هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین


- تو چنین کاری نمی کنی، مگه نه!

- چرا نباید اینکارو انجام بدم...هوم؟

ایوان با ناباوری به چهره اسنیپ خیره شد. دیگه چی از این بهتر که بهش پیشنهاد مدیریت بدی، معاون خودت در نظر بگیری و ... و ...

چشمانش گرد شد:
- تو که... تو که... نمی خوای... منظورم اینه... نه هرگز!!! بهت اجازه نمی دم...

- بهم اجازه بدی! هه هه هه... بنظرم هنوز نمی دونی تو چه موقعیتی گیر کردی!

ایوان از خشم میلرزید. اسنیپی که تا ساعتی پیش برده و فرمانبردار مطلق لرد سیاه بود، حالا خودش دعوی رهبری همه را داشت!

مغزش در شرف انفجار بود. باید کاری میکرد، زمان... این اون چیزی بود که بهش نیاز داشت.

- من به زمان نیاز دارم، باید... فکر کنم

اسنیپ نگاهی به سر اندر پای ایوان انداخت و گفت:

- یادت باشه نمی تونی به من کلک بزنی، ذهنت...

- لعنتی! خب بذار یه کم فکر کنم، میشه؟!

- باشه، اما ناجینی اینجا کنارت میمونه، فقط محض اطمینان.

نیم ساعت بعد

ناجینی اینبار با فاصله مراقب حرکاتش بود. هیس هیس هاش هم به نحو آشکاری تهدید کننده شده بود. ایوان با حسرت به در اتاق خواب خیره شد. صدای بارتی را که با هیجان ماجرایی را برای دیگران تعریف می کرد، می شنید. خنده های لوسیوس و نارسیسا او را عصبی میکرد. همه بیرون آزاد بودند جز او. چکار بایستی می کرد.



- ناجینی از اسنیپ خوشش نمیاد و اسنیپ صد برابر از اون جونور، هوم... فکر کنم تنها راهش همین باشه! باید ناجینی رو به جون اسنیپ بندازم. این تنها راهی که میشه اون مو روغنی رو از ماجرا اوتش کرد!

- می خوای رهبریت آینده رو از چنگ من در بیاری... کور خوندی! بلایی یه روزت بیارم که نتونی اسم رهبری و مدیریت رو بیاری


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱:۱۵ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
...یعنی من به لرد خیانت کنم؟
ایوان لبخند شیطانی اش را وسیع تر کرد:آره آره!هیچ کاری نداره.یه خیانت کوچولو و بعد تو مدیر میشی.
سوروس با شک نگاهی به ایوان انداخت و گفت:چرا باید من به تو اعتماد کنم؟

ایوان سعی کرد چهره مظلومی به خود بگیرد و در حالی که تند تند پلک میزد! گفت: به منوی مدیریت سوگند میخورم که مدیرت کنم.برای من خیلی هم خوب میشه.من همه رو برده خودم میکنم و تو میشی معاونم.اون وقت همه کاره من میشم و تو هم بعد از من میشی همه کاره دوم!قول میدم حقوق و مزایای زیادی هم توش باشه!

سوروس به فکر فرو رفت.ظاهر ایوان نشان میداد احتمالا نقشه ای در سر دارد که پلک زدن های متعدد هم نمیتواند مخفی اش کند.از طرف دیگر مدیر شدن کم چیزی نیست.میتواند بالاخره از دست نجینی راحت شود و مدام چهل و چند ستون بدنش از ترس او نلرزد!
نگاهی به ایوان انداخت و گفت:باید فکر کنم.بهت خبر میدم.
سوروس بعد از گفتن این حرف از اتاق خارج شد و لحظه ای بعد نجینی دوباره به اتاق بازگشت.

ایوان نگاهی به نجینی انداخت و گفت:از من دلخوری؟من که قصد بدی نداشتم.
...فیشششش فیشش فوش!
...من که از این زبون ها سر در نمیارم!آدمیزادی حرف بزن ببینم چی میگی!
نجینی به ایوان نزدیک شد و با انتهای دومش دو کشیده نر و ماده تحویل ایوان داد!
ایوان که از شدت ضربه دم نجینی دچار سرگیجه شده بود گفت:به این میگن زبون آدمی زادی!متوجه شدم!از اول میگفتی خب!

