1. اوکمی در کدام ناحیه ی زمین بیشتر یافت می شود و به چه آب و هوایی نیاز دارد؟ چند کشور نام ببرید. ( 5 امتیاز)اکثر اوکمی ها در مناطقی که آب و هوای گرم دارن زندگی میکنند و از جمله ی آن ها میتوان هندوستان و کشورهای گرم آسیای شرقی و خاور دور و ... را مثال زد!
2. غذای اصلی اوکمی چیست؟ ( 5 امتیاز )اوکمی ها به خوردن موش و پرنده علاقه ی زیادی دارند اما خوردن میمون را نیز رد نمیکنند!
3. رولی در مورد مبارزه ی خود با یک اوکمی وحشی بنویسید. ( 20 امتیاز)لونا بین راه ایستاد و زمانی که لینی متوجه شد او را همراهی نمیکند برگشت.
- چی شده؟ چرا نمیای؟
لونا با پاهایش خاک روی زمین را پراکند و همان طور که سرش پایین بود گفت:
- لینی به نظرم فکر خوبی نیست که به اون کلبه بریم! من اصلا احساس خوبی ندارم، تو که میدونی حس های من همیشه راست میگه!
لینی چشمانش را چرخاند و گفت: نخیرم! حس های تو همیشه مزخرف میگه! همیشه! داره باورم میشه که تو هم یه مشنگی! چون فقط مشنگا هستن که معتقدند اون کلبه ترسناکه و توش جنه!
لونا که میدانست بحث با او فایده ای ندارد جلوتر به راه افتاد و بدون اینکه به لینی نگاه کند گفت: ولی اگه اتفاقی بیفته گردن خودت!
لینی مشتش را به نشانه ی موفقیت به هوا برد و گفت: تا چوبدستیمونو داریم غم نداریم!
آن دو چند ساعتی در حال راه رفتن بودند و تشنه و خسته بعد از دو ساعت به آنجا، یعنی جایی گرم و خشک و بدون علفی که تنها یک کلبه در وسط آن سبز شده بود رسیدند.
لونا دست به کمر پرسید: میدونی لینی؟ اگه تعطیلات آخر هفته مون رو به جای اینجا تو هاگزمید میگذروندیم الان اینجوری تشنه و خسته نبودیم!
لینی که روی تخته سنگی نشسته بود و کفش هایش را از سنگ ریزه ها خالی میکرد پاسخ داد: خفه شو لونا! نمیدونم چرا اینقدر حرف میزنی! به نظرت تو اون کلبه چیه؟
- چیه؟ خب معلومه! همه میگن اونجا جنه، چرا تو نمیخوای باور کنــ...
اما لینی بیتوجه به لونا به سمت کلبه رفت و لونا برای اینکه از او عقب نیفتد دنبالش دوید. آن دو پشت در ایستادند و گوش هایشان را به در چسباندند.
- صدایی میشنوی لونا؟
- جن ها که صدا ندارن!
لینی در حالی که از سوراخ در به درون آن نگاه میکرد گفت: کلید توی این قفله! مشنگا میگن گاهی این کلبه صداهای زوزه میاد و درش به شدت تکون میخوره!
لینی عقب رفت و با چوبدستیش طلسمی خواند و در را باز کرد و آن دو وارد کلبه شدند.
در نگاه اول انگار هیچ چیز در کلبه وجود نداشت، اما اگر با دقت بیشتری به آنجا نگاه میکردند وسایل قدیمی و چوبی زیر خروار ها خاک و تارعنکبوت پنهان شده بود.
لینی مشتاقانه به سمت اتاقی رفت که انتهای کلبه وجود داشت و در آن را باز کرد، آن موقع بود که همه چیز از سکوت درآمد و صدای وحشتناکی مثل بال زدن یک پرنده ولی ترسناک تر و خشن تر از آن به گوش رسید.
لونا با شنیدن صدای جیغ لینی به سمت اتاق رفت و با کمال تعجب موجود زیبا ولی ترسناکی را دید که به سمت در پرواز میکند.
لینی با ترس از اتاق بیرون آمد و گفت: بیا بریم دنبالش!
و سپس هر دو از کلبه خارج شدند. لینی دستانش را سایبان چشمانش کرد و گفت: اون اونجاست! داره میاد به طرف ما! لـــــــــــونا فرار کن!
هر دو پشت تخته سنگی که لینی قبلا روی آن نشسته بود رفتند و پنهان شدند.
جانور روی زمین فرود آمد و با گردن درازش همه جا را نگاه کرد، زبانش مدام از درون دهانش بیرون می آمد، لونا چوبدستیش را بیرون آورد و طلسمی را سمت آن جانور خواند.
طلسم به جانور خورد و او را نقش بر زمین کرد. آن دو از پشت تخته سنگ بیرون آمدند و کنار جانور زانو زدند.
لونا آب دهانش را قورت داد و گفت: به نظرت مرده؟
اما قبل ازین که جوابی از طرف لینی به گوش برسد جانور چشمانش را باز کرد و لونا را به عقب راند، لینی دانست که اگر جانور بخواهد تا لحظاتی بعد بلایی سر لونا بیاورد لونا دیگر زنده نیست، او چشمانش را محکم بست تا این صحنه را نبیند.
وقتی لینی چشمانش را آهسته باز کرد جانور را دید که نقش بر زمین افتاده و لونا که قیافه ی وحشتزده ی خود را نثار جانور میکند.
او توانسته بود در بهترین زمان طلسم مرگ را به سمت جانور نشانه بگیرد.