه ات خیلی خوب نبود. روند پست نسبتا سریع بود و خواننده رو گیج می کرد. فضاسازیت هات می تونست قوی تر باشه ! انگار از فضاسازی ترسیده بودی . مثلا :

- نه ، من نمی خوام اذیتت کنم . می خوام کمکت کنم . می تونی به من اعتماد کنی ! حالا بگو چی شده ؟

پرسی که کم کم داشت به او اعتماد می کرد ، شروع به صحبت کرد :


هیچ انسانی اینطور سریع اعتماد نمی کنه ! تو می تونستی کشمکش های درونی پرسی رو برای اعتماد کردن توصیف کنی و حالات اون رو وقتی که با شک به میرتل اعتماد میکنه ! نبود این توصیف های طبیعی باعث میشد خواننده پستت رو حس نکنه ! قوائد نگارشیت چند جا مشکل داشت ! دیالوگ هات هم ضعیف بود. دیالوگ باید متناسب با فضا و جو پست باشه !
نقل قول:
آدم های صرفه جو بخصوص جادوگران اصفهانی که بجای اینکه چند چیز به شکل های مختلف تهیه کنند .

من اصفهانیم !!!! [/spoiler]


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
جلسه اول – در مورد تغییر شکل و استفاده آن (آزاد)
جلسه دوم – تغییر شکل ابتدایی
جلسه سوم – تغییر شکل با چوب جادو
جلسه چهارم – امتحان میان ترم
جلسه پنجم – تغییر شکل با معجون
جلسه ششم – تغییر شکل با انرژی (جدی-طنز(
جلسه هفتم – تغییر شکل پیشرفته ، متامورف ماگوس ها و انیماگوس ها
جلسه هشتم – امتحان پایان ترم

