بليز دور خيز ميكنه و خودشو ميندازه روي مونتگومري...
خوانندگان:
... و منتگومري يكي ميخوابونه توي گوش بليز و سعي ميكنه هرطوري هست كاغذ رو از دسترس بليز دور كنه.
-
ارباب! درد و لاتون به سر ناقابل اين بيل... من خاك پاي شمام؛ من بوي خوش جوراباتونو تا تهِ اعماقم به مشام ميكشم...
بليز همينطور چپ و راست توي صورت مونتگومري ميزنه!! چپ...راست...چپ...راست!!
باب من خودم يه زماني باب بودم. بذارين خودم حلش ميكنم، تازه چي؟ اونم توي سه سوت!!
حالا راست...چپ!!
-
- آكسيو بليز!!
لرد درحالي كه روي صندلي گهواره اي اش نشسته بود، چوب دستيش رو برميداره، اونو به طرف عكس بزرگي از دامبلدور كه تمام يكي از ديوارهاي سالن رو پوشونده بود، ميگيره و يه كروشيو ميزنه محض امتحان چوب دستي. سپس چوب دستي رو ميگيره طرف آن دو:
- آكسيو بليز!!
هوفــــشــــت!
بليز ميفته توي بغل لرد؛ نصف كاغذ رو به همراه دو تا از انگشتاي مونتگومري به دندون گرفته و به لرد خيره ميشه:
-
يكي از مرگخواريي كه توي جمع داشتن تا چن لحظه پيش به سخنراني آستكباري لرد درمورد مونتگومري گوش ميكرد، جيغ ميكشه و از حال ميره
مونتگومري كه بيهوش شده بود هم گوشه ي اتاق افتاده. لرد با خشم كاغذ رو از دست بليز ميكشه و به طرف مونتگومري حركت ميكنه، تيكه ايي از بيلش رو ميكنه و جلوي دماغش ميگيره؛ مونتگومري به طرز معجزه آسايي از بوي دلنشين بيلش به هوش مياد و درحالي كه چند بار پلك ميزنه، دماغ نصفه ي لرد رو مقابلش ميبينه (عمه مارج كه اين سطور رو مينويسه، با يادآوري دماغ خوش فرم لرد عشق ميكنه:
)
- ردش كن بياد!
مونتگومري كه دستش ميلرزيد، نصفه ي كاغذ رو به سمت لرد ميگيره. لرد ميگيردش و كنار تيكه ي ديگه قرار ميده:
- ريپارو!!
آنتونين ميدوه جلو و درحالي كه از ناحيه ي كمر تا حدي كه دماغش با سطح زمين مماس بشه، جلوي لرد خم م يشه و ميگه:
- ارباب چطور اين طلسم هنوز ياتونه؟! شما فوق العاده اين!!
لرد بيتفاوت به پشت پنجره نگاهي ميندازه و درحالي كه جمعي از افراد كه متقاضي ورود به ايفاي نقش هستن رو از نظر ميگذرونه، به پوزه ي خفن سگي اشاره ميكنه و رو به ايوان ميكنه و ميگه اين كيه؟
- سگ يه پيرزنه است به اسم مارج؛ مورد مشكوكيه... در چهارمين پست ايفاي نقشش (بعد از اون سه پست كذايي) درخواست داده واسه مرگخواريت، كه البته شما هم قبول نكردين
- هان... دشمن اون كله زخمي!!
ايوان كه جلوي ايوان ايستاده بود، حرف لرد رو تاييد ميكنه. جمع مرگخوارن كه هم به جهت اينكه نقششون از ديوار پررنگتر باشه، سرشون رو تكون ميدن.
- خب! زياد مهم نيست و اصولا به ما ربط نداره... كلا خنده توي كار ما نيست و ما با گريه بيشتر حال ميكنيم؛ اونلي اگزيست آوادا و كساني كه از مردن بدون اون عاجزن
لرد درحالي كه نگاهش رو مرگخواراش ميچرخه، ذهنش رو متمركز ميكنه و آنيتا رو ميبينه كه سر ميز غذا نشسته و با آبرفورث درحال بحث شديديه (لرد توي ذهنش:
)
خوانندگان:
عمه مارج درحالي كه دستهاي چروكش كه قراره پوستشونو بكشه، خسته شده، دست از تايپ كردن برميداره و چون حس همزاد پنداري بالايي داره و چون روانشناسا ميگن هر كي حس همزاد پنداري بالايي داشته باشه، وقتي يكي از اطرافيانش خميازه بكشه، اونم خميازه ميكشه؛ شروع به كشيدن خميازه ميشه:
-
لرد هم خميازه اي ميكشه و گوش بليز رو ميپيچونه و پرتش ميكنه يه گوشه:
-
بذار ببينم، اين جمله خوبه و قلم پري رو از پشت گوشش برميداره (مرلين رو شكر ديگه گوشش رو داره!!) و شروع به بازنويسي وصيتنامه ميكنه:
[quote]
آنيتا!! دخترم...
ميدونم كه به تام علاقمندي؛ با اون ازدواج كن!!
راه محفل رو ديروز شهرداري لندن بست و قراره يه اتوبان توش بزنن به اسم اتوبان شهيد ولدي!!
كلا ديگه با باك بيك هم حال نميكنم و ميتوني اونو به عنوان جهاز با خودت ببري خونه ي شوهر تا اگه تام خواست، به عنوان غذا بندازه جلوي تسترالهاش!!
يه رازي هم ميخوام بهت بگم و اونم اينه كه من معلم تام بودم؛ ميدونم كه اون آبنبات ليمويي دوست داره؛ از حقوقي كه براي مديريتت ميگيري، براي آبنبات ليمويي بخر!!
و درآخر اينكه، من دست ناقصي دارم، اونو به همراه همه ي گاليونهاي محفل تقديم به تو و شوهر آينده ات ميكنم!!
پاچه خوارِ تو و شوهر آينده ات؛ ريش دراز[/qoute]