هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۸۹

Ben-10


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۹ جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
غروبی هری رون و هرمیون برای پیدا کردن جان پیچ ها به سمت قلعه هاگوارتز به راه افتادند . برای اینکه شناخته نشوند شنل نامرئی را برروی سرشان کشیدند . رون ویزلی از ترس تاریکی شب و مرگ خواران در جای خود میخ کوب شده بود . هری در راه جغدی را دید که انگار به آن ها زل زده بود . وقتی که آن ها به قلعه نزدیک شدند ناگهان طلسمی که مرگ خواران برای شناسایی آن ها به کار برده بودند آن ها را شناسایی کرد . عنکبوت ها به سرعت به آن ها نزدیک می شدند . ناگهان رون نعره ای کشید . هری و هرمیون به جدال با آن ها پرداختند .

تایید شد!
("ذل" اشتباهه، "زل" درسته. زل زدن.)


ویرایش شده توسط Ben-10 در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۰ ۲۲:۲۲:۰۳
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۱ ۱:۵۲:۳۸
ویرایش شده توسط Ben-10 در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۱ ۱۱:۴۸:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۸۹

Ben-10


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۹ جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
یک شب ماگلی داشت از داخل کوچه ای رد می شد . ناگهان چشمش به یک خانه افتاد که در آن باز بود . سریع به پشت دیواری رفت و
چپ چپ به آنجا نگاه کرد . در آن خانه جشنی برگزار شده بود . فرد ماگل متوجه چیز های عجیبی شده بود که فقط با جادوگری می شد آن کار هارا انجام داد . فرد ماگل در آن خانه شومینه ای را دید که هیزم هایش خود به خود به راه می افتادند و به داخل شومینه ریخته می شدند . آن فرد ماگل بر سرسرای آن خانه جاروی پرنده ای را دید که فردی بر آن سوار شده بود وبه پرواز در آمده بود . فرد ماگل به خاطر این کارها متحیر مانده بود .


ویرایش شده توسط Ben-10 در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۰ ۲۱:۵۷:۱۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹

هستیا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۴ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
از دهکده شن ور دل گاارا سان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
عنکبوت - شنا - پرواز - تنبیه - غروب - میخکوب - شنل - جغد - نعره - رون ویزلی


خیلی وقت بود گذارش به آنجا نیفتاده بود. حتی تصادفا هم از آن طرفها رد نشده بود . بخشی از قضیه عمدی بود؛ هنوز گاهی صدای نعره ی برادرش را در خواب می شنید.... شاید هم داشت می خندید. به یاد نمی آورد. خیلی سال گذشته بود.. خیلی....
مدتی از غروب آفتاب می گذشت و شب پرواز کنان کلاه سیاهی را بر سر جنگل ممنوعه می کشید. چقدر هاگوارتز زیر نور سرخ خورشید باشکوه و میخکوب کننده به نظر می رسید.... عظمت برج های سر به فلک کشیده اش بیشتر به چشم می آمد و ده ها پنجره ی درخشان- به طلف اجنه خانگی- که نور را به سمت جنگل منعکس می کردند مثل چشم های بیشمار یکی از عنکبوت های هاگوارتز به چشم می آمدند.
رون از فکر عنکبوت ها به خود لرزید. همیشه او را می ترساندند و بعد از مرگ فرد ، تنها یادآور یک کابوس دور بودند. خیلی سال گذشته بود.. خیلی...


هی ، سلام!:D کسی منو یادشه؟
من سبک جادوگرانی یادم رفته کم کم راه می افتم!!:D:D


تایید شد!
سلام. توصیفتون از رون بعد از پایان کتاب هفتم خیلی قشنگ بود. فکر میکنم شمارو یادمه، عضو هافلپاف بودید قبلا.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷ ۰:۱۰:۲۳

گل می کند شقایق، دانه ی اسفند می رسد


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۸۹

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
عنکبوت - شنا - پرواز - تنبیه - غروب - میخکوب - شنل - جغد - نعره - رون ویزلی


غروب بود . شب با نهایت قدرت همه جا را کم کم تاریک میکرد . هیچ جغدی در آسمان پرواز نمیکرد . کوچه ناکترن را سکوت وحشتناکی فرا گرفته بود . درون ویترین شکسته یک مغازه مقداری وسایل قدیمی و بدرد نخور شنا افتاده بود . رون ویزلی درحالی که با ترس و لرز زیر شنل نامرئی با هرمیون پچ پچ میکرد ، به سمتشان میرفت . ناگهان رون با نعره بلندی از زیر شنل بیرون پرید . هرمیون بقدری عصبانی شد که تصمیم گرفت همانجا رون را بسختی تنبیه کند پس چوب دستی اش را بیرون کشید ، ولی وقتی به جهت نگاه میخکوب شده رون برگشت ، متوجه عنکبوت بزرگی که پشت سرش ایستاده بود شد . انگار آراگوگ طاقت نیاورده و پشت سر آنها براه افتاده بود .