دانش آموزان تمام دیوار های کلاس را زیر نظر گرفته بودند. هر لحظه انتظار این می رفت که یکی از دانش آموزان با دیدن پیوز میان یکی از دیوار ها برپا بدهد. اما ناگهان در باز شد و پیوز وارد شد
پیوز به سمت راست کلاس نیمه تاریک تغییر شکل رفت. مباحث درس همچنان بر روی تخته کلاس خودنمایی می کرد و زیر آن هنوز تکلیف های جلسه قبل نوشته شده بود که با اشاره چوبدستی پیوز پاک شد !
باز هم یک ، بعد از ظهر سه شنبه آفتابی بود و آفتاب به طور مایل از پنجره های کلاس به داخل می تابید. پیوز نگاهی به دانش آموزان کرد و گفت : « سلام !»
عده زیادی از دانش آموزان سلام کردند. پیوز سعی کرد بحث را جذاب شروع کند : « تغییر شکل ابتدایی ، نزدیک ترین مرز دنیای جادوگری و ماگلی ! »
این جمله توجه خیلی از دانش آموزان که حواسشان پرت بود را جلب کرد. پیوز ادامه داد : « این تغییر شکل اولین بار به وسیله ماگل ها ابداع شد ، در واقع جزء تنها مواردی بود که ماگل ها قبل از جادوگران به اون رسیدند ، اما یک فرق هست و اون اینکه ماگل ها هنوز از این شیوه استفاده می کنند اما جادوگران حتی بهش فکر هم نمی کنن ! »
هیاهوی خشکی بین دانش اموزان در گرفت. پیوز سعی نکرد آنها را آرام کند ، ایستاد و منتظر ماند تا هر کس اظهار نظری بکند ، آلبوس دامبلدور پرسید : « استاد ، اگر تغییر شکل کار راحتیه پس چرا همه ازش استفاده نمیکنن؟به نظر من خیلی ها نمیتونن از این استفاده کنن و تغییر شکل یه چیز ذاتیه تقریبا! »
پیوز گفت : « آلبوس جان ، من یادم نمیاد در این جلسه یا جلسه قبل گفته باشم تغییر شکل کار ساده ایه ! من گفتم به تخصص بالایی نیاز داره ! همه حرفه ها در دنیای جادویی باید ذاتی باشه ، معجون سازی ، تغییر شکل ، پیشگویی و غیره ! اما همه باید تغییر شکل رو برای موارد مورد نیاز بلد باشند و در حد پیشرفته همه می تونن یاد بگیرن ! اما یک سری مسائل فوق پیشرفته هست که باید در خون جادویی ما باشه ! بهتره بریم سر بحث خودمون ! »
سپس مکثی کرد و گفت : « بله ، این تغییر شکل اولین بار به وسیله ماگل ها ابداع شد ، انسان های اولیه برای مخفی ماندن از چشم حیوانات وحشی و قبیله های دشمن خود را با برگ و خاک می پوشاندند که این نوعی استتار و در واقع تغییر شکل بود. بعد ها آنها یاد گرفتند که چهره خود را تغییر دهند ، سرخ پوست ها برای ترساندن حریف صورت خود را با الهام گرفتن از اتود صورت حیوانات رنگ می کردند. برای اطلاعات بیشتر در این مورد می تونید به پروفسور بارتی کراوچ استاد درس ماگل شناسی مراجعه کنید ! »
دانش آموزان مجذوب درس شده بودند ، تصور قبایل وحشی سرخ پوست و ماگل های اولیه برای آنها بسیار جذاب بود ، اما پیوز فرصتی نداد تا انها ذهنشان را با ماگل ها مشغول کنند و فورا مبحث اصلی ، یعنی تغییر شکل را به میان کشید : « اما این تغییر شکل چطور در میان جادوگران نفوذ کرد. همونطور که می دونید ماگل ها امروزه با روش های خاص و با کمک پزشکانی که اونها رو جراح پلاستیک خطاب می کنند می تونن تغییر شکل بدن. این پزشک ها در واقع تغییر شکل نمیدن ، بلکه تحریف شکل می کنند. مثلا وقتی می خوان یک بینی رو عمل کنند با وسایلی مثل چکش استخوان اون رو تغییر میدن ! »
دست یکی از دانش آموزان بالا رفت : « بله اقای پاتر ! »
جیمز سیریوس پاتر گفت : « ببخشید استاد ، می خواستم بدونم جادوگران چطور این روش رو به کار می بردن ؟ »
پیوز گفت : « ممنون ! یه ذره صبر می کردی خودم توضیح می دادم ! »
سپس لبخندی به جیمز و بقیه دانش آموزان زد و گفت : « جادوگران اولیه چیزی به اسم تغییر شکل نداشتن ، این مربوط به زمانیه که جادوگران فقط دو هنر دوئل و معجون سازی رو بلد بودن ، در واقع جادوگران بدوی !
اونها کم کم به این روش ماگل ها علاقه مند شدند و اون رو با ورد هایی که بلد بودند تطابق دادند ! آقای پاتر ، تشریف بیارید ! »
همچنان که جیمز نزدیک می شد پیوز ادامه داد : « اونهامی تونستند با ورد های کاهش ، افزایش ، پیوند و شکستن و غیره شکل رو تغییر بدن ! »
جیمز جلو پیوز ایستاد. پیوز سه ورد را پشت سر هم خواند. « سیلاویس » ، « ایوانسکو » ، « اینفینیت »
سپس سر جیمز را به سمت کلاس برگرداند ! هیاهو بالاگرفت. پیوز با یک ورد تخریب ، یک ورد ناپدید کردن و یک ورد سوزاندن لبان جیمز را به طور کلی تغییر داده بود !
پیوز چوبدستی اش را تکان داد و لباس جیمز به حالت اول بازگشت ، سپس گفت : « همونطور که دیدین من با استفاده از ورد های ساده و بدون به کار بردن حتی یک ورد تغییر شکل لبان جیمز رو تغییر دادم ! این روش تغییر شکل ابتدایی نام داره ! »
پیوز پوزخندی به دانش اموزان تعجب زده زد و گفت : « این روش ماگلی خیلی زود جای خودش رو به روش های بهتر داد. معجون ساز ها تصمیم به ساخت معجون های تغییر شکل گرفتن ! طلسم شناس ها شروع به ساختن ورد های تغییر شکل کردند و جادوگران حرفه ای و مسلط به رد و انرژی جادو شروع به تقسیم انرژی های تغییر شکل کردند ! و کم کم تغییر شکل به صورت امروزی تغییر پیدا کرد. »
باب آگدن دستش را بلند کرد :
- «بله آقای آگدن ! »
- « استاد میتونید یک تعریف کلی از تغییر شکل ابتدایی ارائه کنید ؟ »
پیوز کمی فکر کرد و گفت : « تغییر شکل ابتدایی نزدیک ترین مرز دنیای جادوگری و ماگلیه که بدون استفاده از روش های تغییر شکل و با کمک ورد های ابتدایی انجام میشه ! این روش رو گاها تحریف شکل میگن ! » و چشمکی به باب آگدن زد !

