هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۸

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
به دنبال عدم حضور لرد سیاه در مجامع عمومی طی چند روز اخیر شایعات زیادی در جامعه جادوگری ورد زبان ها شده است. بهمین دلیل بر آن شدیم گزارشی از این قضیه تهیه کنیم که در ادامه آن را از نظر خواهید گذراند.

در اولین قدم به عمارت اربابی مالفوی یا در واقع مرکز فرماندهی مرگخواران رفتیم تا سر و گوشی آب بدهیم. پس از عبور از هفت خان رستم و ایست های بازرسی متعدد توانستیم داخل عمارت شویم.

بزنیم به تخته عجب جاییست! دنج، با صفا، حال میدهد یک قلیان بزنیم تو رگ ... اهم اهم ...بله داشتم میگفتم که داخل عمارت و سپس وارد اندرونی شدیم.

عجب جو سنگینی حکمفرماست اینجا! همه جا سیاه پوش، همه جا غمزده!

در اولین نگاه مورفین گانت را میبینیم که سر در جبین کرده و احتمالا مشغول استشمام چیزیست!

به پیش او میرویم: _جناب مورفین در مورد غیبت لرد سیاه مطلبی برای گفتن دارید؟

مورفین: دشت رو دلم نژار که خونه! ولی حالا که از شدا و شیما اومدید فیلم میگیرید بهمین مناشبت فی البداهه یه شعر برای لرد شرودم که میخونم:

اربابی دارم خوشگله فرار کرده ز دشتم ... کاشکی اونو میبشتم!
ای خدا شیکار کنم، اربابو پیدا کنم؟ ... آی شه کنم وای شه کنم ؟ چطور اونو پیدا کنم؟

بله بله. پس از مورفین گانت ناخودآگاه مونتگومری که بیلش همواره بر دوشش است توجهمان را جلب میکند ...

_ آقای مونتگومری اربابتان کجاست؟

مونتگومری بعد از اینکه بیلش را دو سه دوری همانند نانچیکو تاب میدهد، زیر آواز میزند:

ای پادشه خوباااااان ... داد از غم تنهائی
دل بی تو به جان آمد... وقت است که باز آئیییییییییی

عجب بساطی داریم! انگار به محفل مشاعره آمده ایم نه مخفیگاه مرگخواران. غیبت ارباب تاثیر خود را گذاشته است.

اما در این میان مرگخوارانی مانند بلاتریکس لسترنج و آمیکوس کرو مصمم هستند که ارباب بر میگردد و چشم دشمن هم کور!

-------------

از جو سنگین و غمزده محفل مرگخواران که خارج شدیم حالا به سراغ محفل ققنوس میرویم که دقیقا جو بر عکسی دارد! همه جا هلهله و شادی و پایکوبی برقرار است و بعضا پارتی هم گذاشته اند. در این میان دامبلدور دیده میشود که در حال تکنو زدن است و البته ریشهایش را هم دل پیروئی زده است.

با تمام تلاشی که کردیم موفق به مصاحبه با دامبل نشدیم. یک منبع موثق در این زمینه به ما گفت ایشون اِکس ترکانده اند و حال مساعدی ندارند. بگذریم ...

هر چند نتوانستیم با دامبل مصاحبه کنیم ولی یکی از اعضای محفل ققنوس به نام سارا اوانز بال بال میزد که با ما مصاحبه کند. ایشون میکروفون را از دست بنده قاپیدند و گفتند:

_ هر چند از خدام بود لرد مرده باشه ولی بعید میدونم! لا مصب مثل گربه میمونه، هفت تا جون یعنی هفت تا هورکراکس داره! بنظر من رفته مو بکاره!

------------

همانطور که ملاحظه کردید اخبار و شایعات ضد و نقیضی در این باره پخش شده است. باید منتظر بمانیم و ببینیم آیا لرد خودخواسته در انظار عمومی مشاهده نمیشود یا زبان جمیعمان لال به جوار سالازار کبیر شتافته است.



Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 993
آفلاین
تجارب ارباب لرد ولدمورت کبیر

_ سلام می کنم به شما بینندگان برنامه " سیاهی تا ابد ". امروز در حضور قوی ترین ، ترسناکترین و پر رمز و راز ترین جادوگران هستیم. کسی که اسمش دلهای شما رو به لرزه در میاره ، حضورش خانه های شما رو ویران می کنه و نگاهش قلب هاتونو از کار میندازه.
بعله می خوام اسمشو بگم. زیر میزهاتون قایم بشید ، پشت صندلی هاتون پنهان بشید و شما کوچولوهای نق نقو در ورای پدر مادراتون سنگر بگیرید چراکه تا چند لحظه دیگه سایه ی سیاهی و بدبختی همتونو فرا میگیره!
این شما و این ارباب لرد ولدمورت کبیر!

چراغا توی استدیو خاموش روشن می شه.

ولدی : :bat:

چند لحظه بعد

_ تو چرا از من نمی ترسی؟
_ خب من انقدر دیگه با شما مصاحبه تلوزیونی داشتم که ترسم ریخته. تازه من به شدت به شخصیت شما علاقمند شدم. شما یک انسان با روح لطیف ، یک مرد با قلبی پر ز غم و یک پدر دلسوز و با شکوه هستید.
_ بله؟ پدر؟

بارتی از زیر میز سرشو بیرون آورد و در حالی که ردای ولدی رو می فشرد گفت :
_ بابایی!!

ولدی در حالی که از عصبانیت سرخ شده بود با یک حرکت بارتی رو غیب کرد و با خشم مجری رو برانداز کرد.

