نقل قول:
یادمه تو عمرم فقط یه بار فن فیکشن خوندم. اونم چدین سال پیش بود ولی پشیمون نشدم که دوباره خوندم. خیلی با حوصله و دقت و واقع گرایانه و زیبا نوشته بودی آیلین عزیز. بخصوص بخصوص توصیفاتت. چند تاشون اینقدر خوب بودند که نمیتونم بهشون اشاره نکنم:
_حالات جدی و خشن مک گونگال مثلا در مورد توصیف اسنیپ که گفت "در مورد چیز نفرت انگیزی صحبت میکند که به ته کفشش چسبیده است". کاملا حس نفرت عمیق از یک شخص رو آدم با این توصیفت درک میکنه.
_ لحظه ای که طلسم به لونا طلسم اصابت کرد و هری مویش را کنار زد و دنبال نبضش گشت خیلی خوب توصیف شده بود. حماسی، وحشت آور و دلهره برانگیز.
_ لحظه سپر مدافع ساختن کرو و برگشت طلسم و عبورش از بالای سر هری و موج پیدا کردن موهاش.
_ توصیفات آخر لینک اول و شنل بلند و سیاه آشنا. هنوز لینک دوم رو نخوندم ولی فکر میکنم اسنیپ باشه.
واقعا دست مریزاد بهت میگم به نوشتنت ادامه بده که استعداد داری واقعا در این زمینه. یادمه اولش هم که عضو سایت شدی بهترین عضو تازه وارد شدی. نویسنده های تک سایت معمولا این رنک رو در اوایل عضویت بدست میاوردند و میاورن.
بسیار از لطفتون ممنونم. لطف دارین به من. شرمنده نفرمایین.
من هنوز شاگردی هستم در محضر اساتید این سایت. از اینکه اینقدر داستان من نظر شما ر به خودش جلب کرده خوشحالم و بیشتر از اون اینکه مورد پسندتون واقع شد. واقعا متشکرم.
نقل قول:
آیلین این دفعه هم داستانت واقعا عالی بود.
با اینکه خودت فکر میکنی خیلی طولانی نوشتی اما من باهات مخالفم!
چون سوژه ی بسیار خوبی را انتخاب کرده ای و داستان بسیار هیجان انگیزی را نوشتی.
به طور مثال اگر لحظاتی داستان آرام پیش میرفت ناگهان اتفاقی هیجان انگیز می افتاد و باعث میشد که داستان خسته کننده و با یک روند جلو نرود.
مثل فصل قبلی توصیف های خوبی از حالت های شخصیت ها و محیط اطرافشون کرده بودی و این باعث میشد که خواننده جذب داستان شود.
بی صبرانه منتظر فصل بعدیه داستانت هستم!
موفق و پیروز باشی
خیلی خیلی ازت ممنونم عزیزم.در برابر این همه لطفت زبانم ناتوان فقط می تونم تو یک کلمه بگم متشکرم
نقل قول:
عالى بود
آفرين بر شما
:
فكر نكنم كسى تو رو با گجه بزنه
از ت هم بسیار ممنونم پادمای عزیزم.خشحالم خوشت اومده.عالی بودن از خودته.
گوجه؟!؟!دیدنش هم برای کشتن من کافیه چه برسه پرت کردنش! نقل قول:
خیلی خوب بود. مجبورم اعتراف کنم که بین این همه نویسنده ی فن فیکشن ( من همیشه تو fanfiction.net هستم) که داستاناشونو خوندم یکی از بهترین ها هستی!
فصل جدیدو زودتر بذار!
پی.ن: دیدی این جا یه account باز کردم
اوه ببین کی اینجاست!چطوری لاکی؟!
خب مگه مجبورت کردن اعتراف کنی؟خیلی هم دلت بخواد!
جدی میگی؟شرمنده می کنی.ممنونم.
اصلا فصل جدید دقیقا به خاطر همین حرفت بود که انقدر طول کشید من که سرم اصلا شلوغ نبود!
ملت مقصر اینه!
آره دیدم اینجا اکانت ساختی!ایــــش! اصلا حالا که اینطوره من از تو سابقم بیشتره. نقل قول:
1- بسیار قلم قدرتمندی دارید. توصیفات زمان و مکانتان بسیار کامل بود. البته (جسارتا) گاهی زیادی کامل بود. یعنی وسط آن همه دردسر، که هری و پرفسور مک گونگال می خواهند هرچه سریعتر از تالار ریون خارج شوند، آن رو به عقب نگاه کردن ودید زدن تالار توسط هری بیجا به نظر می رسید.
2- به کار بردن کلمه "پیرزن" درمورد پرفسور مک گونگال جالب نبود. البته شما نویسنده ای هستید با سبک نویسندگی خود که به رولینگ ربطی نمی دارد ولی با توجه به اینکه اصل کتاب متعلق به رولینگ است و تا حدودی از زاویه ی دید هری به ماجرا می نگریم، هرگز هری درمورد پرفسور مک گونگال به عنوان "پیرزن" فکر نمی کرده. همیشه یک احترام نهفته در افکار و رفتار و گفتار هری نسبت به ایشان وجود داشته. :)
3- شخصا از هری پاتر متنفرم چون بسیار بچه ننه و لوس بوده... ولی شما بیش از اندازه او را نسبت به لرد ولدمورت ترسان و لرزان نشان داده اید. واقعا بیش از اندازه!
ولی داستانی منطقی و زیبا بود. بی صبرانه منتظر ادامه ی داستان می باشیم. :) (می ترسیم شکلک قلب بگذاریم و عمه خانم ِ پروفسور سینی دچار سوء تفاهم شوند!)
بسیار ازتون ممنونم لطف دارین.
بله در اون مورد کمی زیاده روی شده ظاهرا و این اصلا به نفرت من از هری پاتر بر نمیگرده!
ولی از انتقادات به جاتون ممنونم و تلاش میکنم این نقیصه رو رفع کنم.
نقل قول:
صرفا جهت افزایش حقوق
آیلین به هیچ عنوان خوب نبود
.
.
.
.
عالی بود
ممنونم عزیزم.خوبی از خودته.
ممنون از بوسه البته اگه لرد ببینن فکر نکنم خوششون بیادا!
افزایش حقوق؟حقوق بیشتر یعنی می خوای؟پس یه سر به تریای پادیفوت بزن! عزیزان خواننده.ببخشید این قسمت کمی طول کشید...برای همین حاشیه نمی رم و
بخش سوم این فصل تقدیم به شما.
امیدوارم بعد از خوندنش با گوجه و دمپایی و چوب و چماق ازم استقبال نکنین!