پیوز گفت : « خیلی خوب ، چند دقیقه دیگه زنگ می خوره ! من باید برم انجمن ارواح خبیث ، تکلیف شما اینه :

در قالب رول ساخته شدن یک روش تغیر شکل (معجون ، ورد ، انرژی) توسط یکی از جادوگران ابتدایی و با الهام گرفتن از روش های ماگلی را بنویسید ! شخصیت جادوگر ، نوع ورد و روش تغییر شکل از تخیل خودتون ! (28 امتیاز)

یک مثال برای یک تغییر شکل ابتدایی (توسط ماگل ها یا جادوگران فرق نمی کنه ) بزنید.(غیر رول) (2 امتیاز)


خدا نگهدار ! »


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
نکته : من در امتیاز دهی بسیار سخت گیرم ! نیاز نبود این رو جلسه اول بگم ! قصد تقلید از اینیگو رو هم ندارم ! همه دیدن که در جام آتش به بهترین رول نویس های سایت امتیاز کامل ندادم !!!! این سختگیری بیشتر در زمینه دادن امتیاز کامله ! جز یک رول نویس واقعا فوق العاده کسی نمیتونه از من امتیاز کامل بگیره !!!


گریفندور

ویکتور کرام : 19.5
پیتر پتی گرو : 26.5
آلبوس دامبلدور : 29
باب آگدن : 24
هرمیون گرنجر : 26
جیمز سیریوس پاتر : 26.5
چارلی ویزلی : 25.5
تد ریموس لوپین : 29.5
پرسی ویزلی : 28

هافلپاف

آراگوگ : 21
اوتو بگمن : 17
دنیس : 28
پردفوت : 26.5
پومانا اسپروت : 27.5
آنتونین دالاهوف : 27.5

اسلایترین

بارتی کراوچ : 26.5
آمیکوس کرو : 24.5
سلستینا واربک (شناسه بسته شده) : 25

راونکلاو

گابریل دلاکور : 26
آریانا دامبلدور : 26
آلفرد بلک : 26
لیلی پاتر : 26


گریفندور = 234.5 تقسیم بر 9 ، 26.05 رند می شود به 26
هافلپاف = 147.4 تقسیم بر 6 ، 24.58 رند می شود به 25
اسلایترین = 76 تقسیم بر 5 ، 15.2 رند می شود به 15
راونکلاو = 104 تقسیم بر 5 ، 20.8 رند می شود به 21



*** امتیازات به تفکیک و نقد (برای نمرات 22 و پائین تر) تا پایان هفته در همین تاپیک قرار میگیره !
**** برای دوستان کمهوش بگم که اون 22 بالا منظور نمره روله نه نمره کل !


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۱:۴۷:۱۱
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۱:۵۲:۱۵
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۱:۵۴:۲۸
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۱:۵۶:۴۳
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۱:۵۸:۴۶
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۲:۰۱:۲۸
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۲:۳۵:۳۵

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
دقت کنید شما باید شاهد تغییر شکل باشید ، خودتون تغییر شکل ندین !


پروفسور مک گونگال در زمینه سوال پرسی ویزلی در مورد نحوه تغییر شکل نمیتونه پاسخ مناسبی ارائه کنه ، پس پرسی رو به سمت دفتر مدیریت هاگوارتز روانه میکنه .

تق تق !

دقایق به سرعت سپری میشن و پرسی که اصلا حوصله صبر کردن نداره وارد اتاقی میشه که به نظر میرسه جنبنده زنده ای توش حضور نداره و تنها چیزی که توجهش رو جلب میکنه ، قدح سنگی دامبلدور هست که به عنوان قدح اندیشه ازش یاد میکنه و خاطراتش رو در اون نگهداری میکنه . تا اونجایی که به یاد داشت ، دامبلدور اون رو دور از دسترس قرار میداد و فقط زمانی که نیاز بود خاطراتش رو توش نگهداری میکرد ! ولی حالا که اثری ازش نبود .

پرسی : ول کن بابا ! بعدا میام میپرسم ازش سوالمو ! اصلا حوصله دردسر ندارم .

وجدان پرسی : خاک تو سره ابلهه نا کنجکاوت کنن بوقی ! منه خرو باش که اومدم وجدانه توی ارزشی شدم ! کاری نداری ؟ بابای !

پرسی : وایسا بینم بابا بوقیده ! الان میرم میبینم خوب خبره مرگت

به آرامی نزدیک قدح میشه ، تمام سعیش رو میکنه که اهمیتی نده ، ولی خوب کنجکاویش از طرفی و وجدانش هم از طرف دیگه اجازه نمیده ، نزدیک تر میره و خم میشه . به نظر میرسه که جنگل تاریکی هست که پنج شش نفر توش حضور دارند . چرخش محتویات قدح اجازه نمیده که تمرکز روی دیدش داشته باشه ، کمی سرش رو پایین تر میبره و خدای من !
مقادیری پسر توی قدح میبینه ! بیخیال وجدان و کنجکاویش میشه و با صورت شیرجه میزنه توی قدح !