در بیرون اتاق سوروس همان طور که به پیشنهاد ایوان فکر میکرد دور خودش میچرخید که صدای سرد لرد او را به خود اورد: میشه بگی دقیقا داری چیکار میکنی سوروس؟
سوروس با ترس از جا پرید و گفت:ببخشید ارباب عفو کنید،اشتباه کردم، خواهش میکنم ارباب پیشنهاد اون بود من هیچ تقصیری نداشتم خواهش میکنم...

سوروس نگاهی به اطراف انداخت و اثری از لرد نبود.برای همین با ترس گفت:ب...ببخشین ارباب؟
بارتی در حالیکه از شدت خنده اشک در چشمهاش جمع شده بود از پشت یکی از مبل ها بیرون پرید و گفت:وای پسر قیافه ات خیلی باحال بود!باید بابایی میدید چطوری دو متر پریدی هوا!
سوروس که نفس راحتی کشیده بود کروشیویی به سمت بارتی فرستاد و گفت:بچه بوقی،زهر ترک شدم!به چه جراتی صدای ارباب رو تقلید میکنی؟برم به ارباب بگم پوست از کله ات بکنه؟کروشیو!

سوروس در حال شکنجه کردن بارتی بود که ناگهان چیزی به نظرش رسید.برای همین بارتی را رها کرد و به پیش ایوان برگشت.وقتی داخل اتاق شد نجینی به عنوان شکنجه سعی داشت با انتهای دمش چشم سمت راست ایوان را در بیاورد و در عین حال دست چپش را هم تا آرنج بلعیده بود!
سوروس به زور نجینی را از اتاق خارج کرد و وقتی مطمئن شد که حواس ایوان سر جایش است گفت:اومدم بهت جواب بدم.
ایوان با خوشحال گفت:قبول کردی؟
سوروس لبخند موذیانه ای زد و گفت:نه یه پیشنهاد بهتر برات دارم.حاضری چقدر رشوه بدی که همین الان نرم همه نقشه ات را برای ارباب تعریف نکنم؟!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱:۰۶ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
اسنیپ،ایوان رو به تخت طناب پیچ کرد و با احترام تمام صندلی ای را برای نشستن نجینی جلو کشید.
_ بفرمایید خانوم!

نجینی آرام و باوقار از کنار ایوان عبور کرد و بر روی صندلی دیگری نشست.
نجینی رو به اسنیپ:

ایوان رو به اسنیپ پوزخند زد و گفت : اوه پسر! چه بد ضایعت کرد!مطمئن باش من به کسی چیزی نمیگم!هه هه!

اسنیپ با ناراحتی به نجینی و بعد ایوان نگاه کرد.
_ این که آدم نیس! اصلا" احساس نداره.بعد هی میگن چرا ازش خوشت نمی...

و با دیدن چشمان آتشین نجینی که او را میپایید حرفش را ناتمام گذاشت.
اسنیپ :

اندکی سکوت در اتاق برقرار بود که ناگهان ایوان با اشارات سر و چشم و ابرو به اسنیپ فهماند که نجینی را به گونه ای از اتاق بیرون کند!

اسنیپ مرموزانه به ایوان نگاه کرد و بی توجه به او شروع به روغن زدن موهایش کرد. که ایوان باز هم به کار خود ادامه داد. اسنیپ که کلافه شده بود به سمت نجینی رفت و چیزی را در گوشش زمزمه کرد. نجینی نگاهی به سرتاپای اسنیپ انداخت و آرام از روی صندلی به پایین خزید و با تکان دادن دمش در را گشود و از اتاق خارج شد.

