ارشد خوش صدای اسلیترین
پست دوم به همکاری فیلیوس فلیت ویک و سلسیتنا واربک
-آی... سرم درد گرفته اونوقت تو به فکر کتابی؟!
سر فیلیوس در اثر برخورد به قفسه کتاب ها بسیار دردناک بود،اما شیرینی رسیدن به آرزویش تلخی درد را از یادش میبرد.سالها آرزو داشت که قد بلند باشد.باتلاش وصف ناپذیری سعی داشت خوشحالی اش را پنهان کند زیرا تمام عمرش افراد قد بلند را دیلاق مینامید و آن را ننگ میپنداشت،بنابراین سلسیتنا نباید متوجه شوق فراوانش نسبت به آن کتاب می شد.
سلسیتنا به سمت قفسه قدم برداشت و کتاب کهنه را در دستان سردش گرفت.جلد کتاب زوار دررفته و بی رنگ و رو بود.تارعنکبوت های موجود روی آن کتاب را تبدیل به خانه عنکبوت ها کرده بود.این علائم به راحتی نشان میداد که کتاب متعلق به قرن های گذشته است.سلسیتنا دستانش را روی کتاب کشید و گرد و غبار را پاک کرد.متنی به رنگ طلایی روی جلد سیاه نمایان شد.
-تغییرات ابدی نوشته...آه...انگار اسم نویسندش به مرور زمان پاک شده.
باهم کتاب را باز کردن و آن را ورق زدن تا مقدمه را بخوانند،فیلیوس صدایش را صاف کرد و شروع به بلند خواندن کتاب کرد صدایش به طور هولناکی در کتابخانه انعکاس می یافت.
-این کتاب تغییراتی ابدی در شما ایجاد خواهد کرد تغییراتی که سالها آرزویش را داشتید و هر روز به آن فکر میکنید.تنها کافی است صفحات بعدی را بخوانید و معجون سفارش شده را آماده کنید.
پایین مقدمه متنی با خطی درشت نوشته شده بود.
-هشدار،کم و پیش شدن مواد مورد نیاز معجون یا ایجاد تغییر در روش آماده سازی معجون ممکن است نتایج بسیار فاجعه باری را بیافریند.
فیلیوس نگاهی از سر وحشت به سلسیتنا انداخت اما سلسیتنا لبخندی زد و گفت:
-پروفسور سخت نگیر همه برای رسیدن به آرزو هاشون ریسک میکنند.
-آرزو...کی گفته دیلاقی آرزوی منه؟
-خب پس اگر نیست من رفتم به کنسرتم برسم.
-نه وایسا...حالا این کتابه چند صفحه هست؟
-امم بزار ببینم...۳۵۹۹صفحه.
-اینجا که نوشته هرماده در یک صفحه و پیدا کردن آن حداقل ۱سال به طول می انجامه؟معلومه که نویسندش خیلی دیلاق بوده.
-چه نتیجه گیری تحسین آمیزی درباره نویسنده بود.
فیلیوس صفحات را ورق زد تا مواد مورد نیاز را ببیند.
-چشم چپ فرعون اول مصر ...پوست باسیلیسک آفریقایی...استفراغ اژدهای شاخ دم فرانسوی...دامن مرلین کبیر...مرلین دامن میپوشه؟آخه من چشم فرعونو چه جوری بخورم؟
مصر باستان مقبره فرعونفیلیوس و سلسیتنا هرطور که میشد سعی میکردن تا تابوت طلایی رنگی را باز کنند.فیلیوس روی پاشنه پاهایش ایستاده بود تا قدش به تابوت برسد،سلسیتنا هم میکروفونی را لای در تابوت کرده بود.
-پروفسور به نظرت فرعون تار صوتی هم داشته؟
-آخر تو با این علاقت به تارصوتی یه کاری دستمون میدی به جای این حرفا یکم اون میکروفونو تکون بده درش باز شه!
غررررژژژژژناگهان مومیایی از تابوت برخاست و سعی کرد تا میکروفون سلسیتنا را بگیرد.
-فرعونم که دیلاق بوده!
-پروفسور اون بانده رو بگیر بکش تا چشمش معلوم شه الان میکروفونمو میخوره...ولش کن اون میکروفونو بد صدای باند پیچی شده.
-کدوم باند؟قدم نمیرسه البته این دلیل بر اون نیست که من بد قد باشما اتفاقا من خیلیم قدم مناسبه این دیلاقه.
فرعون پادشاه مصری در حالی که باند هایی راه حرف زدن را بر او بسته بود به زور فریاد زد:
-کوتوله.
۳۵۹۹ سال بعد دیارباقی ، عالم بالافیلیوس و سلسیتنا در میان هزاران ابر نشسته بودن و پاتیلی را هم میزدن.فیلیوس دستی به ریش سفیدش کشید و درحالی که به علت پیری میلرزید کتاب را ورق زد.
-صفحه ی ۳۵۹۹ تموم شد،معجونم که تو پاتیله پس چرا یه صفحه دیگه هم مونده؟
-عه پروفسور فکر کنم یه صفحه کم شمرده بودم.آخه اینو که موریانه خورده هیچی ازش معلوم نیست فقط تهش نوشته همه موادو در پاتیل ریخته و هم بزنید و بعد ۱ساعت یک جام بنوشید.
-نه نگو که ماده آخر مشخص نیست،تمام عمرم به امید دیلاقی از بین رفت،جدمم که پیدا نشد.
سلسیتنا پیر با خوشحالی لبخندی زد و گفت:
-تارصوتی آخرین ماده هست،تارصوتی همیشه نتیجه بخشه!
-مگه هشدارو نخوندی ماده ای نباید زیاد و کم شه.
سلسیتنا بدون توجه به حرف های فیلیوس تارصوتی را در پاتیل ریخت و آن را هم زد.
یک ساعت بعد-بخورش دیگه پروفسور.
فیلیوس به جامی که در آن چشم فرعون و ۳۶۰۰ماده نفرت انگیز حرکت میکرد خیره بود با حالتی دل به هم خورده بینی اش را گرفت و معجون را نوشید.
بوممممممببه لطف پروفسوری کوتوله و دیوانه عاشق تارصوتی در یک لحظه کل جهان و عالم بالا با خاک یکسان شد و بعد از دقایقی شروع به کوچک شدن کرد تا اینکه بلاخره به اندازه یک ذره کوچک رسید و فیلیوس توانست شر دیلاقی را از دنیاییش بکند هرچند که خود نیز برای رسیدن به اهدافش به عالم بالاتری شتافت.