به آرامی روی زمین سرد جنگل فرود میاد و به اطراف نگاه میکنه ، آلبوس دامبلدور رو میبینه که با چند پسر دور و بره خودش وسط جنگل نشسته و با حرارت داره مسئله ای رو توضیح میده . چهرش نشون میده که مدت زمان زیادی از اتفاق افتادن این خاطره نمیگذره . به سمت جلو قدم بر میداره که نور خیره کننده ای چشمش رو میزنه و در پی اون یکی از پسر های سیاه پوست کمی خم میشه و به نظر میرسه که حالت تهوع داره .

دامبلدور و پسر ها کمی عقب تر میرن و چهره پسر بیشتر نمایان میشه ، موهای سیاه و در عین حال کوتاه پسر پسر که در واقع توهینی به پشم گوسفند به شمار میره بلند و بلند تر میشه و به رنگ طلایی در میاد .

پوست صورت پسر کشیده تر میشه و اثر کک مک های زشتی که صورتش رو احاطه کرده کمرنگ و کمرنگ تر میشه تا جایی که کاملا محو میشه و الان پوست کاملا سفید رنگ جایگزینش شده که واقعا قند رو تو دل آدم آب میکنه .

پرسی خودش رو از بین شاخ و برگ ها بیرون میکشه که حرکات عجیب پسر ریز نقشی توجهش رو جلب میکنه و مجددا مکث میکنه . پسرک ریز اندام هست و خیلی هیکل استخوانی و کلا زشت و اینا ! معجونی که در دستش هست رو روی زمین می اندازه و پسر ها هم ازش فاصله میگیرند . به نظر میرسه که هم از طول و هم از عرض داره رشد میکنه ، قدش کم کم بلند تر میشه و در پی اون صدای قرچ قرچی که حاکی از پاره شدن رداش هست هم شنیده میشه .

پاهاش بیش از حد بزرگ شدند و احتمالا این دلیل این هست که کفش هاش از طرفین باز شدن . به نظر میرسه که رنگ پوست سیاه پسرک هم در حال تغییره ... گویا پوست سیاه رنگ داره به سمت داخل کشیده میشه و هم زمان پوست سفیدی جاش رو میگیره .

دقایق سپری میشن و حالا دیگه اثری از اون پسرک سیاه و کوچک قامت نیست و الان جاش رو یک پسر سفید پوست با اندامی زیبا و قامتی بلند گرفته که تنها چیزی که زننده به نظر میرسه لباس های نا متناسبش هست.

- دیدید فرزندان من ؟ مک با استفاده از جادو تغییر شکل داد و البته با کمک جادو بیشتر جادوگران یه تغییرات کلی یا جزئی میدن ، مثل همین تغییر رنگ پوست . ولی آدریان به کلی تغییر کرد و اون از معجون استفاده کرده بود . بیشتر در بین جادوگران این تغییر شکل باب هست .

پسر ها :

دامبلدور :

و با هم دیگه به سمت اعماق جنگل حرکت میکنند . پرسی احساس میکنی دستی از بالا با عصبانیت داره اون رو بیرون میکشه از خاطره .

پرسی :

دامبلدور : میدونی چیه پرسی ؟ الان که فکر میکنم میبینم تو دوباره منو یاده اون اتفاقات انداختی ، منم بدم نمیاد ! حالا هم مجبوری بیای با من !

و بی توجه به فریاد های پرسی اون رو به سمت انتهای دفترش میکشه و پشت دیواری از نظر ها پنهان میشن !


عموما چه کسانی در زندگی روزانه خود از تغییر شکل استفاده می کنند ؟

عموما چند دسته از افراد در زندگی خودش از تغییر شکل استفاده میکنند.

1- آرور های وزارت سحر و جادو که برای دستگیری جادوگران خلاف کار اقدام به تغییر شکل میکنند تا شناسایی نشن که البته این بصورت های مختلفی هست ، مثلا یکی با استفاده از جادو و معجون و کسی مثل تانکس میتونه به صورت خدادادی این کار رو انجام بده .

2- توسط جادوگران تبهکار که برای انجام امور خلاف و کارهای تحریم شده مجبورند به تغییر شکل دست بزنند تا شناسایی نشن ، که البته در این مورد بیشتر از تغییر شکل به وسیله معجون استفاده میشه چون میتونن به شکل شخص دیگه ای در بیان و این بهتر هست .

3- عده ای که ماموریتی دارند و نقش محافظتی برای شخص خاصی رو بازی میکنند ، هنگام ماموریتشون عموما از این تغییر شکل بهره میگیرند تا شناسایی نشن .