تایید شد!
خوب بود، جالب بود.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۴ ۰:۵۰:۱۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۹

gadfather


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۰ چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۳۵ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
عنکبوت - شنا - پرواز - تنبیه - غروب - میخکوب - شنل - جغد - نعره - رون ویزلی

غروب بود که از قلعه بیرون زد وقتی به جنگل رسید هوا کاملاً تاریک شده بود حتی نمی توانست چند قدمی خود را ببیند ولی این تنبیه ایی بود که باید در جنگل تاریک می ماند. شروع به حرکت کرد صدای چوب هایی که زیر پایش می شکستند در سکوت جنگل پخش میشد ناگهان صدای چیزی او را به خود اورد به بالا نگاهی انداخت جغدی در حال پرواز به سمت او بود همینطور به جغد زل زده بود و حرکتی نمیکرد جغد بالای سرش بر روی شاخه ایی نشست و بسته ایی انداخت. به طرف بسته دوید و آن را باز کرد یک شنلبه همراه نامه ایی در درون بسته جاسازی شده بود
نامه را خواند : هی همراهت باشه بدرد میخودره امضا هری.
خوشحال شد و با دلگرمی شنل را گرفت و چرخشی زد ولی همانجا میخکوبشد. عنکبوت بزرگ و سیاهی در مقابلش قرار داشت. از همین میترسید.به یاد شنل افتاد به سرعت زیر شنل مخفی شد و ارام به سمت عقب گام برمیداشت. عنکبوت نعره میزد و به دنبال طعمه خود می گشت.در همین حین صدایی امد: رون ، رون ، هی رون ویزلی بیدار شو کلاس شنا دیر شد پاشو.



تایید شد!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۲ ۲۳:۰۶:۴۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۱۰ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۹

سمانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲:۵۰ شنبه ۴ آذر ۱۳۹۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
بعد از غروب بود که هری , رون و هرماینی می خواستند به دیدن هاگرید بروند پس برای اینکه بخاطر خارج شدن در آن ساعت از قلعه تنبیه نشوند شنل نامرئی هری را روی سرشان کشیدند و از قلعه خارج شدند , اواسط راه بودند که رون ویزلی ناگهان در جای خود میخکوب شد و پس از کشیدن نعره ای بیهوش شد , هری و هرماینی سراسیمه به اطراف خود نگریستند که علت این اتفاق را بفهمند ناگهان عنکبوت غولپیکری را نزدیک جنگل دیدند که به قلعه نزدیک میشود بنا بر این رون را بلند کردند و به سرعت به سمت در ورودی برگشتند هری هدویک را صدا زد و پیغامی برای هاگرید فرستاد تا برای دور کردن عنکبوت به آنجا بیاید جغد پرواز کنان از آنها دور شد و پیغام را به هاگرید رساند و او پس از مدت کوتاهی توسط طعمه ای عنکبوت را به جنگل بر گرداند

تایید شد!


ویرایش شده توسط samane potter در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۲ ۴:۱۶:۴۴
ویرایش شده توسط samane potter در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۲ ۴:۲۰:۵۱
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۱۲ ۱۲:۵۷:۵۱

هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد



تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۵۴ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
کلمات جدید:
عنکبوت - شنا - پرواز - تنبیه - غروب - میخکوب - شنل - جغد - نعره - رون ویزلی

نقل قول:

پرفسور کوییرل نوشته:
يک داستان كوتاه و زيبا بنويسيد:
1) از 10 كلمه فوق حتما بايد حداقل 7 كلمه در داستان بكار برده شود.
2) از يك كلمه چندين بار و به شكلهاي گوناگون ميتونيد استفاده كنيد ولي يك كلمه به حساب مياد(حركت => حركتي-حركت كردم...)
3) كلمات تعيين شده بايد با رنگي غير از رنگ متن مشخص شود.
4) برداشتن و يا اضافه كردن پسوند به كلمات همچنين تغيير در نحوه گفتن آنها بلامانع است (چطور=> چطوري---دلم ميخواست=> دلت ميخواست)



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹

بلاتریکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۱ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۹:۴۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
از لیتل هنگلتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
لی لی لی لی لی لی


آن روز در هاگوارتز عروسی بود، دو نوگل عاشق که قرار بود بعد از سال های خون آلود جنگ؛ با هم عروسی کنند....