ایوان با تعجب به اسنیپ خیره شد.
_ WOOow پسر!بابا جذبه!ایول!چه به حرفت گوش کرد!نه خوشم اومد...
و همچنان سعی داشت تا با حرفهایش اسنیپ را خام کند. اسنیپ که حرفهای ایوان را جدی گرفته بود بادی به غبغب انداخت و دست به کمر ایستاد.
_خب بگو ببینم چی میخوای!؟

ایوان اندکی مکث کرد و وقتی که حسابی حرفهایی که قرار بود بزند سبک سنگین کرد شروع به صحبت نمود.
میخوام باهات یه معامله ای بکنم،معامله ای که هم به نفع منه هم تو!
اسنیپ : خب...!؟
و ایوان ادامه داد : میرم سره اصل مطلب...لپ کلام اینکه تو به من کمک میکنی از اینجا آزاد بشم و لرد رو شپلخ کنم،در عوض منم تورو مدیر میکنم!چطوره؟!

اسنیپ به فکر فرو رفت...
ایوان:



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
ایوان پس از برخورد جسم سنگینی به سرش تبدیل به دیکتاتور وحشتناکی شده و میخواد همه ی اسلیترینی هارو برده ی خودش بکنه.در این میان لرد سیاه به سوروس دستور داده که ایوان رو بدزده و براش بیاره ولی به خاطر حواس پرتی سوروس،ایوان نجینی رو گروگان گرفته و لرد رو تهدید کرده که اگه از همه ی سمت هاش استعفا نده نجینی رو میکشه ولی از اونجایی که نجینی دختر لرد سیاهه و نبوغ لرد به او ارث رسیده موفق میشه که طی عملیاتی بس شجاعانه،با لرد ارتباط ذهنی بر قرار کنه و محل مخفیگاه ایوان رو به لرد نشون بده تا لرد بره و اون و نجات بده.لرد هم به اونجا رفت و مخیگاه ایوان رو پیدا کرد.
__________________________________________________
-گفتم راه رو...آهان...یعنی فسیسوس هس.
-هس نرس فس؟ (راه چی رو نشون بدم؟این ایوان دیگه.)
-هیسوسوس فس.هاس سس.(پس چرا من ندیدمش؟ برو عقب.)

چوبدستیش را دراورد و به سمت ایوان گرفت.
-اینکار سروس*.وینگاردیوم له ویوسا.خیلی خب.هیسوفس.(بیا بریم.)

در تالار همیشه سبز اسلیترین

سوروس کل تالار رو تزئین کرده بود و با آرامش روی یک مبل راحتی لم داده بود که صدای لرد رو از پشت در شنید به سرعت از جاش پاشد و شروع به راه رفتن کرد و سعی کرد خودش رو نگران نشون بده.
-وای...یعنی حالشون خوبه؟ چقدر دلم برای نجینی عزیزم تنگ شده...وای سلام سرورم.چقدر خوشحالم که سالمید.نجینی جون حالت خوبه؟
-سوروس اینقدر زبون نریز.این ایوان رو ببر تو خوابگاه خودت یه جا ببندش تا به هوش بیاد.مفهومه یا توضیح بدم؟
-نه سرورم کاملا مفهومه به جان خودم مفهومه.
-سوروس نمیخوای همسر عزیزت رو در آغوش بگیری؟
-ام...سرورم من و همسر عزیزم...چیزه...از شما خجالت میکشیم حالا وقت زیاده.

و به سمت خوابگاهش حرکت کرد و به کمک چوبدستیش ایوان رو هدایت کرد.
__________________________________________________
*اینکار سروس:طلسمی برای بستن افراد با طنابی به قطر مار.




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
- هیسو هــــــيس هسیس.(آره فقط کمرم درد میکنه.)

- هوس سیسو فیس فس! فیسو فس؟(آخی سوروس فدات شه!اون دیونه کجاس؟)

ناجينی پوزه اش را به سمت ايوان بيهوش گرفت و گفت:
- هيسا هوس هسيستا! هستيسا هس. ( زدم ناكارش كرم. الانم بيهوش افتاده)

- هيــــــــــــــس هيس هيس، هس تاس ( مراقب اون احمق باش كه اومدم)

ناجينی سری جنباند و در جلوی پيكر بيهوش ايوان چمباتمه زد.


نيم ساعت بعد؛ حول و حوش مخفيگاه ايوان.


پاق
لرد در صحرای سينا ايستاده بود و به ان كوير خشك و برهوت با تعجب نگاه می كرد.

