پیش درامد 1: این خبرگزاری رو برای فیلم خودم انتخاب کردم چون:
1- توی
این سینما فیلما یا باید چاپلوسی یه نفر خاص رو بکنن یا سانسور میشن و یا به ناحق پاک میشن. دلشون می خواد! به کسی چه مربوط؟
2-
اینجا و
اینجا روزنامه اند و جای فیلم نگاه کردن نیستند!
3-
اینجا اگه بذارم، آدمی که از تهمت زدن به دیگران خجالت نمی کشه، تهمت می زنه دستم با ناظرای اونجا توی یه کاسه است!!!
================
پیش درامد 2: کسی که پست من رو قبلا ویرایش و قسمت های مهمی از اون رو حذف و به اینوسیله به من توهین کرده بود، افاضات فرموده بود که:
در پست خودم از پیغام شخصی استفاده کرده بودم. پرفسور کوییرل هم فرمودند اجازه ندارم چه به شوخی و چه به جدی از حرف های مسنجر و پیغام شخصی توی پست هام استفاده کنم و آنیتا دامبلدور هم قسمت هایی که مربوط به پیغام شخصی بود رو برام مشخص کرده بودند. می خوام بگم:
1- زمانی می تونید بگید که من از پیغام شخصی استفاده کردم، که اونا رو نقل قول کرده باشم و عین عبارات رو آورده باشم و گفته باشم که مثلا (آسپ) همچین حرفی رو زده درحالیکه من هرچی نوشته بودم توی متن و درهم آمیخته با داستان بود و جدا از فیلم نبود!
2- سرتاسر
قوانین انجمن های سایت و
قوانین ایفای نقش رو زیر و رو کردم و ندیدم نوشته باشه که از پیغام شخصی ها نمی تونیم توی پست هامون استفاده کنیم. پس این فرمایشات چیزی جز یکطرفه نگری و (احیانا) پارتی بازی، به سود یه نفر خاص، چیز دیگه ای نیست!!!
پیش درامد 3: به من گفتن بچه های هافلپاف اعتراض کردن که پستم توهین به اونا بوده. من میگم پست من توهین به اونا نبوده بلکه یه افشاگری برای اونا بوده که بدونن کسی که از سابقه ی خودش سواستفاده می کنه و اونا رو که از حقایق اطلاعی ندارن به کارهای مطابق با میل خودش می کشونه، ارزشی برای اونا و شخصیت واقعیشون قایل نیست. تنها تا زمانی که حرفشو گوش کنن عزیزن و درغیر اینصورت از همه ی امکانات و نفوذش استفاده می کنه تا خرابشون کنه.
اینم اصل پست. قسمتی رو که فکر کردم
ممکنه کمی دوستان هافلی منو برنجونه،
کمی تغییر دادم.
پیشاپیش از ناظر این انجمن عذر میخوام که اینجا پستم رو زدم. همونطور که قبلا گفتم؛ ناچار شدم بیام اینجا.
===========
دوربین جاده خاکی و پر پیچ و خمی رو نشون میده که یه کامیون از جلوی دوربین رد میشه و یه خروار خاک می پاشه روش. همراه با پایین ریختن خاک ها از روی دوربین، کلماتی شکل می گیرن:
برداشتی آزاد از:دسته ی خاک پایین ریخته میشه ولی جیپ بعدی مهلت نمیده و دوباره خاک ها رو می پاشه روی دوربین. دوباره کلمات شکل می گیرن:
ضد و نقیض دانی چیست ؟!بارون می گیره و خاک های روی دوربین به صورت گِل در میان و پایین می ریزن. کامیون بعدی یه گلوله بزرگ گلی رو توی دوربین پرتاب می کنه. کلمات باریکتری شکل می گیرن و همراه گِل پایین می ریزن:
بازیگران:ایگور کارکاروف..... در نقش مدیر هاگوارتز
زنوفیلیوس لاوگود...... در نقش قلدر محل
آلبوس سوروس پاتر، مورگانا لی فای، مری باود ...... در نقش نخود
هرمیون گرنجر..... در نقش شاکی ردیف اول
آبرفورث دامبلدور..... در نقش جونیور و همزمان شاکی ردیف دوم
پرسی ویزلی....... در نقش هوچی
نیمفادورا تانکس......... در نقش مقتول
پیوز.......... درنقش .... نقشش بعدا معلوم میشه
گِل ها کاملا با بارون شسته میشن. صدای غرشی شبیه به صاعقه میاد و براثر عبود تانکی از دو میلیمتری دوربین، کل صفحه سیاه میشه. قطرات بارون به زور از لابلای گِل های سیاهرنگ راه خودشون رو باز می کنن:
نویسنده و کارگردان:نیمفادورا تانکس
تصویربردارو فیلمبردار:کلیه اعضای سایت (اینجا نور فلاش دوربین های دیجیتالی و غیر دیجیتالی بروبکس سایت از لای سوراخ هایی که بارون روی گل ایجاد کرده به چشم می رسه)
نورپرداز:مدیران سایت (اخیرا متوجه شدم که اینا فقط نورها رو خاموش می کنن!!!