جن * با لباس سفید عروسی و شبح با لباس سیاه دامادی دست در دست هم وارد تالار هاگوارتز شدند...

ناگهان همه جا تاریک شد....
دختری داد کشید " علامت شوم "
سایه ی وحشتناک ماهی مرکبی بر دیوار نقش بست....
سکوتی مرگبار همه جا را فرا گرفته بود...
که ناگهان صدایی برآمد
- قاااااااااااااااااارتتتتتتتتتت**

(ملت جمعیا رفتار مشکوکی از خود نشان دادند! که از توان نوشتاری بنده خارجه و لطفا فضاسازی رو خودتون انجام بدید :دی)

-------------------
* جن در بانک گرینگاتز کار می کرد!
** رجوع شود به ماهی مرکب های ارزشی و وقایع آن دوران
- چرا همه غمبار و اشک الود می نویسن؟؟ یه ذره لغات شاد بدید ملت ینویسن :دی

شما نیاز به تایید در بازی با کلمات ندارید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۸ ۲۱:۴۴:۴۰
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۹ ۱:۱۷:۱۳



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در هاگوارتز سايه ها رنگ سياهي
وزان اعضای قدیمی شبح های تاریکی فراهم
تو را من چشم در راهم .

شباهنگام ، در آن دم كه بر جا جن ها چون مرده ماران
خون آلودنند

در آن نوبت كه نشیند خاک گور بر سایت جادوگران
گرم يادآوري يا نه ، من از يادت نمي كاهم
تو را من چشم در راهم

شما نیاز به تایید در بازی با کلمات ندارید.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۹ ۱:۱۸:۰۸



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
دورود

شبح - سایه - جن - هاگوارتز - گرینگوتز - خون آلود - وحشتناک - سفید - سیاه - تاریک


سیاهی همه جا را فرا گرفته بود. همه جا در تاریکی مطلق فرو رفته بود. جنگل پر بود از موجودات شوم واهریمنی ای که به کمین نشسته بودند. در تاریکی شب جن کوچکی با سر و رویی خون آلود ، در حالی که با چشمان درشت همانند تنیسش اطراف را جستجو میکرد ، با سرعت زیادی راه می رفت. صدایی از دور دست شنیده شد.." تو هستی؟"
جن کوچک خودش را جمع و جور کرد و با صدای جیر جیر مانندی گفت:" بله قربان! من هستم ، از گرینگوتز اومدم.
ثانیه ای طول نکشید که مرد بلند قدی با شنلی سفری به جن نزدیک شد.
در پس نور مهتاب ، چهره ی جن از وحشت بی حالت شد و به صورت وحشتناکی که با چشم هایی که مردمکی عمودی و سرخ رنگ داشتتد ، خیره شد...
ولدمورت همچون شبحی به سمت جن نزدیک شد و انگشتان سفید و بلند را به سمت جن دراز کرد و گفت :" چیزی که ازت خواستم رو انجام دادی جن؟"

جن بلافاصله دستش را در کتش کرد و شی را به در دستان ولدمورت گذاشت. لبخند رضایتمندی بر گوشه ی دهان بی لب ولدمورت نقش بست و چوب دستیش را بیرون کشید...

لحظه ای بعد نور سبز رنگی جنگل تاریک و مخوف ممنوعه را روشن کرد و جن کوچکی با چشمانی باز و بی حالت ، به خوابی ابدی فرو رفت...


با تشکر

سلام. باریکلا، شخصیت ایفای نقش خودتونو در یه ماجرای قشنگ ترکیب کردید و خیلی خوب و جالب نوشتید. البته شما قبلا عضو ایفای نقش بودید و نیاز به تایید در این تاپیک ندارید. لطفا به تاپیک معرفی شخصیت برید.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۵ ۱۷:۰۷:۲۷

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.