اما سخن او با ورود شخصي بس گولاخ ناتمام ماند...با باز شدن درب سرسرا، روشنایی به تاریکی گرائید، موزیک قطع شد و زمان برای یک لحظه از حرکت باز ایستاد. همه سرها به طرف درب چرخید. از میان تاریکی مطلق، تشعشعات نوری خیره کننده به داخل راه یافت، قلب ها در سینه یخ زد، نفس ها در سینه حبس شد و او پا بر روی کفپوش سرسرا گذاشت.
شکوه و عظمتش، تک تک چشمان حاضران را در بر گرفته بود.
بادیگاردهای لرد، آنتونین در سمت راست و ایوان در سمت چپ و دیگر مرگخواران مانند قطاری پشت سر لرد در حرکت بودند . لرد مستقیم به سمت صندلیش رفت و با ژستی گرافیکی، روی آن نشست.
هیچ کس قادر به صحبت کردن نبود.
لرد دست راستش را بالا برد و نقاب مارشکلش را از صورت برداشت. هیچ تفاوتی بین نقاب و صورت لرد دیده نمی شد .
با یک نگاه سرسری جمعیت را از نظر گذراند و گفت:
- دوستان و مهمانان عزیز، به جشن تولد من خوش اومدید. پس چرا همه ساکتید؟ بیان جشنو شروع کنیم.
صدای موزیک لایت، فزا را مانند عطر انباشت. همهمه ی ساحره ها و جادوگران از سر گرفته شد. ساحره ها سر در گوش یکدیگر فرو برده و با اشتیاق در مورد لباس جدید لرد صحبت می کردند.
در این میان دامبلدور برَد پیت نما و گروه محفل، شانس خود را در خوردن لرد با چشمان محدقه امتحان می کردند.
اندکی که مراسم شکل رسمی پیدا کرد، لرد دستش را برای بار دوم بالا آورد و موزیک در دم قطع شد. سپس رو به حضار کرد و گفت:
- دوستان من. بیاید با هم این شب فرخنده رو جشن بگیریم و برقصیم . پس از آلبوس دامبلدور خواهش می کنم برای این یک شب هم که شده، اختلافات و دشمنی هامون رو کنار بزاره و به ما بپیونده .
سپس از روی صندلی بلند شد. نگاهی از سر انزجار به بلا انداخت و او را با خود به میان صحنه کشید .
چراغ ها باری دیگر خاموش شدند تا فلاشر ها بهتر بتوانند خودنمائی کنند.
موزیک دوباره از سر گرفته شد و اینبار آلبوس بود که در نبود آرتور از فرصت استفاده می کرد و مالی ویزلی را روی پاهایش می چرخاند. :banana:
جمعیت به یکباره متحول شد و زوج های پیر و جوان یک به یک به صحنه وارد می شدند .
در همین منوال، روونا ( معروف به بیدل آوازه خوان ) که روی صندلی در نزدیکی صندلی لرد نشسته بود و متفکرانه جمعیت در حال گرگم به هوا را می نگریست
، متوجه چیز عجیبی شد. نجینی در حالی که دمش را به نشانه ی خطر به شدت تکان می داد، به سمت میز غذاها می رفت. ناگهان در مقابل چشمان ریزبین روونا، نجینی ناپدید شد!
روونا با سرعت از جای خود برخاست، جمعیت را دور زد و به انتهای سالن، جایی که میز سرو غذا در آنجا واقع شده بود رفت. زیر میزها را با دقت جستجو کرد اما از نجینی خبری نبود. روونا که بشدت مشکوک شده بود سعی ناکام خود را در پیدا کردن نجینی در پشت گلدانها و درختچه های کنار حیاط ادامه داد. بهمین دلیل دریافت که کاسه ای در زیر نیم کاسه ی دیگری موجود می باشد، لذا تصمیم گرفت تا لرد را مطلع کند.
در راه برگشت از حیاط به سرسرا، ناگهان صدایی از پشت شنیده شد که گفت "پتریفیکوس توتالوس" و من ــــــــــــــــــ /
ادامه دهید.