مجری :

_ خب بپرس! زود باش کار دارم.
_ بـ بـ بـ ـــ لـ ه! داشتم عرض می کردم. خب ولدمورت کبیر ما شما رو اینجا دعوت کردیم تا شما از تجربه هاتون برامون بگید.

لحن و قیافه عصبانی ولدی ناگهان تغییر کرد و گفت :
_ بله! من خوشحالم از اینکه بالاخره جامعه جادوگری فهمید که باید از تجارب من در جهت بهبود این وضعیت اسفناک که البته خود من عاملش هستم بهره مند بشه.

بزارید از خیلی وقت پیش بگم. از اون موقعی که مادر اون پاتر احمق رو کشتم! بله اون شب خیلی تاریک بود و من حسابی در قدرتم غرق شدم. ولی خب زیادی تاریک بود و من یه چاله ای جلوی پامو ندیدم و با کله کچلم روی زمین ولو شدم! خب این یک تجربه بود و این تجربه ثابت کرد که نباید به راه های ساخت دست مشنگ ها اعتماد کرد.

اون ماجرا گذشت... بعد مربط به زمانی می شه که من در وزارت خونه با اون پیر خرفت دامبلدور روبه رو شدم! بله اون وقت هم من احساس کردم که قوی ترین جادوگر هستم... داشتم با غرور حرف می زدم و خودستایی می کردم و همین طور عقب عقب می اومدم که ناگهان پام گیر کرد به ردایی که تازه بلا برام دوخته بود وشپلق شدم! ولی خب خوشبختانه پشت مجسمه قرار گرفتمو و البته همزمان هم شد با پرتاب طلسم دامبلدور و کسی متوجه این قضیه نشد.

خب این هم تجربه ی دیگر بود و این تجربه ثابت کرد که هیچ وقت نباید به اون مرگ خوارای بی دست و پا و بی عرضه اعتماد کنم.
البته هنگام بازگشت از وزارت خونه هم زمانی که آپارات کردم سر از یک آمفی تئاتر مشنگی درآوردم و مردم هم با مشاهده من همه چی از جمله تخم مرغ و گوجه و پوست موز و اینا به سمتم پرت کردند. این تجربه بعدی بود و این تجربه ثابت کرد که هیچ وقت نباید به آموزه هایم از هاگوارتز تکیه کنم !

و اما تجربه بعدی من... بله درست یادمه! اون موقعی بود که شنیده بودم عضوی به نام سارا اوانز وارد محفل شده... بله... من اوانز رو توی جنگی که چند وقت بعد توی دژ به راه افتاد دیدم. باور نکردنی بود. اون در عرض سیم ثانیه سیاه ها رو می شست می زاشت رو بند تا خشک بشن!

اما تجربه بعد من زمانی رخ داد که اون به تنهایی وارد خانه ریدل شد. اون خرابکاری ها ، سوتی دادن ها و شوت بازی مرگ خوارام رو یکی یکی یاد آور شد. همه رو گفت. ولی وقتی 45 دقیقه گذشت دیدم ناگهان ساکت شد و سپس در عرض چند هزارم ثانیه منفجر شد! من خوشحال شده بودم ولی وقتی چشم باز کردم دیدم اوانز صحیح و سالم جلوی منه و در عوض این خانه ریدله که داره فرو میریزه!

بله... تجربه ثابت کرده که بعد از 45 دقیقه اوانز خود به خود منفجر می شه ولی نابودی و خسارتش برای چیزهاییه که دوروبرش وجود دارن...البته ما شکر مرلین دوباره خانه ریدل رو ساختیم.
به همین سبب من تصمیم گرفتم که دیگه بیشتر از سی ثانیه با اون کل کل نکنم! اینو به همه مرگ خوارام هم توصیه میکنم.

مجری :
_ خب ارباب ولدمورت از تجاربی که برامون بازگو کردید بسیار متشکریم. وقت برنامه رو به پایانه. پس از شما ببیندگان عزیز خداحافظی می کنم. به امید دیدار



Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
مـاگـل
پیام: 689
آفلاین
طرفداران دامبلدور به خيابان ها ريختند!!!

به گزارش خبرگذاري سياه (VDNS) جمعي از طرفداران آلبوس دامبلدور ، يكي از كانديدهاي وزارتخانه ي سحر و جادو كه در انتخابات از رقيب خود يعني لرد ولدمورت شكست خورده بود ، صبح امروز با تجمع در مقابل در وزارتخانه ي سحر و جادو خواستار ابطال انتخابات شدند .
همچنين عده اي از اين افراد با شكستن شيشه هاي خانه ها و مغازه ها شيوه اي جديد از نارضايتي خود در انتخابات اعلام كردند . لازم به ذكر است كه كينگزلي شكلبوت وزير سحر و جادو كه آخرين روزهاي خودرا در وزارتخانه سپري ميكند ، گفت : ما به شدت با اغتشاشگران برخورد ميكنيم .
ما هم از طريق خبرگذاري سياه (VDNS) مردم را به آرامش دعوت ميكنيم و همه ي ما آگاه هستيم كه لرد بزرگ ، لردولدمورت پيروز قطعي اين انتخابات هست .
يادآوري ميكنم كه خبر پيروزي لرد تاريكي در انتخابات را طي يك گزارش در روز هاي قبل توسط آنتونين دالاهوف ، به سمع شما عزيزان رسيد .

[spoiler]اين پست اشاره به هيچ فردي يا حزبي نداشت .[/spoiler]


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
اندرخم شخصیت مرگ خواران!

