هاله ی کدری دور تا دور تصویر رو گرفته و همه چیز سیاه سفیده. یک عدد آنتونین دالاهوف و یک عدد آینه ی آرزوها در تصویر مشاهده میشه ...
آنتونین یه ردای زرد رنگ بسیار ساده بر تن داره و نوک چوبدستیش از جیبش زده بیرون. دوربین چرخشی نود درجه ای میکنه و بر روی آینه زوم میشه. درون آینه آنتونین ایستاده اما ... ردایی به شدت شیک و درخشان بر تن داره که ده ها مدال مرلین از اون آویزونه. در یک دستش منوی مدیریت و در دستش دیگه ش مقادیری دستمال دیده میشه.
آنتونین لبخند میزنه ، تصویر درون آینه پوزخند میزنه. آنتونین دستاشو میبره بالا و یه سری حرکات موزون انجام میده ، تصویر درون آینه دستمال رو تو هوا تکون میده. حس فوق العاده مطبوعی به تماشاچی ها دست میده و همه از حال میرن.
یه عنکبوت از جلوی آینه رد میشه. آنتونین چوبدستیش رو بیرون میاره و وردی رو زمزمه می کنه ، عنکبوته خشک میشه. تصویر درون آینه منو رو به سمت عنکبوت درون آینه میگیره و یه دکمه رو فشار میده ، عنکبوته منفجر میشه. آنتونین میخنده ، تصویر قهقه میزنه.
آنتونین دست هاشو به هم قفل میکنه ، تصویر درون آینه منو و دستمال رو به هم میچسبونه. جرقه ای زده میشه و درخشش خیره کننده ای همه جا رو فرا میگیره. آنتونین به زانو در میاد ... عبارت خوفی بالای آینه نوشته میشه:
منو ، دستمال ، مدال ... یادگاران آنتونینآنتونین ذوق مرگ میشه:
-منو این همه خوشبختی محاله محاله
تصویر درون آینه با دیدن خوشحالی آنتونین ذوق می کنه و دوباره دستمال رو تکون میده. تماشاچی ها مجددا از حال میرن ... دوربین همچون موجی شروع به لرزش میکنه. لرزش لحظه به لحظه شدیدتر میشه تا اینکه همه چیز محو میشه ...
کمپانی فیلم سازی هافلپاف (Hco) تقدیم می کند:به خاطر یک مشت دسترسی ::..قسمت دوم..::بازیگران:پدرخوانده ..................... در نقش ............... عله ی کبیر
پینوکیو ........................ در نقش ................ آنتونین دالاهوف
باگزبانی ....................... در نقش ............... ایوان روزیه
دستمال همه کاره............ در نقش ............... استرجس پادمور
عادل فردوسی پور ........... در نقش ............... بلیز زابینی
رابین هود ..................... در نقش ............... ریگولوس بلک
مادر ترزا ....................... در نقش ............... روح هلگا هافلپاف
حیف نون ...................... در نقش ............... کریچرفیلمنامه نویسان:گلرت گریندل والد
بیدل آوازه خوان
ریتا اسکیتر
رز ویزلی
تدارکات:لودو بگمن
تصویر بردار:کور ممد
تدوین:نور ممد
تهیه کننده:Hco!
کارگردان:برتی بات
صدای چند انفجار پی در پی شنیده میشه. جرقه های رنگی آسمون دیاگون رو پر کردن و صدای فریادها و خرد شدن شیشه ها از گوشه و کنار به گوش میرسه. شورشیان جلوی ساختمون پیام امروز دور یه وانت قراضه تجمع کردن. بر روی سقف وانت ریگولوس و بلیز ایستادن.
بلیز: آآآآآآآآآآآآآآآآی ملت ... الان روزنامه های جادویی بورکینوفاسو و جزایر مالت هم پاترمور رو پوشش خبری دادن اما پیام امروز لندن این پدیده ی جهانی رو پشم هم حساب نکرده ... آنتونین غرور و شرف ما رو بر باد داد. آبروی ما رو برد! آبرو به جهنم، هنوزم حاضر نیست خبرشو بزنه!
ملت یک صدا هو میکشن.
