صدای جا به جا شدن مبل به گوش بلا و مرگخواران رسید. از زیر مبل صدای جیغ گوشخراشی به گوش مرگخواران رسید. زمزمه ی "جیمز" "جیمز" "یویو""صورتی""جیغ" در میان مرگخواران به گوش گریندال والد رسید. همگی سرشان را به سمت گریندل والد پیر چرخاندند. پیرمرد در حالیکه می لرزید با عصای چوبی خودش به سمت مرگخواران می آمد. بر خلاف حرکات آرام و لرزان پاهایش با قدرت خاصی عصایش را به زمین می کوبید و به جلو می آمد. مورگانا آرام در گوش بلا و مرگخواران زمزمه کرد:
- بلا، فکر کنم میخواد حمله کنه ! نشنیدی صدای جیغ رو ! جیمز جیغ جیغو زیر مبلش بود، له شد !
بلا: بوقی ها ! هنوز جیغ گربه رو با جیغ جیمز تشخیص نمیدین؟!
بلا پوزخند بلندی زد. به دنبال او مرگخواران هم بلند بلند قهقهه هایی سر دادند. معصومیت و چهره ی آرام و فسیل گریندل والد در هر قدیمی که به طرفشان بر می داشت ناپدید میشد. بلاتریکس بدون توجه به نزدیک شدن او، به مرگخواران اشاره ای کرد و همگی بی توجه به سمت درب اتاق حرکت کردند. هنوز به چارچوب درب چوبی نرسیده بودند که با اشاره ی عصای گریندل والد درب چوبی به سرعت حرکت کرد و بسته شد. سرهای مرگخواران روی گریندل والد مات مانده بود.
گریندل والد دهانش را باز کرد و سه-چهار تا دندان زردش را به رخ کشید و با لبخندی موذیانه گفت:
- خب، کجا تشریف می برین ؟! باشید ناهار در خدمتتون باشم...
وحشت در چهره ی مرگخواران نمایان شد. در یک لحظه ده ها اخگر سبز و قرمز و آبی از نوک چوبدستی های آماده مرگخواران به سمت گریندل والد شلیک شد و حالت انفجار مانند و گرد و غباری را در محل ایستادن گریندال والد در کنار کتابخانه به وجود آورد. مورگانا سرفه میکرد. در حالیکه چوبدستی اش را با وحشت بدست گرفته بود گفت:
- دیدین گفتم؟! گاز اشک آور داره !
دود از دهان مورفین بیرون میزد. با شادمانی فندکش را روشن کرد. مونتگومری که وضعیت را انتحاری دید مشغول بیل زدن در گوشه ای از اتاق شد تا گور خود را موقتا بِکَنَد. اینیگو به درب چوبی بسته شد تکیه زده بود و برای جسیکا وصیت نامه می نوشت.بلاتریکس پشت سر هم به وسط موقعیت گرد و غبار "کروشیو" می فرستاد. در این حین از میان گرد و غبار، سوسک و گربه و آنی مونی به همراه دیگش به سمت بلا پرتاب میشدند که مورد غضب "کروشیو" واقع شده بودند.
یک ربع بعدگریندال والد با همن حالت فسیل و معصوم پشت میز چوبی و بزرگ مقابل کتابخانه نشسته و مشغول خوردن سوپ داغ است. آنی مونی در کنارش ایستاده و دائما بعد از هر بلع، با دستمالی دهان گریندال والد را تمیز می کنه. بلاتریکس از همچنان معلق است و به لطف موهای فر و بلندش از لوستر بزرگی آویزان است. خفاش های لوستر دائما روی پیشانی بلاتریکس نقاشی می کنند. مونتگومری در گور خود به سر می برد و به یک عدد نی نوشابه از زیر گور تنفس می کند.
سایر مرگخواران به روش فشرده سازی به جای کتاب ها درون قفسه های کتابخانه های پشت سر گریندال والد جای گرفته اند و برچسب خورده اند. با اشاره گریندال والد، آنی مونی با وحشت او را از روی صندلی پشت میز بلند کرد و در آغوش گرفت و به زیر لوستر برد. هیکل نحیفش به طفل 4 ساله میزد. با صدایی لرزان گفت:
- کیستی ای بانوی موفرفری؟! که دائما کروشیو میفرستی؟! یادمه قبلا خیلی سر به زیر بودی که بری توپت که افتاده بود تو حیاط قلعه رو برداری ! چی به سرت اومده؟! این اراذل کیا هستن همراهت شدن؟! همین شماها هستین که روی دیوارهای قلعه کلمات زشت و نقاشی های زشت اسپری می کنید !
بلاتریکس که در تلاش بود تا به دندان هایش خفاش ها رو تکه تکه کند با خشم جواب داد:
- ریش هم که نداری ! احترام موی سفید سرتو دارم پیربابا ! بیار منو پایین...اشتباه اومدیم...کاری میکنم مادام الکروشیو بشی ها !
گریندال والد لبخند موذیانه ای زد و کلاه شنلش رو از روی سرش برداشت. کله سیفید و کچلش در مقابل چشمان بلاتریکس نمایان شد. تازه ابرو هم نداشت و بینی اش انحراف به چپ و درون داشت. صدایی از درون قفسه های کتابخانه شنیده شد:
- بلا، اینم که مثل ارباب اسموت شده. لعنتی آینه ست ! تازه قوی تره ! بهتر نیست ارباب ما بشه تا ولدی کچل ؟!
صدای اینیگو بود. در این حین بلاتریکس در همان حالت معلق با خشم یکی از کفش هایش را در آورد و به سمت قفسه ی کتابخانه پرتاب کرد. از قفسه ی کناری هم دود سیگار مورفین نمایان بود. گریندال والد تازه که از بحث ارباب و قدرت و کله ی کچل چیزهایی فهمیده بود شروع به سخن تازه ای با بلاتریکس کرد...
در خانه مالفوی هالرد سیاه با عصبانیت در پذیرایی بزرگ خانه ی مالفوی ها قدم میزند. در هر قدیمی که بر میدارد با عصبانیت یک "آوداکداورا" به سمت در و دیوار ومیز و پنجره و غیره هدایت میکند. در این حین نارسیسا که شیر نجینی(زهر نجینی) را دوشیده بود برای لرد سیاه آورد و جلویش گرفت. لرد سیاه با عصبانیت کاسه ی شیر را از میان دست سیسی بیرون کشید و در یک حرکت همه آنرا درون حلقش ریخت. سیسی با چهره ای مایوس گفت:
- میدونم سخته ارباب ! انتظار یک عاشق خیلی سخته ! منم خیلی سختی کشدم واسه لوسیوس !
- ببین سیسی، برو دراکو جاشو خیس کرده، بچه رو عوض کن... وقت برای چرت و پرت زیاده...
سپس با عصبانیت نعره کشید: مرگخواران من کجان ؟! همه خیانت کردند !