نقد پست خاطرات یاران ققنوس گلرت گریندلوالد
خب.. این بار یه گلرت جدی داریم و خب انصافا نقد این کار سختیه به نظرم.
نکته ی مهمی که اینجا مطرحه اینه که جدی نوشتن خیلی سخته. نمی گم طنز آسونه. در کل هر کدوم قلق های خاص خودشون رو دارن. توی جدی نوشتن لازمه توصیفات بیشتری به کار ببری و بیشتر توضیح داشته باشی و خلاصه از دستورات ادبیات مناسب هم استفاده کنی.
برای نوشتن هر سبکی خوندن متن هایی از همون سبک کمک می کنه که یاد بگیری چطوری بنویسی و نویسندگیت پیشرفت کنه ولی باز باید حواست باشه که تقلیدی نشه.
از این دستورالعمل های کلی که بگذریم باید بهت بگم که داستانت خیلی چیزا کم داره. اولینش "جوابه"! مخاطب تا آخر پست رو می خونه و در پایان می پرسه خب چی شد؟! و واقعا جوابی نداره به خودش بده. نمی دونه وقت گذاشته که چی رو بخونه.. در اینجا حس بیهودگی بهش دست می ده و خودکشی می کنه، خونشم میوفته گردن تو فرزندم.
من این جمله رو بارها تکرار کردم: "پستی که می نویسید باید حرفی برای گفتن داشته باشه!" یه توی رول های ادامه دار چه تک پستی، پست شما باید ارزش خوندن داشته باشه. مخاطب وقتی یه بار بخونه و آخرش بپرسه که چی؟! پست بعدیت رو نمی خونه می گه وقت تلف کردنه..
این که شما زیاد بنویسی و آخرش به هیچ جا نرسی باعث کم شدن مخاطبات می شه. خودت این همه وقت گذاشتی نوشتی، این همه روی توصیفات و تعریف داستان وقت گذاشتی ولی تهش داستان به هیچ جا نرسید.
نگو ادامه داره که در اون صورت منم می رم خودکشی کنم! شما پایان همین قسمت رو روی هوا گذاشتی.. داستان وله این وسط!
یک روز بعد از رهایی گلرت از اسارت توی نورمنگارد روایت شد و خب شد دیگه. یه کم کمد آتیش زدیم با داکسی رفتیم چوب برداشتیم گردگیری کردیم و همین تا بعدا ببینیم خدا چی می خواد!
دقیقا به همین خشکی و بی روحی که الان تعریف کردم. داستان هیچ فراز و فرودی نداره؛ خشک و بی حسه، لحن داستان کاملا اخباریه!
باید بدونی کجاها رو حذف کنی. خیلی توصیفات و صحنه هایی داریم که زائدن اصلا نوشتن و خوندنشون چیزی به داستان اضافه نمی کنه. در واقع در نقش آب بستن توی داستان و کش دادنش هستن. فقط تعداد پاراگراف ها رو زیاد می کنن.
از اون طرف دلیل اصلی و سوژه ی اصلی داستان اصلا گفته نشده، نمی دونیم دنبال چی هستیم حالا..
مشکل بعضی عدم وجود احساساته. با عقل جور در نمیاد.. کسی که همین الان آزاد شده سرشار از احساساته حتی اگه ولدمورت باشه هم احساسات پلیدی از خودش بروز می ده. اینجا مطلقا هیچ احساسی نداره شخصیت داستانت مثل ربات توی داستان می چرخه فقط انگار که یه روز تکراری دیگه شروع کرده.
بعضی جاها جمله رو پیچوندی آدم با خوندن اولش نمی فهمه چی گفتی:
نقل قول:
پس از گذاشتن آن اسباب از اتاق را که میتوانستم جا به جا کنم به پشت در، بر روی تختم دراز کشیدم و به شعله هایی که کمد را در خود میگرفت چشم دوختم تا خوابم برد.