ریگولوس: ای ملت بیدار، جماعت هشیار، مردم همیشه در صحنه ... این آقای دالاهوف منو از کار بی کار کرده. پول ندارم. جسی هم تو خونه رام نمیده
ملت عربده میکشن:
-آنتونین حیا کن ... شغل این بدبختو رها کن!
دوربین میچرخه و از پنجره ی اتاق آنتونین فیلم میگیره. یه زوم با سرعت به سمت بالا میکنه، از پنجره رد میشه و وارد اتاق میشه. دور یه میز پهناور نیروهای وفادار به آنتونین دالاهوف حلقه زدن. در بالاترین قسمت میز هم آنتونین ایستاده و رو به نوچه هاش صحبت می کنه:
-ما باید منطقی باشیم. شورشیان دارن احساسی برخورد میکنن اما ما منطقی جوابشون رو میدیم. عله همیشه به من میگفت آنتونین منطقی باش تا کامرا شوی. حتی یه بار هم گفت آنتونین ز گهواره تا گور منطق بجوی. پس ما باید منطقی باشیم الان. متوجه شدید؟
نوچه ها:
-خب ببینید یه جور دیگه میگم. ما الان باید رو داشته ها و نداشته هامون تمرکز کنیم. اول نداشته ها ... ما منو رو نداریم. زورشون رو نداریم. دلایل کافی واسه توجیه کردنشون نداریم. قدرت مقابله نداریم. جمعیت به اندازه اونا نداریم. و اما داشته هامون ... ما در واقع هیچی نداریم. خب کسی پیشنهاد دیگه ای نداره؟
صدای خوفناکی اتاق رو به لرزه در میاره:
آنتونین دالاهوف، زابینی هستم. بلیز زابینی. یا خودت مثه یه جادوگر متشخص میای بیرون و در برابر جمعیت پاسخگو میشی یا ما میایم تو و هر پاسخی هم بدی تو حلقت فرو می کنیم. ده دقیقه وقت داری که از همین الان شروع میشه. هوی ریگول اینقدر رو ماشینم نپر ... به جای این کارها وقت بگیر ... خوبه ... آنتونین ده دقیقه شروع شد.نوچه یک: ای وای کارمون تمومه سرورم. گفت ده مین وقت داریم. حتی گفت زمان هم دارن میگیرن. یعنی یکیشون داره زمان میگیره تا ده دقیقه تموم بشه. یعنی ده دقیقه تموم بشه فرصت ما هم تموم میشه. یعنی میریزن داخل شقه شقمون میکنن. یعنی ما می میریم!
آنتونین به همراه بقیه نوچه ها یه نگاه بهش میکنن و طرف کلا ساکت میشه.
نوچه دو: قربان من یه فکری دارم. میتونیم هممون از معجون مرکب پیچیده استفاده کنیم و شبیه دامبلدور بشیم و از اینجا بریم!
سایرین:
نوچه دو: آهان البته مواد اولیه معجون رو نداریم ... هوووم ... خب بهتر که فکرشو می کنم موی دامبلدور رو هم نداریم ... ؟!! ... آره دیگه درست کردن معجون هم یه ماه طول میکشه.
آنتونین یکی میزنه پس گردن نوچه دو:
-دِ آخه احمق مردم نمیگن ما الان یه دونه دامبلدور هم نداریم، اون وقت چطوری هفت هشت تا دامبلدور با هم میان بیرون؟!
نوچه سه: من یه ایده دارم قربان ...
×
دوربین در یک لانگ شات، شورشیان رو نشون میده که در کوچه آروم گرفتن تا ده دقیقه وقت آنتونین تموم بشه. تجمع مردم در یک نقطه بیشتر از جاهای دیگه هست. دوربین زوم میشه رو همون قسمت ...
-دستمال دارم ... دستمال ... دستمال های خوب و قشنگ، از همه رنگ ... یه دستمال بخرید دو تا ببرید ...
ملت دور فرد ناشناس جمع شدن و با ذوق و شوق و شور و شعف یه دستمال میخرن، دو تا میبرن. کم کم جمعیت به اون قسمت سرازیر میشن. ریگولوس و بلیز هم از رو سقف وانت میان پایین و به سمت شلوغی میرن.