طی چند روز اخیر حواشی به دور مرگ خواران به شدت زیاد شده است به طوریکه متاسفانه به دلیل نبود امکانات ارتباطی مناسب عکس های نامربوطی از مرگ خواران محترم در زیر پوستر های "تحت تعقیب" قرار گرفته که چهره نا خوشایندی از مرگ خواران به جای می گذارد از این رو بنا شد تا بنده به عنوان مرگ خواری مطلع عکس های درست و حقیقی بعضی از مرگ خواران در دسترس را در اختیار شما قرار دهم باشد تا رستگار شوید!

عکس شماره 1 :

تصویر کوچک شده


در این عکس شما سه بانوی مرگ خوار رو مشاهده می کنید. سمت چپ بانو گابریل دلاکور ، وسط دوشیزه بلاتریکس لسترنج و سمت راست مرگ خوار فقید ، ملکه مورگانا لی فای!


عکس شماره 2 :

تصویر کوچک شده


مرگ خوار محترم جناب آقای بارتی کراوچ فرزند ارباب لرد ولدمورت!


عکس شماره 3 :

تصویر کوچک شده


مرگ خوار محترم آقای رودولف لسترنج!


عکس شماره 4 :

تصویر کوچک شده


بنده هستم ، بادراد ریشو!


متاسفانه سایر مرگ خواران حاضر به گرفتن عکس نشدند!


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۸

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد ولدمورت: مال بد بیخ ریش صاحبش!

خبرنگار: بینندگان عزیز همانطور که مستحضرید طی آخرین جنگ صلیبی بین مرگخواران و محفلیان، ریموس لوپین از اعضای ارشد محفل به اسارت مرگخواران درآمده است، بهمین مناسبت به عمارت اربابی مالفوی میرویم و ضمن دستبوسی و احیانا روبوسی با لرد ولدمورت با اسیر ایشان و احیانا خودشان و سایر مرگخواران مصاحبه انجام میدهیم.

پاق!

خب الان در قصر مالفوی ظاهر شدیم و همانطور که بصورت زنده مشاهده میکنید داریم بطرف در قصر میرویم تا دق الباب کنیم...

تق تق تق

_کیه کیه در میزنه؟
_ماییم، ماییم! از خبرگذاری سیاهیم!

2 دقیقه بعد

بله ما از در قصر داخل شدیم و همانطور که میبینید درست روبروی لرد ولدمورت هستیم. البته شایان ذکر است نه ما و نه شما جز نور چیزی از ایشان نمیبینیم، همکاران اشاره میکنند منبع نور سر مبارک لرد است.

خبرنگار 90 درجه خم میشود و میگوید:ای جااااااااااااااانم...لرد عزیز اجازه بدید دستتونو ببوسم
_خب بیا ببوس!
_ارباب این فروتنیتون منو کشته

خبرنگار میره جلو و دست لرد ولدمورتو میبوسه و بقصد روبوسی هم اقدام میکنه که بعد از کروشیوی شدن اعضا و جوارح فوقانی و احیانا تحتانی از این امر پشیمان میشه و بعقب برمیگرده و میگه:
_ارباب همانطور که میدونید ما برای مصاحبه پیرامون این اسیر جدیدتون اومدیم...

لرد ولدمورت توی حرف خبرنگار میپره: اوه اوه...دست رو دلم نذار که خونه! ملت من علنا اعلام میکنم خودم کردم که لعنت بر خودم باد! مال بد بیخ ریش دراز خود دامبل!

خبرنگار:ارباب چرا از این اسیرگیری پشیمون شدید؟

لرد:خودت برو ببین و قضاوت کن

اتاق تسترالها

بله بینندگان عزیز ما الان داخل اتاق یا بعبارتی اصطبل تسترالها هستیم یعنی جائی که ریموس لوپین در اسارت بسر میبرد...اوه اوه چه صدای ضجه و داد و فغانی میاد حتما دارن شکنجه ش میکنن...بریم ببینیم چه خبره...

...عجب! اینا که مورگان و ایوان و دالاهوفن که دارن ضجه میزنن، یه گرگ هم داره دنبالشون میکنه!

5 دقیقه بعد(بعد از اینکه آبا از آسیاب افتاد)

خبرنگار: مورگان عزیز مگه ریموس اسیر شما نیست؟پس چرا اوضاع برعکسه؟

مورگان: اولا ما توافق کردیم با محفلیا که طبق قوانین صلیب سرخ با اسیر جنگی رفتار کنیم و خیلی نمیتونیم اذیتش کنیم ثانیا از شانس بد ما امشب ماه کامله و اینم مدام گرگ میشه، دوباره آدم میشه و وقتی هم که اون روی گرگش بالا میاد میندازه دنباله ما و کلی گاز گازمون میکنه و هیچکسم زورش به این نره غول نمیرسه!

خبرنگار: خب چرا سفت نمیبندینش که تکون نتونه بخوره؟

مورگان:ما که هیچی لردم افسون بدن بند رو روش اجرا کرد جواب نداد! وقتی گرگ میشه دیگه هیچی نمیتونه جلوشو بگیره!

خبرنگار: خب ولش کنید بره

مورگان: ما که از خدامونه اما خودش میگه تا یه هفته کامل نشه من نمیرم! باید طبق توافقنامه بین مرگخوارا و محفلیا عمل شه که گفته شده اسیر باید یه هفته کامل تو اسارت باشه! انگار خیلی بش خوش گذشته!!