4- افراد مهم هم ، برای جا به جایی از مکانی به مکان دیگر با کمک تغییر شکل و بالاخص معجون چند نفر رو مثل خودشون شبیه سازی میکنند تا فرد اصلی کمتر احتمال داشته باشه که مورد هجوم قرار بگیره .

5- افرادی که میخوان خودشون رو به جای شخص دیگه ای جا بزنند و حالا منظور خوب یا بد از این کار دارند با استفاده از تغییر شکل میتونن این کار رو انجام بدن .


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۰:۱۸:۵۹

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۰:۱۰ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
رولی بنویسید که شما در آن شاهد تغییر شکل یک نفر (به یکی از صورت های ذکر شده) و استفاده اون فرد از تغییر شکل هستید.

چشمانش را از هم گشود و سرش را از روی سینه بلند کرد و به اتاق نیمه تاریک و نموری که در آن قرار داشت، چشم دوخت. درد طاقت فرسایی در تمام نواحی بدن حس می کرد و می دانست در حال حاضر از آن گریزی نیست، شاید تنها این درد با مرگ او پایان می یافت، مرگی که قریب الوقوع می نمود. در اتاق باز شد و شخصی که نقاب بر چهره داشت، وارد شد و با قدمهایی شمرده به سوی او حرکت کرد. درست مقابل اسیر در بند خود که با زنجیرهایی کلفت به صندلی بسته شده بود، ایستاد و دستش را دراز کرد. تار مویی از روی شانه اش برداشت و به آن نگاه کرد. خنده ای سرد در فضای خالی اتاق پیچید؛ تار مو در هوا به پرواز در آمده بود... برق دشنه را لحظه ای دید که روی گونه اش فرود آمد... صورت مجروح و کبودش به شدت میسوخت.... نقابدار شیشه ای را زیر محل خراش گرفت...چند قطره خون به درون آن فرو ریخت. پشتش را به او کرد و نقاب را بر زمین انداخت. اندامش کمی لرزید، سپس از قدش کاسته شد و فاصله ی شانه هایش از هم کمتر گردید و بعد چرخید. همچون کسی که از دیدن انعکاس خود در آینه احساس انزجار کند، پلکهایش را بر هم نهاد. این بار صدای «پاق» ناشی از آپارات سکوت اتاق را در هم شکست.


وزارت سحر و جادو – دفتر وزیر

آلبوس سوروس نگران و آشفته پیش میز نشسته بود. بیست و چهار ساعتی میشد که از تد خبر نداشت. همه ی جغد ها و سپرهای مدافع، بدون جواب مانده بودند. هیچ تردیدی نداشت که اتفاق شومی برای او افتاده است. باید گروهی را برای جستجوی او بسیج می کرد. چوبدستی اش را در آورد تا اعضای محفل را خبر کند که متوجه شد کسی در می زند.

- بفرمایید داخل!

در باز شد و تد که کاملا" سلامت بود در آستانه ی در ظاهر گردید.

- هیچ معلومه کجایی؟!

و پیش از آنکه به او اجازه ی جواب دادن دهد، از شوق اینکه زنده و سالم است، او را در آغوش کشید. تد که انتظار این عکس العمل را نداشت، آرام بر شانه ی آلبوس می زد، سپس در حالی که او را از خود جدا می کرد، گفت:

- مسئله ی مهمی پیش اومده! باید همراه من بیای.
- چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ از دیروز کجا غیبت زد؟
- همه چیز رو توی راه برات توضیح می دم، زیاد وقت نداریم.
- نمیخوای بگی کجا قراره بریم؟ کسی رو نباید خبر کنیم؟ باید بدونم چی لازم دارم!

تد که انگار از این سوالات کاسه ی صبرش لبریز شده بود، اندکی این پا و آن پا کرد و بعد گفت:

- فقط ما دو تا، هیچ کس نباید خبردار بشه...هیچ چیزی هم لازم نیست با خودت بیاری...

سپس چوبدستیش را از ردایش خارج کرد و ادامه داد:

- ...ببین منم فقط همینو با خودم میارم.

آلبوس با تعجب به او و به چوبدستی اش خیره شد. قلبش به شدت می زد ولی مطمئن نبود چیزی که می دید درست باشد. در حالیکه سعی می کرد لرزش صدایش را مخفی کند، گفت:

- پس منم فقط چوبدستیم رو میارم.