ریگول یه دستمال میخره و دو تا میبره. با ذوق زدگی بهشون نگاه میکنه:
-اگه اینارو به جسی بدم حتما خوشحال میشه. وای چه جنس خوبی هم دارن
بلیز: جنسش به طرز عجیبی منو یاد آنتونین میندازه. حتی اون آدمه که اونجا هست رو دارم مثه آنتونین می بینم
.... آنتونین؟! ...
آنتونین! با فریاد بلیز همه بر میگردن و به پشت سرشون نگاه می کنن. آنتونین دالاهوف به همراه دو جین نوچه در حال فرار به سمت پاتیل درز داره. تصویر یه ثانیه متوقف میشه و سپس همه با سرعت نور به سمت وانت بلیز یورش میبرن. حدود چهل پنجاه نفر میریزن قسمت عقب وانت. ریگول و بلیز هم میرن جلو میشینن.
ریگول: روشنش کن بلیز. دارن فرار می کنن!
بلیز: نگران نباش بهشون میرسیم. بزار استارت بزنم.
قام قام قام قام قام قام ... وانت روشن نمیشه.
ریگول: بلیز برسن به پاتیل درز دار میتونن غیب بشنا!
بلیز: چیزی نیست چیزی نیست ... الان روشن میشه.
قام قام قام قام قام قام ....وانت دوباره روشن نمیشه.
ریگول: این لگن رو زودتر روشن کن بلیز! فرار کردن
بلیز: نگران نباش ... خیالت راحت ... این بار دیگه روشنه.
قام قام قام قام قام قام ... وانت همچنان روشن نمیشه.
ریگول چوبدستیشو بیرون میاره و به سمت موتور وانت میگیره:
-روشنیوس ماکزیموس!
صدای انفجاری به گوش میرسه و از اگزوز ماشین آتیش میزنه بیرون. بلیز پاشو میزاره رو گاز و وانت حرکت میکنه. آنتونین و نوچه هاش برمیگردن و با دیدن صحنه ی پشت سرشون خوف میکنن. سعی میکنن با ورد جلوی ماشینو بگیرن اما هر طلسمی که میفرستادن با چهل پنجاه تا طلسم جواب داده میشده. بنابراین بیخیال میشن و به دوئیدن ادامه میدن.
ریگول: بلیز چرا اینقدر سرعت ماشینت کمه؟!
بلیز: من تو این کدو حلوایی بار میزنم میفروشم. پنجاه تا آدم در ابعاد هیولا الان این پشت ایستادن! چه انتظاری داری؟
-آهان ... درست میگی.
-من میخوام بدونم تو چه انتظاری داری؟
-میگم هیچی دیگه.
-نه فقط به من بگو رو چه حساب این حرفو زدی!
-بابا اشتباه کردم، مسیرت رو برو.
تعدادی از نوچه ها سرعتشون رو کم میکنن تا جلوی وانت رو بگیرن. بلیز که تنها رو آنتونین زوم کرده بوده از روشون رد میشه و مقادیری دست و پای قطع شده به هوا پرتاب میشه. وانت به آنتونین نزدیک و نزدیک تر میشه. هر پنجاه نفر چوبدستیشون رو میارن بالا و به سمت آنتونین میگیرن. حدود پنجاه طلسم مثه رگبار به سمت آنتونین شلیک میشه. نوچه های باقیمونده خودشون رو پرت می کنن جلوی طلسم ها و جمیعا پودر میشن.
آنتونین دیگه تقریبا به آخر کوچه رسیده. بلیز با تمام وجود پاشو رو گاز فشار میده. شورشی ها دوباره چوبدستیشون رو میگیرن سمت آنتونین و پنجاه طلسم شلیک میشه.
صحنه به حالت اسلوموشن در میاد. آنتونین به سمت پاتیل درزدار شیرجه میزنه. طلسم ها لحظه به لحظه بهش نزدیک تر میشن. بدن آنتونین بین زمین و هوا واردکافه میشه. طلسم ها تنها چند سانت باهاش فاصله دارن. به محض اینکه پاهای آنتونین هم وارد پاتیل درزدار بدنش چرخشی می کنه و غیب میشه. یک صدم ثانیه بعد طلسم ها از جایی که تا لحظاتی پیش بدن آنتونین قرار داشته رد میشن و به کف کافه میخورن.