- سيگنالاش از همين حواليه... فكر نمی كردم شامپو حاضر باشه نزديك اينجور جاها بشه... اوخ.. لعنتی.. كفشم پر شن شده... پس اين مخفيگاهه كجاس؟

هنوز چند قدم بر نداشته بود كه احساس كرد زير پايش خالی شد. شنها به سرعت او را به سمت پايين كشيدند و فرصت انجام كاری را به او ندادند.
- اوه.. اوه.... واییییییییییییییییییییییی!
بامپ

- هيس هيسو هيسدا! ( حالت خوبه ددی!)
چند لحظه ای طول كشيد تا لرد سر پا شود. اطرافش تاريك تاريك بود و ذرات شن و ماسه همچنان از بالای سرش روی او می ريختند.

- لوموس ماگزيما

ناجينی را ديد كه مقابلش بود و با نگرانی او را می پاييد. به اطرافش نگاهی انداخت. خودش را در تالاری باشكوه يافت كه گرد تا گردش مجسمه هایی عجيب قرار داشت.

- نمی دونستم، ايوان ايقده تحت تاثير اربابش ميتونه قرار بگيره! خب ناجينی، يالا راهو نشون بده!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۰ ۱۴:۲۷:۰۱

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۴۸ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
در تالار همیشه سبز اسلیترین:

-کروشیو...آواداکداورا...کروشیو...وایسا بینم.کروشیو.اگه جونت رو دوست داری وایسا.
-آخه اگه وایسم که...آخ...آواداکداوراتون مستقیم میاد فرق سرم.
-که وای نمیسی ها؟آواداکداورا...کروشیو...آخ...
-سرورم؟
-آخ...آیــــــــــــــــــی...اخ.
-سرورم؟خوبین؟
-یه ارتباط از طرف...قند عسلــــــــــــــــم .فس فسسیسو؟(دخترم حالت خوبه؟):phone:
-هسیسو فس سیس.(آره فقط کمرم درد میکنه.)
-هوس سیسو فیس فس.فیسو فس؟(آخی سوروس فدات شه!اون دیونه کجاس؟)
سوروس که فقط تا همین حد زبان مار هارو میفهمید سرش رو انداخت پایین و به معاینه ی بدنش پرداخت.بعد از چند دقیقه صدای فس فس لرد قطع شد.
-سوروس پاشو؛باید بریم خونه ی ایوان.
-چرا؟
-دخملکم زده داغونش کرده باید بریم ببینیم چه خبره.
-میگم میخواین شما برین من اینجا رو به افتخار ورود دختر عزیزتون تزئین کنم.
-فکره بدی نیستا.تو که نترسیدی؟
-من؟نه...من و ترس؟
-خوبه خیالم راحت شد.پس همه جا رو خوشگل کن.فهمیدی؟
-بله...بله سرورم.




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
اسنيپ نامه را به دست لرد داد.

برای چند لحظه سكوت بينشان برقرار شد.

اگه جون مارت رو دوست داری، فورا از همه پست ها و مقام هایی كه داریف استعفا ميدی و در ملا عام خودت رو باز نشسته می كنی!

پ.ن: به ازای هر ساعت تاخير 7 اينچ از مارت رو برات ميفرستم!

امضا: ايوانوف ايوانفسكی روزبه مخوف



- اينو كی اورده و با چطور بدستت رسيده

- ارباب بارتی اونو اورده!

- بارتی!

- البته ارباب اينم بگم كه بارتی تحت طلسم فرمان بوده و گرنه اونو چه به اين جسارت ها!

- كروشيو كه هر چه ميكشم زير سر تو!

اسنيپ كه در اين چند وقت اخير حسابی نسبت به حركات لرد حين ادای طلسم ها واكنش پذير و حساس شده بود. با سرعتی خارق العاده جا خالی داد و قبل از اينكه لرد از كار او عصبانی تر شود، گفت:

- ارباب حالا می خواهيد چكار كنيد؟

لرد سياه همانطور كه چوبش را به سمت اسنيپ نشانه می رفت، گفت:

- می دونی چيه! بنظرم اول بايد تو رو حسابی ادب كنم و بعد يه فكری برای قند عسلم كنم .... كروشيو... اواداكداورا... كروشيو... اواداكداورا... وايسا... كروشيو... اوادا...

