هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 106
آفلاین
خطرناک - مرگخوار - دوئل - چوب دستی - ورد - کمک - خسته - فرار - غرور - سیاه

چند مرگخوار با رداهای سیاه رنگ در حالی که چوبدستیشان در دستشان بود،آماده دوئل بودند.
هری فکری به ذهنش نمی رسید.نمی دانست چه طور می تواند از دست آن مرگخواران خطرناک فرار کند.خستگی تمام وجودش را فراگرفته بود.هیچ کس در آن اطراف نبود تا کمکش کند.


ّّFor What I've Done
I Start Again
And Whatever Pain May Come
Today This Ends
I'm Forgiving What I've Done



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۷

hanieh


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۲۴ جمعه ۱ آذر ۱۳۸۷
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
(مرگخوار )(خطرناک )به سمت او امد.او (خسته )بود اما( دویل) کرد(.غرور )او اجازه نمیداد تسلیم شود او با ردای (سیاه )دور او چرخید و( ورد )میخواند اما( چوبدستی )او شکست میخواست (فرار) کند (کمک) میخواست اما با نفرین مرگخوار کشته شد.

---------------
پستت نا مفهوم بود.تایید نشد.
در ضمن نیاز نیست هزار بار یه پست رو بفرستی.من هشت تا پست ازت پاک کردم.یه بار دگمه ارسال رو بزنی پست فرستاده میشه.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۲۳:۲۶:۱۱



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
نوری در دلش روشن بود نوری که مانند سایه ای سیاه سرگردان بود.بار ها احساس کرد که به کمک احتیاج دارد اما غرورش اجازه این کار را به او نمی داد. خسته از تمام رویداد ها بر روی تخت دراز کشیده بود.غرق در افکارش به سقف چشم دوخته بود در حالی که اصلا ان را نمی دید ... مرگ خواران نابود شده بودند.دویل های خطرناک پایان یافته بود.حال خسته اما اسوده بود. چوبدستی خود را تکان داد و وردی بر زبان راند همه جا تاریک شد واو خوابید. اسوده تر از همیشه...

تایید شد.


ویرایش شده توسط فرشته تاریکی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۷ ۱۷:۱۱:۱۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۷ ۱۸:۰۱:۲۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۷ ۱۸:۰۵:۳۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۷

امـــــِر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۰۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
خطرناک - مرگخوار - دوئل - چوب دستی - ورد - کمک - خسته - فرار - غرور - سیاه

درست دو روز بعد از فرار هری از دست لرد سیاه بود که دابی برای کمک هری که خسته از دوئل بود ، رسید!
هری با چوب دستی خود،ورد همیشگی را بر زبان آورد و همه جا روشن شد در حالی که مرگ خوار تشنه خونی به دنبال او بود!

جمله هات پراکنده بود با این حال تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۶ ۲۳:۳۶:۵۷

زنده باد هری پاتر


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۸۷

امـــــِر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۰۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
پست من چرا پاک شده؟
من شونصد خط نوشته بودم و همه کلمات توش بود!
اه!

باید کلماتی که استفاده میکنی رو به صورتی جدا از متنت بکنی و گرنه پستت پاک میشه.موفق باشی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۵ ۲۳:۳۳:۵۲

زنده باد هری پاتر


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۴۳ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
خطرناک - مرگخوار - دوئل - چوب دستی - ورد - کمک - خسته - فرار - غرور - سیاه

دوئل خطرناکی بود ! درست مثل خودکشی ، اما تنها راه چاره ! نمیدانستم باید منتظر کمک بمانم یا مبارزه کنم ؟! سینه سرشار از غرور مرگخوار مقابلم در شنل سیاه و نفرت انگیزش تکان می خورد و نفس نفس میزد ! ساعت ها فرار و تعقیب و گریز هردو مارا خسته کرده بود ! دستانم عرق کرده بود. بدنم می لرزید و لرزش زانو هایم مرا از پا انداخته بود ! باید تمامش می کردم ، چوبدستی ام را در دستان عرق کرده ام بالا گرفتم و اولین وردی را که به ذهنم رسید خواندم : ایمپدیمنتا !

<><><><><><><><><><><><><><><>
نمیدونم چرا اینجا پستیدم ... اگر بده ناظر پاکش کنه ! اگر هم مورد تاییده میتونه الگویی باشه برای تازه وارد ها !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

آیدن لینچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۱ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۵
از من به تو نصیحت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
خطرناک - مرگخوار - دوئل - چوب دستی - ورد - کمک - خسته - فرار - غرور - سیاه


مرگخوار به سمتش آمد. مرد خسته و گیج بود اما غرورش به او اجازه‌ی فرار نمی‌داد. خاطره‌ی مرگ خانواده‌اش به دست لرد سیاه برایش زنده میشد. اصراری برای دوئل نداشت. میخواست زودتر به خانواده اش بپیوندد.مرگخوار چوبدستی‌اش را در آورد و وردی خواند. نوری سبز و باز تابی از خانواده اش آخرین چیزی بود که او دید.

تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۲ ۲۱:۱۷:۵۰

من شهادت میدهم که با هر گونه انجمن، گروه و کلا انسانی که حاضر به پذیرش ضریب هوشی زیر پنجاه باشد همکاری کامل داشته باشم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

وندلین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۶ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۸:۳۸ پنجشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۰
از همین دور و ورا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
خطرناك- مرگخوار- دوئل- چوب دستي- ورد- كمك- خسته- فرار- غرور- سياه

مرگخوار آرام آرام پیش می آمد. نزدیک تر نزدیک تر ولی هری هنوز خود را پشت مجسمه سنگی بزرگ مخفی کرده بود. خسته بود خیلی خسته بود نمی دانست که چه کار باید بکند ذهنش بسته بود فکرش هیچ کمکی نمی توانست به او بکند به فکر فرار افتاد اما حالا فرار تقریبا غیر ممکن می نمود مرگخوار تقریبا چند قدمی مجسمه ایستاده بود و فریاد میکشید: کجایی پسر بیا از غرور نداشته ات دفاع کن ناگهان هری تصمیم خود را گرفت و از پشت مجسمه بیرون آمد و به صورت مرگخوار نگاه کرد ولی صورت او پشت نقاب سیاهی پنهان شده بود . شاید دوئلی پیش بیاید ولی نه بی مقدمه مرگخوار چوب دستی اش را به سمت هری گرفت و وردی خواند و هری بیهوش بر زمین افتاد مرگخوار از ته دل خندید و گفت حتما ارباب خوشحال میشود.

تایید شد.


ویرایش شده توسط Severus.o.0.o.Snape در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۱ ۱۳:۳۱:۱۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۲ ۲۱:۱۷:۴۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۳۵ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
خطرناک - مرگخوار - دوئل - چوب دستی - ورد - کمک - خسته - فرار - غرور - سیاه


بدن خسته و بی جانش بار دیگر درمیان گرمای سوزان افتاب رها شده بود.احساس می کرد که به پایان رسیده است به نقطه ی نیستی .

خاطرات مبهمی در مقابل چشمانش جان می گرفتند خاطراتی مملوء از رویا های شیرین و سپس رنگ های درهم قهوه ای زرد،ابی و صورتی بدون هیچ دلیلی در ذهنش هویدا شده بود.

لایه ای از اشک چشمان بی جانش را پوشاند .غرورش شکسته بود ..غروری که سالیان سال برای نگه داشتنش هرکاری کرده بود.اما حالا در ان دوئـل وحشتناک شکست خورده بود ..

خسته از زندگی که در مقابل چشمانش قرار داشت و با ترس از اینده ی مبهمی که لرد سیاه برایش رقم زده بود از جا بلند شد .
بعد از تلاش های بسیار توانست روی پاهایش بایستد سپس در امتداد جاده ی نیستی و تاریکی پای به فراری ابدی نهاد.

با خود این چنین گفت :چه کسی فکرش را می کرد که من وفادار ترین مرگخوار لرد اکنون در جستجوی کمکی باشم تا از میان سرنوشت سیاهی که در ان دوئل مشخص کرد بگریزد .چوب دستی اش را بالا اورد و زمزمه کرد ..این ورد گویی انرژی تازه ای را در وجودش زنده می ساخت

آری بلاتریکس لسترنج در ان دوئل شکست خورده بود و لرد سیاه قسم خورده بود که نابودش می کنـد شاید غیب شدن در ان لحظه تنها کاری بود که از دستش بر می امد

تایید شد.


ویرایش شده توسط لیسا تورپلین در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۱ ۹:۰۳:۵۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۲ ۲۱:۱۶:۰۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۰۷ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷

پروفسور وريديان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۹ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۳۱ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
از دره ی جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
مرگخواری سیاه و خطرناک...در حومه شهر برک سیتی پرسه زنان به این ور و آن ور میرفت و به هر جاوگری که می رسید ,اندکی از وجود او را می بلعید.جادوگری خسته را دید که او هم در حال پرسه زدن در خیابان های هومه شهر بود.مرگخوار به او نزدیک شد و تا خواست اندکی از وجود او بنوشد جادوگر چوب دستی اش را بالا آورد و از یک ورد کمک گرفت,گفت:اکسپکتو پاترنیوم...
مرگ خوار انچنان از این ورد ترسید که هنوز گفتن جادوگر تمام نشده بود با حداکثر قدرت پا به فرار گذاشت و غرور مخصوص مرگ خواری اش را زیر پا له و لورده کرد.شاید این یک دوئل نبود اما ارزش چیزی از آن کمتر هم نبود.

تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۲ ۲۱:۱۴:۰۱

بر سنگ مزارم بنويسيد:
در زندگي بارها بالهايم را گشودم تا همچون پرنده اي







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.