بوم!×
دوربین محوطه ی خوابگاه گردانندگان رو نشون میده. ایوان رو یه صندلی لم داده و داره آبمیوه میخوره، یک تایمر هم گرفته دستش. استرجس در مقابلش ایستاده، در حالی که یه کیف کولی و یه شنل سفری رو پوشیده. ایوان آبمیوه رو تا ته میخوره و رو میکنه به استرجس:
-دانش آموزان هاگوارتز برای شروع سال جدید منتظر تو هستن. میری هاگوارتز و واسشون مدیریت می کنی، ترم جدید رو راه میندازی و برمیگردی. تا نیم ساعت دیگه باید اینجا باشی.
استرجس: خب چرا حتما باید با پای پیاده برم؟ نمیشه با جارو یا اتوبوس شوالیه برم؟
-نه نمیشه. میخوام تو در مرکز دید تمام جادوگران قرار بگیری و بفهمن ما داریم فعالیت میکنیم. از قدرت های منو هم کمک بگیر. نیم ساعت وقت داری. یک دو سه ...
استرجس شروع می کنه به دوئیدن و از خوابگاه دور میشه.
صحنه کات میخوره به چند دقیقه بعد ...
-عالی بود!
ایوان یک کاغذ دستشه. قلمشو بر میداره و یه تیک میزنه روش. استرجس مقابلش ایستاده و نفس نفس میزنه. جای چند بریدگی و خراش رو صورتش دیده میشه.
-صورتت چی شده؟
-تو راه یه شاخدم مجارستانی بهم حمله کرد و غافلگیر شدم. میگم ایوان نمیشه وقت رو بیشتر کنی؟ اینطوری کیفیت کارم میاد پایین.
-کیفیت کار مهم نیس باب. تو کار رو انجام بده، کیفیتش با من.
خب ... الان گروهی از محفلی ها تو خانه ی گریمولد منتظر تو هستن. برو و برای مبارزه با مرگخواران آمادشون کن. بیست دقیقه وقت داری. یک دو سه ...
استرجس دوباره شروع میکنه به دوئیدن.
صحنه دوباره کات میخوره به چند دقیقه بعد ...
ایوان: تو معرکه ای!
و یک تیک دیگه میزنه رو کاغذش. استرجس با صورتی درب و داغون و شنل لت و پار جلوش ایستاده و نای حرف زدن نداره.
-راهزن ها ... راهزن ها تو راه بهم حمله کردن. مطمئنی نمیشه آپارت کنم؟
-آپارت کنی؟!! آپارت کنی ارزش تمام فعالیت های ما زیر سوال میره! باید تو مرکز دید همه باشی.
خب ... استرس تو شهر لندن تعدادی استخر غیر قانونی کشف شده. به لندن برو و اون ها رو ضبط کن، بترکون و کلا نابود کن برگرد. ده دقیقه وقت داری.
-بزار یکم استراحت کنم ایوان. خسته شدم.
-نه نمیشه. اینقدر تنبل نباش! یک دو سه.
استرجس با خستگی تمام شروع میکنه به دوئیدن ...
صحنه باز هم کات میخوره به چند دقیقه بعد ...
ایوان از خوشالی هورا میکشه اما استرجس که شکمش باد کرده و رنگ پوستش مثه گچ سفیده، پهن شده کف زمین.
-عالیه عالیه ... تو چرا اینجا پهن شدی استرس؟ چرا اینقدر استرس داری استرس؟
- عهه ... وقت کم بود. یک استخر رو غیب کردم، یکی رو کوچیک کردم گذاشتم تو کیفم، یکی رو هم نمیدونستم چیکار کنم همه ی آبش رو خوردم تا کسی نتونه ازش استفاده کنه. دارم می میرم ایوان ...
-تو یه قهرمانی استرس! یه قهرمان که همه کار ازش بر میاد. تو چشم و امید مائی ...
استرجس یه آروغ میزنه و مقادیر وسیعی آب از حلقش میریزه بیرون.
-فرصت کم بود ایوان. اصن نتونستم خبر بدم بهشون. فقط سریع استخرها رو منهدم کردم ... آخ دلم ...