فضای تالار ان لحظه نور باران شده بود.



همان موقع ها در مخفيگاه ايوان


ايوان با نوك چوبش چند ضربه آرام به كيسه زد اما هيچ حركت و فسفسی از مار شنيده نشد.

- هی ماره!... ماره... اُهوی!

اما هرچه كه بيشتر به كيسه ضربه می زد كمتر نتيجه می گرفت. كم كم نگرانی در چهره ايوان هوبدا شد. اگر كوچكترين بلایی سر ناجينی می امد، ديگر برگ برنده ای‌ در دست نداشت.

- بهتره يه نگاهی بهش بندازم

در كيسه را باز كرد مار بی حركت در كيسه ماچاله افتاده بود. ايوان كمی درنگ كرد ولی سرانجام تصميم گرفت طلسم محافظتی اطراف مار را برای لحظه بردارد تا ببيند چه بر سر مار امده كه ناگهان ناجينی با سرعت از كيسه بيرون خزيد و به سمت ايوان حمله كرد.

ايوان كه غافلگير شده بود ناخواسته به عقب پريد ولی پايش به صندلی پشت سرش گير كرد و با سر از پشت محكم به زمين خورد و از هوش رفت.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۸ ۲۲:۰۹:۱۹

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
نجینی که همچنان درون کیسه به خود میپیچید با حرف ایوان از حرکت ایستاد.
_ فیششش هسسسس هیسس! (= تو غلط میکنی که میخوای همچین کاری بکنی!) هشییی هیسسس هیسسسسس هسسس هیییییییشس! (اینجارو فحش داد بهتره ترجمه نشه!)
و دوباره شروع به تقلا کردن کرد تا شاید بتواند خود را از چنگ گره ی کوری که ایوان بر بدنش زده بود نجات دهد.

————————————————————————————-
اسنیپ با حرکتی جانگولرانه به پشت مبلی پناه برد تا از شر اشعه های سرخ رنگی که ولدمورت پشت سر هم به سویش روانه میکرد،در امان باشد.
_ارباب بسه دیگه خسته نشدی!؟با اینکارا که نجینی برنمیگرده!
و زیر لب آهسته ادامه داد : که ایشاالله دیگه برنگرده...

ولدمورت با خشم چوب جادویش را بالا برد.
_کروشیو برتو باد! خودت باید بری برش گردونی...فهمیدی؟

اسنیپ جیغ کوتاهی کشید.
_من؟؟!! نـــــــــــــــــــــــــــــه!هرگـــز! بزار نیاد...بهتر!
_کروش....نه اصلا آواداکداورا!کور خوندی...تا قرون آخر مهریه اشو از حلقومت میکشم بیرون!
_میدم!میدم!حالا مگه مهریه اش چقدره؟

ولدمورت اندکی فکر کرد و گفت:دقیق یادم نیس اما حدودا 10000000000000000000000000 گالیون بود ،انگار!

اسنیپ همانطور که در پشت مبل دراز کشیده بود آب دهانش را به سختی قورت داد.
_ببخشید ارباب اینیکه گفتید چندتا صفر داشت؟
-25 تا ناقابل!

اسنیپ آرام آرام خود را از پشت مبل بیرون کشید و راست ایستاد.
_الان که فکر میکنم میبینم که خیلی خیلی دلم واسه نجینی جونم تنگ شده...خودم برش میگردونم!

ولدمورت : خوبه
اسنیپ: پس من رفتم.

دو دقیقه بعد...


_سلام ارباب!من برگشتم!
_نجینی رو اوردی؟
_نه!

ولدمورت چوب دستی خود را به سمت اسنیپ نشانه رفت.
اسنیپ : نه نه نزن ارباب!برات از نجینی خبر اوردم...

ولدمورت با عجله برگه کوچکی که در دست اسنیپ بود، گرفت...
_________________________________________________________

نجینی که به تازگی گره ی خود را باز کرده بود!سعی میکرد که با ولدمورت ارتباط ذهنی برقرار کند.
_هییییییییییییششش! هیییییییییییسسسس...(=این مخابراتم با این آنتن دهیش!این بابای مام هیچ وقت در دسترس نیس!)