خبرنگار: حالا چرا آوردیدش تو اصطبل تسترال ها؟

مورگان:گفتیم بیاریمش اینجا که وقتی گرگ میشه با این تسترالها باشه که سرش گرم باشه به ما گیر نده گاز گازمون بکنه! بالاخره حیوونا زبون همو بهتر میفهمن

خبرنگار: بالاخره که چی؟میخواین چیکار کنید؟

مورگان:مجبوریم یه هفته صبر کنیم ولی لرد ولدمورت که دیگه از دستش عاصی شده و تهدید کرده از قصر مالفوی بره، گفته اینجا یا جای منه یا جای این!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۰ ۲۰:۲۴:۴۰


Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۷

نيمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
پیش درامد 1: این خبرگزاری رو برای فیلم خودم انتخاب کردم چون:

1- توی این سینما فیلما یا باید چاپلوسی یه نفر خاص رو بکنن یا سانسور میشن و یا به ناحق پاک میشن. دلشون می خواد! به کسی چه مربوط؟

2- اینجا و اینجا روزنامه اند و جای فیلم نگاه کردن نیستند!

3- اینجا اگه بذارم، آدمی که از تهمت زدن به دیگران خجالت نمی کشه، تهمت می زنه دستم با ناظرای اونجا توی یه کاسه است!!!

================

پیش درامد 2: کسی که پست من رو قبلا ویرایش و قسمت های مهمی از اون رو حذف و به اینوسیله به من توهین کرده بود، افاضات فرموده بود که:

در پست خودم از پیغام شخصی استفاده کرده بودم. پرفسور کوییرل هم فرمودند اجازه ندارم چه به شوخی و چه به جدی از حرف های مسنجر و پیغام شخصی توی پست هام استفاده کنم و آنیتا دامبلدور هم قسمت هایی که مربوط به پیغام شخصی بود رو برام مشخص کرده بودند. می خوام بگم:

1- زمانی می تونید بگید که من از پیغام شخصی استفاده کردم، که اونا رو نقل قول کرده باشم و عین عبارات رو آورده باشم و گفته باشم که مثلا (آسپ) همچین حرفی رو زده درحالیکه من هرچی نوشته بودم توی متن و درهم آمیخته با داستان بود و جدا از فیلم نبود!

2- سرتاسر قوانین انجمن های سایت و قوانین ایفای نقش رو زیر و رو کردم و ندیدم نوشته باشه که از پیغام شخصی ها نمی تونیم توی پست هامون استفاده کنیم. پس این فرمایشات چیزی جز یکطرفه نگری و (احیانا) پارتی بازی، به سود یه نفر خاص، چیز دیگه ای نیست!!!

پیش درامد 3: به من گفتن بچه های هافلپاف اعتراض کردن که پستم توهین به اونا بوده. من میگم پست من توهین به اونا نبوده بلکه یه افشاگری برای اونا بوده که بدونن کسی که از سابقه ی خودش سواستفاده می کنه و اونا رو که از حقایق اطلاعی ندارن به کارهای مطابق با میل خودش می کشونه، ارزشی برای اونا و شخصیت واقعیشون قایل نیست. تنها تا زمانی که حرفشو گوش کنن عزیزن و درغیر اینصورت از همه ی امکانات و نفوذش استفاده می کنه تا خرابشون کنه.

اینم اصل پست. قسمتی رو که فکر کردم ممکنه کمی دوستان هافلی منو برنجونه، کمی تغییر دادم. پیشاپیش از ناظر این انجمن عذر میخوام که اینجا پستم رو زدم. همونطور که قبلا گفتم؛ ناچار شدم بیام اینجا.
===========

دوربین جاده خاکی و پر پیچ و خمی رو نشون میده که یه کامیون از جلوی دوربین رد میشه و یه خروار خاک می پاشه روش. همراه با پایین ریختن خاک ها از روی دوربین، کلماتی شکل می گیرن:

برداشتی آزاد از:

دسته ی خاک پایین ریخته میشه ولی جیپ بعدی مهلت نمیده و دوباره خاک ها رو می پاشه روی دوربین. دوباره کلمات شکل می گیرن:

ضد و نقیض دانی چیست ؟!

بارون می گیره و خاک های روی دوربین به صورت گِل در میان و پایین می ریزن. کامیون بعدی یه گلوله بزرگ گلی رو توی دوربین پرتاب می کنه. کلمات باریکتری شکل می گیرن و همراه گِل پایین می ریزن:

بازیگران:

ایگور کارکاروف..... در نقش مدیر هاگوارتز
زنوفیلیوس لاوگود...... در نقش قلدر محل
آلبوس سوروس پاتر، مورگانا لی فای، مری باود ...... در نقش نخود
هرمیون گرنجر..... در نقش شاکی ردیف اول
آبرفورث دامبلدور..... در نقش جونیور و همزمان شاکی ردیف دوم
پرسی ویزلی....... در نقش هوچی
نیمفادورا تانکس......... در نقش مقتول
پیوز.......... درنقش .... نقشش بعدا معلوم میشه

گِل ها کاملا با بارون شسته میشن. صدای غرشی شبیه به صاعقه میاد و براثر عبود تانکی از دو میلیمتری دوربین، کل صفحه سیاه میشه. قطرات بارون به زور از لابلای گِل های سیاهرنگ راه خودشون رو باز می کنن:

نویسنده و کارگردان:

نیمفادورا تانکس

تصویربردارو فیلمبردار:
کلیه اعضای سایت (اینجا نور فلاش دوربین های دیجیتالی و غیر دیجیتالی بروبکس سایت از لای سوراخ هایی که بارون روی گل ایجاد کرده به چشم می رسه)

نورپرداز:
مدیران سایت (اخیرا متوجه شدم که اینا فقط نورها رو خاموش می کنن!!! )

سکانس اول

آلبوس سوروس روی یه صندلی نشسته و به پرسی اشاره می کنه . پرسی صندلیش رو با صدای وحشتناکی میکشه روی زمین و به او نزدیک میشه.