در همون لحظه یک عدد آنتونین دالاهوف، خونین و مالین ظاهر میشه و بدون هیچ توجهی به ایوان و استرجس به سمت خوابگاه میره.
ایوان و استرجس: !!!!
×
دوربین با لنز واید از بالا فیلمبرداری میکنه، انتونیون کف اتاقش زانو زده و منو رو بالای سرش گرفته ...
-عــــــــــــــــــزیرِ ما ... عـــــــــــــــــــزِیر ما
صدایی از پشت صحنه به گوش میرسه ...
-عـــــــــــــــــزیر ما ...
آنتونیون با وحشت برمیگرده و کریچر رو میبینه که مبهوت منو شده.
-کریچر اینجا چی کار میکنی؟! چی میخوای؟!
-
-کریچر ... کریچر ، چی میخوای؟!!!
-عـــــــــزیـــ ... یعنی .. آهان .. ارباب عله احضارتون کردن به دفترشون.
چند لحظه بعد، داخل راهرو، کریچر و آنتونیون در کنار هم قدم میزنند. دوربین از انتهای سالن فیلمبرداری میکنه.
کریچر: ارباب شما خسته اید، اجازه بدید منو رو من حمل کنم.
آنتونیون: نه کریچر نیازی نیست، خودم میارمش.
کریچر: نه ارباب شما خسته اید، اجازه بدید من حملش کنم.
آنتونیون: گفتم نه.
کریچر: نه تو حالیت نیست، بده من میارمش ...
کریچر با دندون به سمت منو حمله میکنه، گیس و گیس کشی میشه در نهایت آنتونیون کریچر رو به گوشه ای شوت میکنه ..
-خودت اینجور خواستی آنتونیون
کریچر دست میکنه تو شورتش و یه آر پی جی و یه نفر بر ضد هوایی در میاره ...
کریچر: الان احساس نمیکنی خسته ای و باید منو رو من حمل کنم ؟!
آنتونیون نگاه غریبی به کریچر میکنه، دست میکنه تو جیبش و گوشه ای از یک دستمال رو بیرون میکشه. ناگهان نور عظیمی همه رو فرا میگیره، صدای ضجه های کریچر شنیده میشه و تصویر سیاه میشه.
چند لحظه بعد، درب دفتر عله باز میشه. نور به شدت کم و فضا به شدت سیاهه. از تماشگران محترم تقاضا میشه جهت همکاری با کارگردان مخوف ترین صحنه ی ممکن رو برای دفتر عله تجسم کنند. عده ای صف کشیدند و پای عله رو بوس میکنند. صدای ضجه های کریچر از دور شنیده میشه ...
-عـــــــــــــــــزیر ما ... عـــــــــــــزیــــ ... بنگ (افکت بسته شدن در توسط آنتونیون)
موزیک فیلم پدرخوانده پخش میشه ...
عله با لهجه ایتالیایی: آنتونیو ... بالاخره اومدی پسرم بیا اینجا ... دوستان این وفادار ترین زیر دست منه ، حرف من حرف اونه، البته این به این معنا نیست که حرف اون هم حرف منه، فقط حرف من حرف اونه که البته خودشم مشکلی با این قضیه نداره، مگه نه آنتونیو ؟!!
حضار:
شماره 1 حضار: عله کبیر ما اینجا جمع شدیم تا ضمن عرض ارادت و دادن هدایایی ناقابل (در همین لحظه چند صندوق حاوی چند صد گالیون روی میز قرار داده میشه) به شما اطلاع بدیم که جامعه در نا امنی فرو رفته، ما امنیت نداریم، اوباش کنترل همه جا رو بدست گرفتند ... خواهشا از ما حمایت کنید ...
عله: نگران نباش فرزندم شما از همین لحظه به بعد تحت حمایت کامل من هستید.
از بیرون صدای غوغایی شنیده میشه، انفجار های پیاپی به گوش میرسه و ناگهان از پنجره دفتر کار عله یک نفرین آواداکادورا عبور میکنه و به مغز شماره 1 حضار میخوره.
حضار:
عله: البته منظورم از این لحظه به بعد بود ...