این طوری می نوشتی خیلی فصیح تر و رساتر می شد:
نقل قول:
از میان تمام اسباب و اثاثیه خاک گرفته ی اتاق، آن هایی را که هم اندازه ی زور من بودند با زحمت فراوان تا پشت در اتاق کشیدم. اگر باز هم جوان بودم احتمالا پس از اتمام کار و برای ترکشان یک لگد و ناسزا هم نثارشان می کردم اما بی حال تر از این حرفها بودم. دراز کشیدم و به شعله هایی که کمد را می بلعید چشم دوختم تا خوابم برد.
البته این به نوشتن به سبک منه شما سعی کن سبک خودت رو پیدا کنی گلرت.
و آخرین نکته هم با رجوع به نقل قول های بالا این رو باید اضافه کنم که لازمه گاهی یه کمی چاشنی اضافه کنی به نوشتت. این جوری لحن اخباری نوشته ارتقا پیدا می کنه.. در واقع نوشته ارتقا پیدا می کنه نه لحن اخباریش! (خودمم نقد می کنم!
)
و این که.. موفق باشی!
نقد پست خاطرات یاران ققنوس فرد جرج ویزلیهوووم.. یه تازه وارد!؟
واقعا تازه وارد؟ قبلا جایی نمی نوشتی؟ همچین سوال می پرسم که انگار تو می تونی بیای توی این تاپیک و جواب سوال های منو بدی.. بله البته خوش و بش کردن توی تاپیک ها مجاز نیست فرزندم.
خب.. قابل قبول بود حتی به سمت خوب بودن هم می رفت. خوشم اومد از نوشته ی شما ولی خالی از ایراد نیست. مثلا شروعش به نظر من بهتر از پایانش بود. دلیلشم می تونه این باشه که اول پست فضاسازی و توصیف داشت ولی در انتها اکثرا دیالوگ بود.
بعد.. من خودم زیاد از علامت تعجب "!" تو آخر جمله هام استفاده می کنم ولی خب بعضی جاها باید حواسمون باشه که جمله مون هیچ تعجبی نداشته، باید یه بک اسپیس بزنیم و به جای علامت تعجب نقطه بذاریم.
نکته ی آخر هم پاراگراف بندی. یه جاهایی یه اینتر اضافه که بزنی ظاهر نوشته خیلی زیباتر میشه. مثلا قبل و بعد از دیالوگ ها.. در واقع جایی که قراره از فضاسازی به دیالوگ بری و بعد از دیالوگ به فضاسازی برگردی. اول پستت رو ببین باید اینطوری می شد:
"طلوع خورشید آغاز یک روز گرم تابستانی را نوید می داد. باغ مثل همیشه پر از درختان و سبزه های هرس نشده بود و صدای قدم های کوچک جن های باغچه فضای آشنای آنجا را تکمیل می کرد. مالی ویزلی مشغول آشپزی بود.
- این همه سکوت تو پناهگاه خیلی غیر عادیه!
مالی کنار پنجره رفت و به دور دستها خیره شد. خیلی سالها پیش این روزها همیشه پناهگاه پر بود از صدای دویدن بچه ها که پله ها را یکی دوتا می دویدند تا صبحانه را سر وقت بخورند.
به آرامی از پنجره دور شد. تصمیم گرفت لانه مرغ ها را تمیز کند مدت ها بود که بو گرفته بود. به سمت حیاط حرکت کرد. از راهروی تنگی که آشپزخانه را به پاگرد پشتی خانه وصل می کرد عبور کرد و داخل حیاط پشتی خانه شد. چوبدستی اش را بالا گرفت و شروع به خواندن انواع و اقسام ورد های تمیزکاری کرد.
- کلینوس ... اکتوکلین آپ ... نیتی کلین.."
البته مشکلات دیگه رو هم بر طرف کردم. مشکلات تایپی رو.. دقت کنی متوجهشون میشی.
برای الانت خوبه ولی باید پیشرفت کنی. موفق باشی.