(نمای بسته از گوش پرسی و دهان آسپ.)

- ببین پرسی جون. من مدارکی دارم که ثابت میکنه وارث زوپس هستم. این مدارک موجوده، هر وقت هر جا لازم شد رو می کنم ولی فعلا باید فضا رو برای احقاق حق پایمال شده ام آماده کنم. همه فراموش کردن که من پسر عله هستم. همه فراموش کردن که در نهایت همه چیز به من میرسه، ازاون محفل ققنوس گرفته تا همین ارتش دامبلدور.حتی مدیریت هاگ و ریاست خونه ی ریدل هم متعلق به منه. هاگزمید یا دیاگون چی فرقی میکنه؟ همه ی املاک تقسیم شده ام به زودی بر میگرده به خودم.

پرسی سرش رو عقب میکشه و به چشمان سبز خیره میشه: - واقعا تنها وارث زوپس تویی؟

- چطور می تونی به حرفای من شک کنی؟ از من راستگو تر کی رو می شناسی؟ کی بیشتر از من اینجا زحمت کشیده؟ نگاه کن! با این سن کمم عین پیرمردا شدم. کمرو شکستن!

- راست میگی حق با توئه. آخی نازی. جیگر تو دائی بخوره! خودم کمرشون رو میشکنم. حالا چیکار کنم؟

- همین دیگه دائی. تو هم کمرشون رو بشکون.

این سکانس تموم میشه. در سکانس بعدی میبینیم که عده ای ممد و غیر ممد توی دفتر مدیر مدرسه جمع شدن و همه دارن با هم حرف میزنن. این همهمه با صدای فریاد ایگور خفه میشه.

- ســــــــــــــــــــاکــــــــــــــــــــت! شما هنوز احترام به مدیر رو یاد نگرفتین. هوی ابرفورث، وقتی توی دفتر منی تا من نگفتم حق نداری بشینی. با این همه گرفتاری دارم به مزخرفات شما گوش میدم. یکی یکی حرف بزنید. شاکی کیه؟

دست هرمیون و ابرفورث همزمان به هوا پرتاب میشه. هرمیون نگاه عاقل اندر سفیهی به ابر میندازه و تند تند شروع میکنه به حرف زدن: شاکی منم. چرا هیچ کس منو برای ریاست هیچ جا نمی خواد؟ چرا هیچکس منو آدم حساب نمیکنه؟ چرا وقتی میخوان رئیس جدید انتخاب کنن با من مشورت نمیکنن؟ مگه نه اینکه از همه بهتر می فهمم؟ مگه نه اینکه من هرمیون گرنجرم؟

- واقعا شما هرمیون گرنجری؟ پس چرا من تا حالا ندیده بودمت؟

- من همه ش یا توی آشپز خونه ی گریمالد بودم یا توی اتاق ضروریات. همش داشتم یخ حوض می شکستم و زحمت می کشیدم. الانم با آسپ جونم توی قزوین زندگی میکنیم. واسه همین منو ندیدی! هیچکس جز آسپ عزیزم قدر منو ندونست. اگه الان محفل و الف دال دست آدمای لایق بودن...

در اینجا بر میگرده و نگاهی امیدوار به در میندازه و ادامه میده: ... واسه شما هم انقدر ناشناخته نبودم، آقای مدیر.

- هان، هوم، عجب! خب ابرفورث تو از چی شکایت داری؟

- جونم واست بگه که من کاری به این گرنجر جونیور ندارم. ولی خب من 125% و نیم با این پلنگه، یوزپلنگه، حالا هر چی هست مشکل دارم! 107 % هم از قیافه ش خوشم نمیاد. کلی درصد هم از اون برادر...

هم زمان با چرخش دوربین، صدای ابر هم محو میشه. پرسی به دیوار تکیه کرده و فقظ شاهد ماجراست وقلم پرش هم یه گوشه ای روی هوا داره تند تند یادداشت بر میداره. بحث هم چنان در جریانه. ایگور و زینوفیلوس با هم دست به یفه شدن، مورگانا و مری باود دارن گیسهای همدیگه رو میکشن، ابر فورث هم انگشت حیرت میگزد.

یک مرتبه صدای قدم های بلندی که به طرف اتاق در حرکتند شنیده میشه، صدایی شبیه به رژه ی شوالیه های توی راهرو! همه ی سرها به طرف در بر میگرده و او آنجاست. با کلاه خودی بر سر و زره ای بر تن و شروع به صحبت میکنه: حقیقت تنها نزد من است و بس! من خوب میدونم چه خبره تو این الف دال بدون عضو و محفلی که اعضاش به خاطر قدرت طلبی سرانش دارن یکی بعد از دیگری به میل و اراده و علاقه ی خودشون و از روزی ناراحتی به خاطر دوری از من و آی لاو یو سو ماچ، اشکال نداره بیاین دوباره با من بیعت کنید! و اینا ....

دوربین روی کاغذ و قلم پر پرسی زوم میکنه که تند تند مشغول نوشتنه:

- آلبوس سوروس پاتر، جوانی خیلی خوش تیپ و برازنده است که لیاقت از سر تا پاش میباره و با ورودش باعث میشه سکوتی دلپذیر بر اتاق حکمفرما بشه. همه مقابلش سر تعظیم فرود آوردند و یکی یکی به دست بوسش می روند...