درست در همین موقع یه آواداکداورای دیگه از پنجره عبور میکنه و به مغز شماره 2 حضار میخوره ...
حضار:
عله: یا شایدم منظورم از این لحظه به بعد بود
...
عله رو به آنتونیون میکنه:
-آنتونیون ... آنتونیون ... این چه وضعیه سریع برو چک کن ببین این سر و صداها برای چیه!
-چشم ارباب.
×
دوربین روی درب اصلی خوابگاه گردانندگان زوم کرده. با صدای تلق بلندی در به صورتی حماسی باز میشه و آنتونین در حالی که منو رو دستش گرفته با قدم هایی بلند و اعتماد به نفسی وصف ناپذیر بیرون میاد. در اون سمت شورشیان چوبدستیشون رو بالا میارن اما با دیدن منوی آنتونین کاری انجام نمیدن. در جلوی شورشیان بلیز و ریگولوس ایستادن و به آنتونین زل زدن.
دوربین چرخشی می کنه، سرجاش ثابت میشه و همه رو از نیم رخ نشون میده. در سمت راست تصویر آنتونین دالاهوف با ظاهری آراسته و ردایی شیک و براق در حالی که منو دستشه ایستاده. پشت سرش خوابگاه گردانندگان با دیوارهایی از جنس سنگ مرمر و یاقوت خودنمائی میکنه. در سمت چپ تصویر بلیز و ریگولوس به همراه بقیه شورشیان ایستادن. رداهایی ساده و اغلب کهنه بر تن دارن. موهاشون ژولیده هست و پشت سرشون وانت قراضه بلیز دیده میشه.
آنتونین پوزخندی میزنه:
-به چه جرئتی اینجا اومدید؟
ریگول: آنتونین ... آنتونین ... تو روزگاری از ما بودی. از همین مردم. ببین چی بر سر خودت آوردی.
بلیز: از ما بود چیه؟ از خودت بوده! این از اولش هم از ما نبود.
آنتونین: با بلیز موافقم. من همیشه استعدادهایی داشتم که شما ازش بی خبر بودید. همیشه با شما فرق داشتم. من لیاقت داشتن این منو رو دارم و بالاخره بهش دست پیدا کردم.
منو رو بالا میگیره و به همه نشون میده.
ریگول: اما تو توانایی اداره ی شغل هات رو نداری. یه خبر ساده رو هم نتونستی تو پیام امروز چاپ کنی!
آنتونین عربده میکشه:
-به چه حقی این حرفو میزنی؟!!
سپس دو طرف رداش رو میگیره و جر میده. نور طلایی رنگی همه جا رو فرا می گیره ... در دو طرف ردای آنتونین ده ها مدال مرلین دیده میشده.
-این مدال ها رو نمی بینی ریگولوس؟ فکر می کنی اینها بدون زحمت و الکی به دست اومده؟ من این مدال ها رو دارم چون تلاش کردم، زحمت کشیدم و بهترین بودم!
بلیز: اما تا جایی که من یاد دارم اصن هیچ کاندید دیگه ای واسه مدال ها نبوده و خب مدال ها هم بالاخره باید به کسی تعلق میگرفته.
شورشیان قاه قاه میخندن. آنتونین عصبانی میشه. منو رو به سمت یکی از شورشیان میگیره. نور سیاه رنگی از منو بیرون میاد و دیدالوس دیگل منفجر میشه. سکوت همه جا رو فرا میگیره و شورشیان چند قدم عقب میرن. آنتونین که دستاش میلرزیده رو به جمعیت میگه:
-از اینجا برید. منو عصبانی نکنید ... از اینجا برید تا با قدرت منو همتون رو لت و پار نکردم. شما دو نفر هم بهتره جای دیگه ای واسه معرکه گیری پیدا کنید. مسئولیت تک تک خونی که ریخته بشه گردن شما دو تاست!
سپس برمیگرده و به سمت خوابگاه مدیران میره ...
ریگول: پروفسور کوییرل کجاست؟
آنتونین سرجاش میخکوب میشه.
ریگول ادامه میده:
-چرا نیست که رو کار شما نظارت کنه؟ چرا نیست که شما این همه زور نگید! کوییرل کجاست آنتونین؟ کوییرل کجاست؟
شورشیان فریاد میزنن:
-کوییرل! کجایی ... جادوگران شده گلابی!
