دوفـــشــــسسسس بووووم!درب ستاد انتخاباتی وزارت سحر و جادو از جا کنده شد و با افکت صوتی که در بالا به سمع و نظر شما عزیزان جان رساندیم به دیوار مقابل برخورد کرد. چند لنگ پا که از این زاویه به صورت افقی وارد ستاد شده بود علت افکت صوتی فوق الذکر رو تا حدی مشخص می کرد.
پاهایی که وارد شده بودن خارج شدن و این بار با افکتی صوتی حماسی خفنی، جادوگری قد کوتاه و موهایی کمی تا اندکی ریخته که البته کلاه لبه دار خفنی هم روی سرش گذاشته بود، در حالی که در بین چندین و چند نوچه احاطه شده بود وارد ستاد انتخاباتی شد.
همینطور که ملت موجود در ستاد با قیاقه هایی
مانند به این گروه خفن نگاه می کردند، نوچه ی شماره 1 دوید و دوید تا به صندلی ای رسید. صندلی را پس کشید و با دستمالی قرمز و مشکی رنگ پارچه ای تمیزش کرد.
همون شخصیت خفنه که نوچه ها دورش بودن نشیمنگاه مبارک ـش رو روی صندلی گذاشت و زل زد توی چشم های مأمور ثبت نام!
مأمور ثبت نام آب دهنش را قورت داد و گفت:
- سـ... سـ... سلام عرض شد قربان. خیلی خوش اومدین.
اون بابا خفنه یه نگاهی به نوچه ی شماره 2 کرد و نوچه به سخن در آمد:
- آقا می دونن خوش اومدن. میخوان ثبت نام کنند!
مأمور ثبت نام مجدداً آب دهنش رو قورت داد و گفت:
- بله. سابقه حضور توی ایفای نقش ـتون چقدره؟
همون جناب خفن چنان چشم غره ای به مأمور بخت برگشته رفت که مقادیری مو ازش جدا شد و ریخت! سپس با حرکت سنگین سر اشاره ای به نوچه شماره 6 کرد.
- آقا می فرمایند هرچند به سن تو قد نمیده ولی 7 سالی هست.
- برنامه هاتون برای وزارت چیه قربان؟
مجدداً خفن خان اشارتی به نوچه ی 4 کردند:
- آقا می فرمایند، ما میخواهیم بعد از مدت ها عزیزان دلی که سالیان سال به آن ها جفا شده و در گوشه ی آزکابان به سر می برند را آزاد کنیم. ما دیگر زیر بار ظلم نمی رویم. ما می خواهیم برابری و عَدالت را در مملکت خویش گسترش دهیم. ما می خواهیم جیب بر ها، ساقی ها، مال خر ها، سارقان مسلح و... حقوق برابر با مردم داشته باشند. ما می خواهیم در دهان دولت بزنیم. ما می خواهیم کلاً مجانی بکنیم. ما اموال مردم را مجانی می کنیم. ما همه چیز را مجانی می کنیم. چرا یک سارق مسلح باید 20 سال گوشه ی آزکابان آب کدو حلوایی خنک بخورد؟ مگر آن سارق مادر مرده حق ندارد؟ مگر ما...
در این لحظه آقا به پشت دست در دهان نوچه ی شماره 4 زدند تا بداهه گویی نکند!
مأمور ثبت نام که کل الیوم هاج و واج مونده بود پرسید:
- سوابق خاصی هم دارید؟
در این لحظه آقا خفنه فقط مثل ماست توی چشم های یارو زل زد. (حکمتش چی بود من ندانم!)
- و شعار خاصی هم دارید؟
با اشاره ی خیلی ریز و ملو از آقا نوچه 13 به صدا در آمد و فریاد زد:
-
جیب بر ها هم به بهشت می روند!با گفتن این جمله چهار ستون ملت لرزید و دانگ و دار و دسته اش طی صحنه ای حماسی در افق محو شدند.