دوباره صدای آسپ رو می شنویم:

- ...استعفا میدن! تاریخ همه ی سایت و اعضاش و کارایی که کردن زیر دست منه. واسه همه چیز شاهد هم دارم. همه میان پیش من درد دل میکنن. همه از همه ی دروغ ها خسته شدن. بهتون مژده میدم. جلد دوم کتاب ریتا اسکیتر قراره چاپ بشه. اسمش هست دروغ ها و نیرنگ های جیمز سیریوس پاتر. یه مصاحبه ی اختصاصی با منم توشه. میدونین که من خیلی آدم شناسم و اینا! میدونین که من خیر صلاح محفل و الف دال و غیره و ذلک رو همیشه خواستم. میدونین که من هیچوقت دنبال قدرت نبودم ولی خب قدرت رو ازم گرفتن دیگه! هییی روزگار. یادش بخیر یه زمانی همه کاره بودم. ولی کور خوندن! من هنوزم همه کاره ام. هنوز هم قدرت از آن من است. من به جای همه میبینم و میشنوم. وقتی که شما خوابید، عمو آسپتون بیداره! من آخر منطقم. منطق من از عله هم بالاتره...

قلم پر هم چنان مشغول نوشتن است:
- نطق کوبنده ی آل سو حتما به عنوان یکی از به یاد ماندنی ترین سخنرانی ها در تاریخ ثبت خواهد شد. او بدون هیچ ترس و واهمه ای صحبت کرده و دست دشمنان سفیدی را یکی پس از دیگری رو میکند. شجاعت او کم نظیر است. زنده باد، زنده باد. در سخنان او چنان منطق بالایی موج می زند که این قلم پر ناچیز از ثبت آن عاجز است...


آسپ ادامه میده:
- هرکی هافلیه باید بیاد دامبولیسم بشه... هرکی محفلیه باید استعفا بده بیاد دامبولیسم بشه... هرکی نیاد دامبولیستیک بشه باید یا بره به رحمت مرلین یا بی طرف بمونه. اگرم هافلی باشه دیگه حق نداره پاشو بذاره تو هافل وگرنه میرم به دوستام میگم ادبش کنن و از هافل تعلیقش کنن.

یه نفر از اون آخر دستشو بلند می کنه:
- شما تو تاپیکتون بی ناموسی می نویسین! خوشمون نمیاد بی ناموسی بنویسیم خوب!

قلم پر پرسی به سرعت حرکت می کنه و این کلمات نقش می بندن:
- یه مزدور اجنبی که ضد ولایت بی ناموسی نویسیه ابراز وجود می کنه و حقشه که یکی حقشو بکوبه تو دماغش! و اینم کسی نیست جز آسپ بزرگ که آخر منطق و وقاره و حیفه اصن اسمش بیاد تو رول!!!

آسپ لبخند مهربونی می زنه: بچه ها اونجا فقط بی ناموسی نمی نویسن. شاید یه نفر پیش تو از من بد گفته. ما اونجا هدف بزرگی رو دنبال می کنیم و من فکر می کنم که یه نفر پیش تو از من بد گفته. حضور توی اون گروه الزامی نیست و کاملا اختیاریه و حتما یکی از من پیش تو بد گفته!

نیمفادورا ساکت میشه و زیر لب میگه که وقتی هنوز هیچ کسی رو توی سایت نمیشناسه، کی می تونه بیاد و برای اون که فقط یه تازه وارده از آسپ بد بگه؟

سکانس بعدی

صدای شیون و گریه از تالار هافل به گوش می رسه. آسپ زاری می کنه: اوهو... اوهو... اوهو... ببین پیوز! این نیمفادورا خیلی بدجنسه و لوسه و اینا. اومده منو ضایع کرده و اینا! تو ناظر هافلی. برو بزنش

پیوز نگاه عاقلانه ای به آسپ میندازه: نمیشه که همینجوری برم بزنم بچه مردمو ناکارش کنم که. باید برم ببینم حرف حسابش چیه!

آسپ دماغشو بالا می کشه: حرف حسابش کجا بود بابا! رفته محفلی شده!!! برو ببین! اونم حالا که همه ما هافلیا اول رفتیم عضو محفل شدیم و بعد زدیم زیرش! اتحاد هافل رو به *** کشیده. برو بزنش!

پیوز دوباره نگاه عاقلانه ای به آسپ میندازه: بچه بازی که نیست! همه اختیار دارن هرجا می خوان برن باب! نمیشه زورشون کنیم که!
آسپ به پیوز اشاره می کنه: یه دیقه مختو بیار جلو!

پیوز مخشو می بره جلو و کمی بعد، وقتی مخش توسط آسپ سالاد شده و جویده شده و حسابی اعصابش به هم ریخته، از اتاق میره بیرون.

سکانس آخر

دوربین روی صفحه اول پیام امروز زوم می کنه که نوشته:

آسپ قهرمان دیروز و امروز و فردا

یه عکس تمام قد از آسپ زیر همین عنوان هست که داره دست تکون میده و با غرور به ملت لبخند میزنه.

باد می وزه و صفحات پیام امروز ورق می خورن و یه آگهی کوچیک و بی ارزش تو صفحه آخر پیام امروز خودنمایی می کنه:

امروز جسدی ناشناس در یکی از پیچ های مخوف کوچه ناکترن پیدا شده. صورت جسد له شده و هیچ مدرکی که نشان دهنده ی هویت جسد باشد در دست نیست. تنها موهای جسد هرلحظه به رنگ های مختلفی در می آیند.