پشتش را به تد کرد و چوبدستیش را برداشت. چوبدستی تد را به خوبی می شناخت، خودش را هم به خوبی می شناخت، هیچ وقت برای موضوع مهم حاضر نبود جان افراد خانواده را به خطر بیندازد، بخصوص از وقتی وزیر شده بود همیشه حمایت بیشتری را از جانب او حس کرده بود و حالا این رفتارش طبیعی نبود. به سرعت به سمت او برگشت و فریاد زد:

- آکسیو وند!

در مقابل نگاه شگفتزده ی تد، چوبدستی از دستانش خارج شد و لحظه ای بعد آل با دو چوبدستی مقابل او قرار داشت.

- متاسفم تد، یک سوال می پرسم و باید با دقت بهش جواب بدی!
- من نمی فهمم! به تو میگم وقتمون کمه، باید زودتر بریم و بعد تو این بچه بازیا رو در میاری؟!
- به این سوال من جواب میدی و بعد من هرجا که بگی باهات میام. وقتی فارغ التحصیل شدی، به جیمز یک قولی داده بودی، اون قول چی بود؟

تد مکثی کرد و بعد با لبخندی موذیانه گفت:

- اون قول هر چی بود بین من و جیمز بود. انتظار نداری که به خاطر تردید بی دلیلت، بهت بگم چی بوده که؟!
- نه انتظار ندارم، اما ظاهرا" فرق بین قول و راز رو نمیدونی. اونم قولی که جلوی همه ی خونواده به جیمز دادی! اینکارسروس!

تد، بدون دفاع در حالی که دست و پایش را طنابهایی ضخیم بسته بودند، روی زمین افتاده بود و با نگرانی به ال نگاه می کرد که جیب های ردای او را جستجو می کرد. در نهایت شیشه ی کوچک را یافت که هنوز مقداری از مایع فیروزه ای رنگ در آن مانده بود. با انزجار به برادر قلابی اش نگاه کرد.

- وای به روزگارت اگه بلایی سر تد اومده باشه.

سپس کاغذی را از کشوی میز در آورد و به سرعت روی آن نوشت: "نیاز فوری به معجون راستی"

یک ساعت بعد

مرگخوار که اکنون به شکل واقعی خود یعنی دالاهوف در آمده بود، با خوردن معجون، همه چیز را گفته بود؛ از نقشه ی شوم مرگخواران برای نابود کردن وزیر، از دستگیری تد هنگامی که در راه منزل بوده است و از محل اختفای بقیه ی مرگخواران که تد نیز همانجا بود. ارتش وزارت آماده ی حمله بود و آل امیدوار بود هنوز برای نجات برادرش دیر نشده باشد.



عموما چه کسانی در زندگی روزانه خود از تغییر شکل استفاده می کنند ؟

افرادی که از تغییر شکل استفاده می کنند قابل تقسیم به سه دسته ی کلی هستند:

- جادوگران سفید: این افراد برای انجام برخی ماموریت های سری خود نمی توانند به شکل اصلی در اجتماع های مختلف ظاهر شوند. هم چنین گاهی برای حفاظت از جان افراد مختلف به آنها در عمل تغییر شکل کمک می کنند.

- جادوگران سیاه: این دسته از افراد برای رسیدن به مقاصد شوم خود و انجام اعمالی نظیر اغفال دیگران،
جاسوسی و خرابکاری معمولا" به خوبی به علم تغییر شکل آگاه هستند. بخصوص به عنوان انیماگوس های ثبت نشده اکثرا" دارای فعالیت های زیر زمینی می باشند.