همچنان که نجینی به برقراری ارتباط ذهنی با ولدمورت مشغول بود،فکری به ذهنش خطور کرد.
نجینی:

دو ساعت بعد...

ایوان در حالیکه به کیسه حاوی نجینی چشم دوخته بود،گفت: این جونور چرا تکون نمیخوره؟


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۸ ۲۰:۵۰:۵۶


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
سوسوی نور خورشید بر صورت بیجان ایوان میتابید. ایوان دوان دوان، همان طور که کیسه سنگینی را بر دوش داشت بر روی سنگفرشهای داغ خیابان راه میرفت. ایوان عرق خود را از پیشانیش پاک کرد و آهی کشید. نجینی در کیسه میپیچید.

___

سوروس فریادکشان دور تا دور اتاق درحال دویدن بود. اشعهای پرقدرتی که از چوب لرد خارج میشدند،هر از چندگاهی سوروس را مورد عنایت خویش قرار میدادند. لرد، با صدایی بلند گفت: حالا نجینی من رو هم به باد دادی! تا آخرین سکه مهریشو ازت میگیرم.صبر کن!
__

ایوان کیسه را بر زمین گذاشت. لبخند شیطانی بر لبانش نقش بسته بود. ایوان دستان خود را به یک دیگر مالید و رو به ماری که در کیسه بود گفت: گروگان منی تا لرد خودشو بازنشسته کنه!



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
لرد سياه كروشيو ديگری _البته نه بشدت كروشيوهای قبلی_ نثار اسنيپ كرد.

_ منو بگو كه توی بوقی رو برای قند عسلم در نظر گرفته بودم!

و آخرين كروشيو را هم حواله اسنيپ كرد.

_ اهم... كه گفتی ايوانو به چنگ اوردی... خيله خب! يالا پاشو، بايد بريم سر وقت ايوان... خيالاتی براش دارم

و بدون كوچكترين نگاهی به اسنيپ كه درب و داغان، برای بلند شدن به ديوار چنگ زده بود، راهی تالار شد.


چند دقيقه بعد؛ تالار اسليترين، اتاق خصوصی لرد سياه


لرد ولدمورت قبل از ورود به اتاق كمی درنگ كرد، نفس عميقی كشيد و خشن ترين حالت ممكن را به خودش گرفت.

_ دنگ ....

لرد با شدت در را باز كرد تا ايوان را تا حد امكان وحشت زده تر كند. اما...

به بالا و پايين اتاق نظری انداخت.

_ اسنيپ... اسنــــــــــــــيپ!

سوروس كه هنوز دست به ديوار راه می رفت، بالاخره به ده قدمی لرد سياه رسيد. اما با ديدن صورت برافروخته و خاص لرد، عقب كشيد و خود را در فاصله امن قرار داد.

_ بله سرورم

ناخوداگاه به چوب جادوی لرد نظری انداخت.

_ پس كجاست؟

_ باور كنيد قربان من اونو طناب پيچ شده و بی صدا اوردم اينجا و سپردمش دست بادی گاردتون!

_ كروشيو درباره ناجينی عزيزم درست صحبت كن. ام... ناجينی؟ ناجينی!

لرد با عجله داخل اتاق شد. اثری از مار محبوبش نبود!

سعی كرد خودش را آرام كند. تمركز كرد، تا از طريق ذهن و روحش با ناجينی ارتباط برقرار كند و از دريچه چشم مار موقعيتش را پيدا كند.

اسنيپ ميديد كه چهره لرد لحظه ای سفيد و لحظه ای ديگر بنفش می شود، بدنش اماده بود تا اين بار با كوچكترين حركت لرد، صاحبش را به دورترين نقطه ممكن ببرد.

_ نه... ناجـــينـــــــــــــــــــــــی!!!

چهره لرد قادربه بيان احساساتش نبود، ولی همان فرياد دهشتناك كافی بود تا اسنيپ را وادار كند تا با حداكثر توان از منطقه خطر بگريزد.

لرد نمی توانست ناجينی را بيابد، انگار ذهن ناجينی كاملا بسته شده بود!

چه اتفاقی برايش افتاده بود؟ ايا مرده بود يا اينكه ...


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.