کاراگاهان وزارت سحر و جادو بر این اعتقادند که احتمالا تغییر رنگ مدام موهای جسد به خاطر قرار گرفتن آن در محله ای است که مرکز جادوی سیاه می باشد. از آنجا که مورگانا لی فای هنوز درحال گیس کشی با مری باود و بلاتریکس لسترنج درحال مشاجره با همسرش رودولف، که اخیرا از مورگانا خواستگاری کرده است می باشند، وقت مقتضی برای بررسی چنین قتل بی اهمیتی را ندارند.

دوربین از پیام امروز دور میشه. همونطور که به تدریج دور میشه، همون جاده گل آلود اول فیلم رو نشون میده و در پایان، یه بچه ماگل با سه چرخه خودش از روی پیام امروز رد میشه و اونو توی یه چاله ی پر از گل پرت می کنه.

پایان



نیمفادورای عزیز

همونطور که خودتونم اشاره کردین جای این پست اینجا نبود و پستتون هیچ ربطی به تاپیک نداشت.زیاد از محتویاتش سر در نیاوردم ولی ظاهرا اینا توضیحاتیه که احساس کردین لازمه داده بشه.قصد داشتم پستتونو به تاپیک دیگه ای منتقل کنم ولی خودتون اشاره کرده بودین که این تاپیک تنها جایی بوده که میتونستین پستتونو بزنین.بنابراین استثنائا این پست اینجا میمونه ولی از بقیه اعضا خواهش میکنم دقت کنن که پستاشون مطابق موضوع و اسم تاپیک باشه.


ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۶ ۱۶:۳۲:۴۷
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۶ ۱۶:۳۶:۵۷
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۸ ۲:۳۹:۳۷

همه چی فدای رفیق!


Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
دینگ دورودونگ...دورونگ دورونگ...(با ریتم خوانده شود!)
صفحه سیاه رنگی دیده شد و بعد "خبر گذاری سیاه" با کلمات سیاه تری بر روی صفحه نوشته شد.بعد از چند ثانیه،کله پرموی کسی بر روی تلویزیون های مردم دیده شد.فرد مو بلند،که لبخندگشادی بر لب داشت،همچون تسترال به دوربین خیره شده بود.در همان حین، صدایی از ناکجاآباد از بلندگوهایی تلویزیون شنیده شد:
مونتی...بیلتو ببر کنار...تو تصویره.
بیل زنگ زده ای از صفحه دوربین خارج شد و سپس مردی که تا چندثانیه پیش همچون حیوان ذکر شده به دوربین خیره شده بود شروع به صحبت کرد:
با سلام به شما بیندگان عزیز.من انتونیون دالاهوف هستم،گوینده امروز برنامه خبری شبکه سیاه.

آنتونی سرفه کوتاهی کرد و دوباره شروع به صحبت نمود:
با خبر های امروز در خدمتون هستیم.به گزارش خودمون،وزیر بزرگوار،هوکی دِ جن ،فردا به مصر سفر میکند.قصد ایشون از سفر کردن به مقصد گفته شده بخاطر امضاء توافق نامه با یوزارسیف حکیم، برای همکاری با وزارت خانه میباشد. ایشون ضمن درج این خبر به خبرنگار ما فرمودند:
"من به عنوان اولین مرگخوار و جنی که به مصر میرود،پرچم لرد سیاه و وزارت را در مصر نصب مینمایم!"

قابل به ذکر است که وزیر در حین گفتن این مطلب،ردای نو خود را،که بالغ بر 500گالیون قیمت داشت را بر تن نموده بود.


- آلبوس ولفریک برایان دامبلدور،رئیس گروه تروریستی محفل ققنوس و یکی از یاران گروه گانگستری الف دال،چندی پیش توسط پلیس اینترپول ماگلی،بجرم ...(سانسور شد)پسران در کشور آلمان، دستگیر شد. به گفته افسر مارشال فرمانده کماندانت کماندو شیخ الاسلام اسپینر،باغ بون ساختمان بقلی انترپول، آلبوس دامبلدور محکوم به سه سال و سه ماه و چند دقیقه زندان شده است.

ناگهان،پای بزرگی در تصویر دیده شد.گلگومات چیزی را به آنتونیون داد و سپس از تصویر خارج شد.
- به خبر تازه بدست رسیده توجه کنید...به گفته احمد خلیل جبار آلبرت،دکون دار اسبق خیابانی که ساختمان اینترپول در آن قرار دارد، آلبوس دامبلدور چندی پیش از زندان اینترپول فرار کرده و به احتمال زیاد به مقر گروه تروریستی خود،محفل ققنوس، خواهد رفت.در صورت دیدن این جانی فراری به شماره 345675تماس حاصل فرمایید.(25 نات/دقیقه).


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۰۸:۰۲ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
مـاگـل
پیام: 807
آفلاین
جشن و پارتی بزرگ سیاهان:

خبر نگار اعزامی ما به قصر خانوادگی مالفوی گذارش میدهد:

امشب قصر مالفوی میزبان مرگخواران و جادوگران اصیل رده بالا و اشراف بود...

به گفته حاظران این گردهمایی به مناسبت بازگشت چندی از مرگخواران و جادوگران اصیل بود... یکی از این جادوگران آقای لوسیوس مالفوی ثروتمندترین جادوگر قرن بود، که میزبان این مهمانی مجلل نیز بود.