- دزدان و غارتگران: با تغییر شکل به صورت حیوانات مختلف می توانند وارد محل های مسکونی یا گاهی اداری شوند و اموال آنها را سرقت کنند. بخصوص ماگل ها اغلب اوقات بدون آنکه بدانند، هدف این دسته از افراد قرار می گیرند.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۸:۵۷ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
رولی بنویسید که شما در آن شاهد تغییر شکل یک نفر و استفاده اون فرد از تغییر شکل هستید
دفتر دامبلدور
چارلی ویزلی برای گرفتن مدال کاپیتانی کوییدیچش به دفتر پروفسور دامبلدور آمده بود اما هیچ کس را در دفتر ندید.به اتاق مدیر مدرسه نگاه کرد.وسایل جالب روی میز مدام می چرخیدند و بالا و پایین می رفتند.کلاه گروهبندی همانند اولین باری که چارلی آن را دیده بود،کهنه و پوسیده بالای کمد بلندی قرار داشت و خرپف می کرد.در آن کمد باز بود و از آن نوری به بیرون می تابید.چارلی به اطرافش نگاهی انداخت.کسی را ندید،پس به آن کاسه! ای که نور از آن جا می آمد خیره شد.دو پسر مو حنایی در کنار دختری با موهای قهوه ای که جثه ی کوچک تری داشت ایستاده بودند.چارلی چند ثانیه صبر کرد.آن کاسه یه قدح اندیشه بود!پس او با کله خود را در آن انداخت!
- مینروا گوش کن!ما سریع تو رو به شکل اولت در میاریم.فقط اجازه بده تو برای یک روز آلبوس دامبلدور باشی!تازه دلتم بخواد!
مینروا،موهای قهوه ای اش را سفت تر پشت سرش جمع کرد و گفت:آلبوس ، هوریس!من فقط به یک شرط این کارو می کنم،اونم اینه که اولا درد نداشته باشه،دوما این که اون عروسک جادویی توی ی هاگزمید رو برام بگیرین!همونی که بهش غذا میدیم،دستشویی می کنه!(نخستین نسخه بی بی بورن در دنیای جادوگری!)
هوریس آهی کشید و گفت:اما اون خیلی گرونه!با این حال،قبول.پس تو هم یادت نره میری و امتحان تغییرشکل آلبوس رو می دی!سعی می کنی خوب هم جواب بدی!
مینروا:باشه!
آلبوس تار مویش را کند وبه هوریس داد.اما او قبول نکرد و گفت:مینروا نمی خواد درد بکشه.باید با چوبدستی تغییر شکلش بدیم!
بعد از ضربه های متعدد به صورت و بدن دختر سال چارمی، او به آلبوس دامبلدور تبدیل شد!
مینروا در حالی که خود ر در آینه بازرسی می کرد گفت:عجب دماغ بی ریختی!اه!شکمم چه قدر مو داره!اِ!این چیه...؟!
آلبوس پشت دست مینروا زد و با خشانت گفت:بسه دیگه!امیدوارم جزوه هایی که دیشب بهت دادم رو خوب خونده باشی!فعلا!
امتحان تغییر شکل
مینروا در حالی که ته قلم پرش را می جوید! با خود فکر کرد:امتحانه این سال شیشمی ها عجب چیزه خوفیه!چرا من هیچی از جزوه های دیشب یادم نمی آد؟!خوبه شکل آلبوسم وگرنه حسابی با نمره این امتحان آبروم می رفت!
سفری به آینده در یک نگاه!
این گونه بود که آلبوس دامبلدور در درس تغییر شکل نمره صفر آورد واین به نام او ثبت شد!
پایان سفر در یک نگاه!
آلبوس و هوریس کنار هم ایستاده بودند و صحبت می کردند.مینروا هنوز از جلسه امتحان بیرون نیامده بود.آلبوس در یک حرکت ناگهانی دستش را به پیشانی اش کوبید و فریاد زد:هوریس!امروز خانم باتیلدا میاد دنبال من که با هم بریم پیش گلر...پیش یکی از دوست های خوبش!
هوریس برای چند ثانیه به آلبوس خیره شد سپس دوان دوان به سمت سالن امتحانات حرکت کرد و با داد گفت:نمی شد زودتر یادت می افتاد؟!
در همین لحظه آلبوس دامبلدور(مینروا مک گوناگال!)دست در دست باتیلدا باگشات از در پشتی سالن امتحانات بیرون رفت.
در راه خانه ی باتیلدا(دره گودریک)
باتیلدا و آلبوس خود را غیب کرده و در جاده ای که به خانه ی کوچکی می رسید ظاهر شدند.
خانم باتیلدا با دستش به پشت آلبوس ( مینروا)زد و گفت:گلرت دلش خیلی برات تنگ شده!دیشب داشت می گفت این آزمایش های جادویی من بدون آلبوس به نتیجه نمی رسه!حالا برو تو خونه!من می خوام گل های حیاطم رو آّب بدم!
مینروا با خود فکر کرد:بابامن عروسک نخواستم!عجب غلطی کردما!گلرت دیگه کیه که من برم پیشش؟!
او آرامم در خانه را باز کرد و داخل شد.پسری جوان و نسبتا خوش قیلفه به پیشوازش آمد و با لبخند تهوع آوری گفت:آلبی جونم!چه قدر دلم برات تنگ شده بود!
پسر بعد از گفتن این جمله دوان دوان به سوی آلبوس ( مینروا) آمد!
مینروا:
پس از چند دقیقه چارلی سرش را از قدح بیرون آورد . پرفسور دامبلدور را در مقابل خود دید که لبخند زنان به او نگاه میکند!
- پروفسور من...
دامبلدور چارلی را به سمت خود کشید و گفت:چه پسر سیفیدی!آقای ویزلی!نرو بیرون کارت دارم!
- پروفسور!من فقط اومده بودم مدالم رو بگیرم!
- می دونم عزیزم!درکت می کنم عمو جان!حالا این جا بمون تا من برگردم!
چارلی:

عموما چه کسانی در زندگی روزانه خود از تغییر شکل استفاده می کنند ؟

1- کاراگاهان برای انجام ماموریت های مختلف
2- دوستان آلبوس دامبلدور!
3- برادران ویزلی برای فرار از دست پرسی ویزلی!
4- آقای ویزلی(آرتور) برای فرار از دست پرسی ویزلی!
5 – محفلی ها و مرگخواران برای انجام ماموریت های مختلف
6- دانش آموزان یاغی در هاگوارتز


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۳:۴۴ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
رولی بنویسید که شما در آن شاهد تغییر شکل یک نفر و استفاده اون فرد از تغییر شکل هستید.

- ما باید یه جوری کمکش کنیم ...
- چه جوری ؟ اون یه پیر خرفته !
- جیمز ، ... اون پیرمرد دوست داشتنیه ...
- باوشه... فقط یه بار !
لبخندی بر لبان تدی نقش بست و برای تشکر دست جیمز را فشرد .
جیمز :
تدی :
تدی از جایش برخاست ، دستشویی میرتل گریان جد اندرجد برای ساخت معجون مرکب های خانوادگی آنها مورد استفاده قرار گرفته و در آن لحظه هم نوبت به آن دو رسیده بود .

تدی درحالیکه معجون بدرنگی را از لبه ی دستشویی بر میداشت ، بطری کوچکی را از جیب ردایش بیرون آورده و در مقابل جیمز تکان داد :

- آبرفورث تنها تار مویی که از اون مونده رو بهم داد .... البته در مقابل یه گله بز مفتکی ! کلی ضرر زد بهم !

جیمز چیزی نگفت ، هنوز در عجب بود که یک گرگینه چطور می تواند چوپان باشد؟؟ در هر حال ، چوپانی تنها راه تامین مخارج تدی بود . پس چیزی نگفت به فقط به تدی نگاه کرد .
تدی تار موی طلایی رنگ را به معجون اضافه کرد و معجون لجنی ، در عرض یک ثانیه به رنگ ارغوانی خوشرنگی تغییر کرد .

چند ساعت بعد _ در مقابل دفتر آلبوس دامبلدور :

- مطمئنی کار درستیه تدی !؟این دامبله ارزششو نداره ها !
- شک نکن ! تو شنل نامرئیت رو بنداز و دنبالم بیا . کاریت نباشه .

جیمز سیریوس شنل مچاله شده ای از جیب ردایش بیرون آورده و آن را بر روی خودش انداخت .
آب دهانش را قورت داد و به تدی که حالا موهای طلایی و بلندی داشت چشم دوخت .
تدی جلو رفت ، با صدایی نگران رو به اژدر زمزمه کرد : " لرد کچله ! بوقه ! به من نمی رسه ! " .
اژدر لبخند شیطنت آمیزی زد و در را باز کرد .
تدی به سرعت خود را به داخل انداخت و روی اولین پله ایستاد . جیمز نیز وارد شد و هنگامیکه در مقابل در جنس چوب بلوط دفتر دامبل ایستادند ، برای آخرین بار نیم نگاهی به آریانا دامبلدور که در کنارش ایستاده بود انداخت .
آریانا ( تد ) در زد و بلافاصله وارد شد . جیمز نیز خود را به داخل انداخت .
با صدای باز شدن در ، جیغ بنفش رنگی در دفتر دامبل پیچید .
- جیــــــــــغ ! شما کی هستی؟ کجا اومدی خواهر من !؟ برو عقب دختر جان ! شعون آسلامی رو رعایت کن خواهرم...خواهر... خواهرم؟؟؟ اوه ! اوه .. مرلینا ! خواهرم ! آریانا ! آبجی ! منو ببخش ... !

و اینگونه بود ، که تدی و جیمز ، برای یکبار در عمرشان ! کار نیکی کرده و پرمردی شونصد و یک ساله را از عذاب وجدان نجات دادند !

عموما چه کسانی در زندگی روزانه خود از تغییر شکل استفاده می کنند ؟

1. لرد ولدمورت !!
برای خود دماغ گذاشته و تبدیل به براد پیت میشود !!
2 . لرد ولدمورت !!
مو کاشته و در کسری از ثانیه رونالدینیو ( راجر بازیکنه کوییدیچه به مرلین ! ) میشود !!
3. بلیز زابینی !!
مدام خود را به شکل وزیر درآورده و با کارش حال هم می کند !








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.