)
سکانس اولآلبوس سوروس روی یه صندلی نشسته و به پرسی اشاره می کنه . پرسی صندلیش رو با صدای وحشتناکی میکشه روی زمین و به او نزدیک میشه.
(نمای بسته از گوش پرسی و دهان آسپ.)
- ببین پرسی جون. من مدارکی دارم که ثابت میکنه وارث زوپس هستم. این مدارک موجوده، هر وقت هر جا لازم شد رو می کنم ولی فعلا باید فضا رو برای احقاق حق پایمال شده ام آماده کنم. همه فراموش کردن که من پسر عله هستم. همه فراموش کردن که در نهایت همه چیز به من میرسه، ازاون محفل ققنوس گرفته تا همین ارتش دامبلدور.حتی مدیریت هاگ و ریاست خونه ی ریدل هم متعلق به منه. هاگزمید یا دیاگون چی فرقی میکنه؟ همه ی املاک تقسیم شده ام به زودی بر میگرده به خودم.
پرسی سرش رو عقب میکشه و به چشمان سبز خیره میشه: - واقعا تنها وارث زوپس تویی؟
- چطور می تونی به حرفای من شک کنی؟ از من راستگو تر کی رو می شناسی؟ کی بیشتر از من اینجا زحمت کشیده؟ نگاه کن! با این سن کمم عین پیرمردا شدم. کمرو شکستن!
- راست میگی حق با توئه. آخی نازی. جیگر تو دائی بخوره! خودم کمرشون رو میشکنم. حالا چیکار کنم؟
- همین دیگه دائی. تو هم کمرشون رو بشکون.
این سکانس تموم میشه. در سکانس بعدی میبینیم که عده ای ممد و غیر ممد توی دفتر مدیر مدرسه جمع شدن و همه دارن با هم حرف میزنن. این همهمه با صدای فریاد ایگور خفه میشه.
- ســــــــــــــــــــاکــــــــــــــــــــت! شما هنوز احترام به مدیر رو یاد نگرفتین. هوی ابرفورث، وقتی توی دفتر منی تا من نگفتم حق نداری بشینی. با این همه گرفتاری دارم به مزخرفات شما گوش میدم. یکی یکی حرف بزنید. شاکی کیه؟
دست هرمیون و ابرفورث همزمان به هوا پرتاب میشه. هرمیون نگاه عاقل اندر سفیهی به ابر میندازه و تند تند شروع میکنه به حرف زدن: شاکی منم. چرا هیچ کس منو برای ریاست هیچ جا نمی خواد؟ چرا هیچکس منو آدم حساب نمیکنه؟ چرا وقتی میخوان رئیس جدید انتخاب کنن با من مشورت نمیکنن؟ مگه نه اینکه از همه بهتر می فهمم؟ مگه نه اینکه من هرمیون گرنجرم؟
- واقعا شما هرمیون گرنجری؟ پس چرا من تا حالا ندیده بودمت؟
- من همه ش یا توی آشپز خونه ی گریمالد بودم یا توی اتاق ضروریات. همش داشتم یخ حوض می شکستم و زحمت می کشیدم. الانم با آسپ جونم توی قزوین زندگی میکنیم. واسه همین منو ندیدی! هیچکس جز آسپ عزیزم قدر منو ندونست. اگه الان محفل و الف دال دست آدمای لایق بودن...
در اینجا بر میگرده و نگاهی امیدوار به در میندازه و ادامه میده: ... واسه شما هم انقدر ناشناخته نبودم، آقای مدیر.
- هان، هوم، عجب! خب ابرفورث تو از چی شکایت داری؟
- جونم واست بگه که من کاری به این گرنجر جونیور ندارم. ولی خب من 125% و نیم با این پلنگه، یوزپلنگه، حالا هر چی هست مشکل دارم! 107 % هم از قیافه ش خوشم نمیاد. کلی درصد هم از اون برادر...