آنتونین منو رو به سمت جمعیت میگیره و تهدید کنان تکون میده.
شورشیان:
-پروفسور کوییرل جادوگری بس شریف و مقدس و اِل و بِل بود که امروز دیگه در میان ما حضور نداره اما به پاس خدمات ارزنده و شرافتمندانه و ... بله همونطور که میگفتم به خاطر ارزش های بی کرانش هنوز اتاقش توی خوابگاه خالیه و ما کسی رو جایگزین نکردیم.
ریگول: اما باید کسی جاش بیاد. شماها هیچ کاری نمی کنید ... زور هم میگید!
بلیز به سمت آنتونین حرکت میکنه و دقیقا جلوش می ایسته. دوربین زوم میشه روی صورت بلیز و آنتونین که دماغ هاشون به هم چسبیده و تو چشم های هم نگاه میکردن.
بلیز: ما کوییرل رو پیدا می کنیم و اونو پیشت میاریم تا هم به کار شما رسیدگی کنه و هم یکم ازش گردانندگی یاد بگیرید.
آنتونین: بیشین بینیم باو!
دوربین زوم اوت میشه. بلیز برمیگرده و سوار وانتش میشه. شورشیان هم میریزن عقب وانت و شروع میکنن بندری زدن. وانت حرکت میکنه و با صدای فرسوده موتورش از اونجا دور میشه. آنتونین به سمت خوابگاه میره تا پاداش سرکوب شورشیان رو از عله بگیره. از دور صدای خنده و خوشحالی شورشیان که سوار وانت بلیز بودن به گوش میرسه. ناگهان حس غریبی آنتونین رو فرار میگیره. برمیگرده و به وانت که در دوردست ها بوده خیره میشه، حسرت میخوره ... کاش با آنها بود ... از برگشتن به خوابگاه مدیران پشیمون میشه و مسیرش رو تغییر میده.
×
دوربین با سرعتی در حد نیمبوس دو هزار از بین دو گراز بالدار رد میشه و در یک نمای با شکوه مدرسه ی علوم و فنون هاگوارتز رو نشون میده. دوربین به مسیرش ادامه میده، وارد قلعه میشه و به سمت دخمه ها حرکت می کنه. به شکل مرموزی دیوارهای دخمه که با نورهای مشعل روشن شدن رو نشون میده و سرانجام متوقف میشه.
آنتونین جلوی تابلوی ورودی تالار هافلپاف ایستاده و فکر میکنه که چطوری میتونه داخل بشه. بعد از چند لحظه با ابهت خاصی صداش رو صاف کرد و با لحن خفنی گفت:
-ام... ای تابلو! من گرداننده ی این جامعه هستم، بهت دستور میدم که باز شی!
آنتونین چند لحظه صبر کرد اما اتفاقی نیفتاد. دوباره صداش رو صاف کرد:
-اهم... ببین فک کنم خوب متوجه نشدی عزیزم! من آنتونیو نزدیک ترین خادم عله ی بزرگم و خیلی چیزا هم دارم... از جمله منو! بهت امر میکنم که باز شی!
باز هم اتفاقی نیفتاد. آنتونین از سر ناامیدی آهی کشید و بعد انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، چشم غره ای به تابلو رفت، ناگهان منو ی مدیریت رو مثل عصای نوح بالا گرفت و یهو تابلوی ورودی تالار منفجر شد! به نظر نمیرسید کسی متوجه این انفجار شده باشه، به هر حال نصفه شب بود و ملت هافلپاف هم خیلی وقت بود به این جور وارد شدن های آنتونین عادت کرده بودن چون از بس دیر به دیر به تالار میومد هیچوقت رمز ورود رو نداشت.
آنتونین درحالی که پوزخندی گوشه لبش بود وارد تالار شد. همه چی مثل همون زمانی بود که آنجا را ترک کرده بود. آتش خفیفی در شومینه میسوخت، مبل های تالار عمومی، پاره و خط خطی شده با بی نظمی جلوی شومینه قرار داشتند و فرش کوچک کف تالار پر از جای سوختگی و رد مرکب بود.