ایگورکارکاروف نیز یکی از مهمانان ویژه بود.

از افراد شاخص در این جمع وزیر اصیل زاده جادوگری هوکی بود...

و حالا توجه شما رو به گوشه های از این گردهماهی بزرگ جمع میکنم:

لوسیوس مالفوی در حالی که دستش دور کمر نارسیسا بود و یک نوشابه سیاه دستش بود.
لوسیوس: ضمن خیر مقدم به تمام شما نجیب زادگان و جادوگران اصیل و برتر میخوام از تمام شما تشکر کنم که به مناسبت بازگشت ما اینجا جمع شدید...
از جناب وزیر اعظم جادوگری بسیار سپاس گذاریم با اینکه بسیار مشغله کاری داشتند تشریف آوردند.

گروه موسیقی معروف DarkRock بلافصه شروع کردن به نواختن آهنگ ای جادوگران ای ای سرزمین اصیل زادگان کرد..
نارسیسا مالفوی جام نوشابه خود را بالا گرفت و گفت: لوسیوس!

شرکت کنندگان نیز جام ها خود را بالا گرفتند : لوسیوس! و رفتن بالا :pint:

چند دقیقه بعد تمام اشراف و جادوگران اصیل در گروه های چند نفره شروع به بحث و گفتگو بودند عده ای هم در حال رقص بودند...

این شب به یاد ماندنی تا نمیه شب ادامه داشت.... در زیر تنها عکسی که عکاس ما موفق به گرفتن آن شد را میتوانید ببینید...

بقیه عکس ها توسط محافظان جشن از ما گرفته شد به علت اقدامات قضایی و امنیتی.
تصویر کوچک شده


جادوگران


Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۰:۴۵ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
صدای انواع دونگ و بونگ به گوش می رسه و ناگهان صداها قطع می شه و سکوتی مطلق بر همه جا حاکم می شه که ناگهان صدای گوینده ای سکوت رو به سختی در هم میشکنه و می گه : اهم ... اهم ... ببخشید . گویا دقایقی موج هامون افتاده بود روی محفل ققنوس و صدای دعواها و جنگ های داخلی رو می شنیدین . همین الـ ...

ناگهان مکسی کرد و دوباره ادامه داد : شنوندگان یا بینندگان عزیز ببخشید . طی خبری که همین الان به دستم رسیده ، تعرفه ی ایرانسل در سر تا سر کشور یکسانه ... این چیه بوقی ؟ اون متن اصلیو بده .


و دوباره مکس و سکوت زجر آوری حکم فرما می شه و ناگهان صدای خشن گوینده در فضا طنین انداز میشه ...

- طی خبری که چندین روز پیش به دست ما رسیده ، نماینده ی بوقی لرد ولدمورتِ فقید به شخصه از صندوق های رأی بیرون آمده و وزیر شده . اما طی خبر دیگری که لحظه به لحظه به دست ما می رسه ، هنوز که هنوزه درهای وزارت را به روی ایشان باز نکرده اند و ایشان در پی این اقدامات نامردانه که گویا زیر سر جمع کثیری از بانوان و ساحرانِ این مرز بوم بوده دست به تنبیه خویش زده و خود را در زیر زمینی نمور زندانی کرده و به واقع دست به اعتراض و اعتصاب زده است . امید است که درهای وزارت زودتر رو به ایشان باز گردند و ایشان را بر روی تخت وزارت ببینیم ....



Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 588
آفلاین
خبرگذاری سیاه.

پخخخخ.....پخخخخخ...پیییخخ

بوم!
- احمق!صد بار گفتم پایه این صندلی رو درست کن!شانس آوردی صفحه دوربین هنوز سیاهه و ملت ندیدن من افتادم!اگر اینو میدیدن فکر میکردن من خدایی نکرده زیادی چاقم که تا نشستم صندلی شکست!
- قربان روی ایر هستیم.
لرد ولدمورت سریع از روی زمین بلند شد و به دوربین نگاه کرد:
ملت عزیز...امروز روز بسیار بزرگی برای ما،سیاهی و شما میباشد.امروز روزیست که دیوار سخت و سنگی دنیای ما جادوگران، و آرزوهای ما شکسته میشود.امروز روز بزرگ و سیاهیست که جادوگران،به معنای واقعی بر روی صندلی لیاقت میشینن.امروز،روز وزارت وزیر منتخب سیاهان،هوکی میباشه.

از کنار صفحه،صداهای مشکوکی شنیده شد.صدای بلیز از پشت دوربین فریاد کشون گفت:
لرد نیست.مثل اینکه نیومد.
صورت لرداز روی عصبانیت قرمز شد.لرد با دستاش به پایین اشاره کرد و بعد دوربین بصورت ژانگولرانه دومتر پایین تر رو نشون داد.درست کنار لرد، جسمی با ردای بزرگ و کلاهی که برا جسم خیلی بزرگ بود ایستاده بود.جسم که بنظر یک جن میومد کلاه رو کمی بالاتر برد و به لرد که دوبرابر خود بود زل زد:
یا لرد خیلی ممنون که منو دعوت کردین.من به همه ملت قول میدم که جادوگران چیزی رو بگیرن که لیاقتشونو دارن.
صدای دست زدن و فریاد کشیدن از پشت دوربین شنیده شد.یهویی،یک گوجه بزرگ و درشت به صورت لرد برخودر کرد.
اووپپس...ببخشید..پاپا شرمنده جوگیر شدم.
لرد لبخند زورکی به دوربین زد و صفحه سیاه شد....


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.