هم زمان با چرخش دوربین، صدای ابر هم محو میشه. پرسی به دیوار تکیه کرده و فقظ شاهد ماجراست وقلم پرش هم یه گوشه ای روی هوا داره تند تند یادداشت بر میداره. بحث هم چنان در جریانه. ایگور و زینوفیلوس با هم دست به یفه شدن، مورگانا و مری باود دارن گیسهای همدیگه رو میکشن، ابر فورث هم انگشت حیرت میگزد.
یک مرتبه صدای قدم های بلندی که به طرف اتاق در حرکتند شنیده میشه، صدایی شبیه به رژه ی شوالیه های توی راهرو! همه ی سرها به طرف در بر میگرده و او آنجاست. با کلاه خودی بر سر و زره ای بر تن و شروع به صحبت میکنه: حقیقت تنها نزد من است و بس! من خوب میدونم چه خبره تو این الف دال بدون عضو و محفلی که اعضاش به خاطر قدرت طلبی سرانش دارن یکی بعد از دیگری به میل و اراده و علاقه ی خودشون و از روزی ناراحتی به خاطر دوری از من و آی لاو یو سو ماچ، اشکال نداره بیاین دوباره با من بیعت کنید! و اینا ....
دوربین روی کاغذ و قلم پر پرسی زوم میکنه که تند تند مشغول نوشتنه:
- آلبوس سوروس پاتر، جوانی خیلی خوش تیپ و برازنده است که لیاقت از سر تا پاش میباره و با ورودش باعث میشه سکوتی دلپذیر بر اتاق حکمفرما بشه. همه مقابلش سر تعظیم فرود آوردند و یکی یکی به دست بوسش می روند...
دوباره صدای آسپ رو می شنویم:
- ...استعفا میدن! تاریخ همه ی سایت و اعضاش و کارایی که کردن زیر دست منه. واسه همه چیز شاهد هم دارم. همه میان پیش من درد دل میکنن. همه از همه ی دروغ ها خسته شدن. بهتون مژده میدم. جلد دوم کتاب ریتا اسکیتر قراره چاپ بشه. اسمش هست دروغ ها و نیرنگ های جیمز سیریوس پاتر. یه مصاحبه ی اختصاصی با منم توشه. میدونین که من خیلی آدم شناسم و اینا! میدونین که من خیر صلاح محفل و الف دال و غیره و ذلک رو همیشه خواستم. میدونین که من هیچوقت دنبال قدرت نبودم ولی خب قدرت رو ازم گرفتن دیگه! هییی روزگار. یادش بخیر یه زمانی همه کاره بودم. ولی کور خوندن! من هنوزم همه کاره ام. هنوز هم قدرت از آن من است. من به جای همه میبینم و میشنوم. وقتی که شما خوابید، عمو آسپتون بیداره! من آخر منطقم. منطق من از عله هم بالاتره...
قلم پر هم چنان مشغول نوشتن است:
- نطق کوبنده ی آل سو حتما به عنوان یکی از به یاد ماندنی ترین سخنرانی ها در تاریخ ثبت خواهد شد. او بدون هیچ ترس و واهمه ای صحبت کرده و دست دشمنان سفیدی را یکی پس از دیگری رو میکند. شجاعت او کم نظیر است. زنده باد، زنده باد. در سخنان او چنان منطق بالایی موج می زند که این قلم پر ناچیز از ثبت آن عاجز است...
آسپ ادامه میده:
- هرکی هافلیه باید بیاد دامبولیسم بشه... هرکی محفلیه باید استعفا بده بیاد دامبولیسم بشه... هرکی نیاد دامبولیستیک بشه باید یا بره به رحمت مرلین یا بی طرف بمونه. اگرم هافلی باشه دیگه حق نداره پاشو بذاره تو هافل وگرنه میرم به دوستام میگم ادبش کنن و از هافل تعلیقش کنن.
یه نفر از اون آخر دستشو بلند می کنه:
- شما تو تاپیکتون بی ناموسی می نویسین! خوشمون نمیاد بی ناموسی بنویسیم خوب!
قلم پر پرسی به سرعت حرکت می کنه و این کلمات نقش می بندن:
- یه مزدور اجنبی که ضد ولایت بی ناموسی نویسیه ابراز وجود می کنه و حقشه که یکی حقشو بکوبه تو دماغش! و اینم کسی نیست جز آسپ بزرگ که آخر منطق و وقاره و حیفه اصن اسمش بیاد تو رول!!!