آنتونین هوای آنجا را با شدت به درون ریه هایش فرستاد بعد با بی حوصلگی گوشه ای از تالار نشست و سرش را با دستانش گرفت. کم کم جو گروه سابقش او را گرفت و با صدای آرومی زد زیر گریه:
-هیچکی منو دوست نداره، هیچکی از من خوشش نمیاد. هیچکی قدر زحمات منو نمیدونه، عهه...
در همین حین نور طلایی رنگی همه جارو فرا گرفت و زن بلند قامت و خوش رویی جلوی آنتونین ظاهر شد. صورت بسیار مهربانی داشت و لباس طلایی و گشادی پوشیده بود. آنتونین که ابلهانه دهنش باز مونده بود گفت:
-تو فرشته ی مهربونی؟!
زن: نه فرزندم... من هلگا هافلپافم... چرا اینقدر ناراحتی؟
آنتونین دوباره سرش رو روی پاهایش گذاشت و با صدای خفه ای گفت:
-آخه هیچکس از من خوشش نمیاد.
زن: هوووم... خوب خداییش حق دارن!
آنتونین: آخه چرا؟
زن: تو دهنت خیلی بو میده فرزندم! پیاز خوردی؟!
آنتونین:
زن: علاوه بر اون ابروها ت هم خیلی وحشتناکه! البته من با این سوسول بازیا مخالفم منتها واسه تو لازمه واقعا! دماغت هم خیلی نافرمه! تو ذوق میزنه. خیلی هم چاقی تازه! باید یه کم به خودت برسی! اصلا غصه نخوریا، همش قابل حله!
آنتونین با خشم گفت: من منظورم این چیزا نبود. هیچکی...
زن لبخندی زد و کنارش نشست، دستش را روی دستان آنتونین گذاشت و گفت:
-میدونم. اما هیچ وقت از خودت پرسیدی چرا اینطوریه؟!
- اونا قدر منو نمیدونن!
- قدر چی رو باید بدونن عزیزم؟ تو به همگروهی های سابق خودت هم رحم نکردی! آنتونین همه کارات شده دستمال کشی اینو و اون. یا داری دروغ میگی یا حرف زور... به راه بیا آنتونین. اینطوری خیلی زود تو این جامعه طرد میشی.
آنتونین با چهره ای بی حالت به زن خیره شد.
هلگا ادامه داد: این قدرت چه فایده ای واست داشت؟! آنتونین تو یکی از نوه های من بودی. خودتو اصلاح کن ... هنوز وقت هست. نزار اون روزی برسه که تنها طرفدارانت عده ای از افراد تشنه ی قدرت و دورو باشن.
در همون لحظه جغد بی رنگ و رویی وارد تالار میشه و به سمت آنتونین پرواز میکنه. اما چون سرعتش زیاد بوده واسه فرود به مشکل برمیخوره و هنگام به زمین نشستن نصف بال هاش کنده میشه. آنتونین بلافاصله نامه ی جغد رو باز میکنه. مهر مخصوص عله روی اون بوده. لحظه ای مکث میکنه و به هلگا نگاهی میندازه. هلگا لبخندی میزنه ... آنتونین نامه رو باز میکنه:
ای آنتونین، بلیز زابینی داره یه تیم تجسس برای یافتن کوییرل تشکیل میده. اجازه نده کوییرل رو پیدا کنن. نزار به راز کوییرل پی ببرن. بلیز زابینی رو پیدا کن آنتونین. بلیز زابینی رو دستگیر کن.آنتونین سرش رو بالا میاره و به هلگا خیره میشه. هلگا با حالت مهربونی میگه:
-خوب میدونی باید چیکار کنی آنتونین. به حرفش گوش نده. به جبهه ی مردم ملحق شو. تو میتونی محبوب ترین گرداننده بشی. از قدرتت به نفع جامعه استفاده کن نه بر علیه اون ها.
نامه از دستان آنتونین میفته و دوربین به سمت صورتش حرکت میکنه. آنتونین به فکر فرو میره. دوربین به چشماش میرسه و تصویر تاریک میشه ...
آنتونین تغییر خواهد کرد؟
پایان قسمت دوم