- شعار بدید !
- روح ِ مزاحم میره ، بادراد ِ ریشو میاد ! روح ِ مزاحم میره ، بادراد ِ ریشو میاد !
- ایول ایول ! این ریشو رو ایول !
- ما میگیم حزب نمیخوایم ، زرت و زرت مدیرش عوض میشه !
- ما میگیم تسترال نمیخوایم ، پالون ِ تسترال عوض میشه !
- فقط حزب وجود داره و کسانی که از عضویت توش عاجزند !
- فحش
- فحش
و همچنان فحش
به محض ِ وارد شدن ِ بادراد به پشت ِ صحنه ی تریبون آزاد ، جیمز با عصبانیت یویوش رو به سمتش پرتاب میکنه و جیغ جیغ کنان میگه : بوقی این چه کاری بود ؟! این چه حرفایی بود آخه ؟! ببین ملت چه شعارایی دارن میدن ! عهه ! اگه به کوییرل نگفتم !
بادراد لبخند شیطانی ای زد و گفت : موهاهاها ! باید سیاست داشته باشی جیمز عزیز ! باید بذاریم ملت تا میتونن شعاره مخالف بدن و خودمون هم باید اعلام کنیم که حزب خیلی ضعیف پیش رفته و هر چی شعاره مخالف بدن حقشه !
جیمز با سردرگمی پرسید : شما میخوای حزب رو بالا تر بکشی یا سقوط آزاد براش در نظر گرفتی ؟!
بادراد در حالی که ریش هایش را دور انگشت شستش تاب میداد و به اطراف نگاه میکرد جواب داد : ما باید بیشتر به مردم جو بدیم و اشتباهاتمون رو قبول کنیم و حتی سنگین ترش کنیم ، تا ملت خالی بشن کامل و نارضایتی ای دیگه تو دلشون نمونه ! اون وقت میبینی که همین مردمی که دارن فحش میدن به ما چطور به خدمت ِ حزب در میان و فعالیت میکنن !
جیمز :
پرسی که به شدت مشغول رسیدگی به امور بخش های مختلف بود ، بدون اینکه سرش را از روی کاغذ های پوستی ِ بی شماری که مقابلش پخش و پلا شده بود بردارد گفت : فقط لازمه یه نکته ای رو گوشزد کنم بهت بادراد ! از این به بعد هیچ جلسه ی خصوصی و عمومی ای رو حق نداری برگزار کنی توی حزب ! چون ممکنه موارده مغایر با قوانین توشون وجود داشته باشه ، و این دستوره کوییرل هست !
بادراد با تعجب سوال کرد : هووم ؟! تو ... یعنی تو که پرسی ویزلی هستی الان داری با کوییرل سره این مسئله ای که این همه براش زحمت کشیدی همکاری میکنی ؟! نه !
- بله ! قانون قانونه و برای همه یکسانه ! منم مجری قانون هستم و باید الگو باشم برای سایرین ! نه مشکل ساز و خاطی !
جیمز که از این تغییراتی که در پرسی به وجود آمده بود ، به شدت احساس ِ رضایت میکرد ، برای گزارش دادن این مسئله به کوییرل ، به سمت ِ خوابگاه ِ مدیران حرکت کرد و پرسی و بادراد را تنها گذاشت .
بادراد : ولی اگر جلسه ای وجود نداشته باشه ، من چطور میتونیم برای حزب بورگینیسم طرفدار جمع کنم ؟! [ حتی توی معبد آمون هم برای جمع کردن طرفدار ، ملت رو برای صرف غذا دعوت میکردن ! ]
پرسی عینکش را صاف کرد و به بادراد نگاه کرد و گفت : ای احمق ! من داشتم اون حرفا رو جلوی جیمز میزدم بوقی ! اصن من خودم قبلا فکره این جلسات رو کردم ! یه اتاق ِ مخفی انتهای هاگزمید درست کردم که هر وقت خواستی میتونی از اونجا استفاده کنی ! بچه شدیا !
بادراد : میدونستم !