آسپ لبخند مهربونی می زنه: بچه ها اونجا فقط بی ناموسی نمی نویسن. شاید یه نفر پیش تو از من بد گفته. ما اونجا هدف بزرگی رو دنبال می کنیم و من فکر می کنم که یه نفر پیش تو از من بد گفته. حضور توی اون گروه الزامی نیست و کاملا اختیاریه و حتما یکی از من پیش تو بد گفته!
نیمفادورا ساکت میشه و زیر لب میگه که وقتی هنوز هیچ کسی رو توی سایت نمیشناسه، کی می تونه بیاد و برای اون که فقط یه تازه وارده از آسپ بد بگه؟
سکانس بعدیصدای شیون و گریه از تالار هافل به گوش می رسه. آسپ زاری می کنه: اوهو... اوهو... اوهو... ببین پیوز! این نیمفادورا خیلی بدجنسه و لوسه و اینا. اومده منو ضایع کرده و اینا! تو ناظر هافلی. برو بزنش
پیوز نگاه عاقلانه ای به آسپ میندازه: نمیشه که همینجوری برم بزنم بچه مردمو ناکارش کنم که. باید برم ببینم حرف حسابش چیه!
آسپ دماغشو بالا می کشه: حرف حسابش کجا بود بابا! رفته محفلی شده!!! برو ببین! اونم حالا که همه ما هافلیا اول رفتیم عضو محفل شدیم و بعد زدیم زیرش! اتحاد هافل رو به *** کشیده. برو بزنش!
پیوز دوباره نگاه عاقلانه ای به آسپ میندازه: بچه بازی که نیست! همه اختیار دارن هرجا می خوان برن باب! نمیشه زورشون کنیم که!
آسپ به پیوز اشاره می کنه: یه دیقه مختو بیار جلو!
پیوز مخشو می بره جلو و کمی بعد، وقتی مخش توسط آسپ سالاد شده و جویده شده و حسابی اعصابش به هم ریخته، از اتاق میره بیرون.
سکانس آخردوربین روی صفحه اول پیام امروز زوم می کنه که نوشته:
آسپ قهرمان دیروز و امروز و فردایه عکس تمام قد از آسپ زیر همین عنوان هست که داره دست تکون میده و با غرور به ملت لبخند میزنه.
باد می وزه و صفحات پیام امروز ورق می خورن و یه آگهی کوچیک و بی ارزش تو صفحه آخر پیام امروز خودنمایی می کنه:
امروز جسدی ناشناس در یکی از پیچ های مخوف کوچه ناکترن پیدا شده. صورت جسد له شده و هیچ مدرکی که نشان دهنده ی هویت جسد باشد در دست نیست. تنها موهای جسد هرلحظه به رنگ های مختلفی در می آیند.
کاراگاهان وزارت سحر و جادو بر این اعتقادند که احتمالا تغییر رنگ مدام موهای جسد به خاطر قرار گرفتن آن در محله ای است که مرکز جادوی سیاه می باشد. از آنجا که مورگانا لی فای هنوز درحال گیس کشی با مری باود و بلاتریکس لسترنج درحال مشاجره با همسرش رودولف، که اخیرا از مورگانا خواستگاری کرده است می باشند، وقت مقتضی برای بررسی چنین قتل بی اهمیتی را ندارند.
دوربین از پیام امروز دور میشه. همونطور که به تدریج دور میشه، همون جاده گل آلود اول فیلم رو نشون میده و در پایان، یه بچه ماگل با سه چرخه خودش از روی پیام امروز رد میشه و اونو توی یه چاله ی پر از گل پرت می کنه.
پایاننیمفادورای عزیز
همونطور که خودتونم اشاره کردین جای این پست اینجا نبود و پستتون هیچ ربطی به تاپیک نداشت.زیاد از محتویاتش سر در نیاوردم ولی ظاهرا اینا توضیحاتیه که احساس کردین لازمه داده بشه.قصد داشتم پستتونو به تاپیک دیگه ای منتقل کنم ولی خودتون اشاره کرده بودین که این تاپیک تنها جایی بوده که میتونستین پستتونو بزنین.بنابراین استثنائا این پست اینجا میمونه ولی از بقیه اعضا خواهش میکنم دقت کنن که پستاشون مطابق موضوع و اسم تاپیک باشه.
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۶ ۱۶:۳۲:۴۷
ویرایش شده توسط نيمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۶ ۱۶:۳۶:۵۷
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۸ ۲:۳۹:۳۷